صفحه سوم

هدیه قرآنی
 

 

شناسنامه قرآن


 

کلیددار واقعی


لَّهُ مَقَالِيدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللَّهِ أُولَٰئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ
زمر ۶۳
کلیدهای آسمانها و زمین از آن اوست؛ و کسانی که به آیات خداوند کافر شدند زیانکارانند.
توضیح:
مقالید جمع مِقلَد یا مِقلید و به معنای کلید است و احتمالأ در اصل با کلمه کلید یکی بوده‌است. می‌فرماید خدای متعال این آسمانها و زمین را آفریده است و مسلمأ قانونمندی و مدیریت آن نیز در دست همان خداست( له مقالید السموات و الارض). پس دستورالعمل او را باید جُست و بکار برد تا توفیق حاصل گردد. یعنی برای راه یافتن به عمق خلقت و پیمودن راه معرفت و یافتن رشد و تکامل باید از کلیدهای خدائی استفاده کرد و مکتب او را چسبید زیرا بقیه کلیدها و مکاتب راه بجائی نمی‌برد. البته معنای ظاهری آیه نیز منطبق با قوانین فیزیکی جاری بر زمین و آسمان است، مثلأ آب در کُره زمین در صد درجه بجوش می‌آید و یا برای رفتن به فضا باید با سرعت ۱۱/۲ کیلومتر بر ثانیه از جو زمین خارج شد که تمام این قوانین با تدبیر خداوند برقرار گردیده است. مسلمأ در چنین حکومتی انسانهای کافر یعنی پوشاننده حقیقت راه بجائی نمی‌برند و بجز یک زندگی بسیار اولیه بهره‌ای ندارند و با زیان بسیار از این دنیا میروند( اولئک هم الخاسرون) چون از تمام پتانسیل و اندوخته خود استفاده نکرده‌اند.
حافظ:
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
از چشم خود بپرس که ما را که می‌کشد
جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست
او را به چشم پاک توان دید چون هلال
هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست
فرصت شمر طریقه رندی که این نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست
نگرفت در تو گریه حافظ به هیچ رو
حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست

 

 بخششِ باورمند


يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ لَّا بَيْعٌ فِيهِ وَلَا خُلَّةٌ وَلَا شَفَاعَةٌ وَالْكَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ
بقره ۲۵۴
ای کسانی که ایمان آورده‌اید! از آنچه به شما روزی داده‌ایم، انفاق کنید! پیش از آنکه روزی فرا رسد که در آن، نه خرید و فروش است ، و نه دوستی ، و نه شفاعت و کافران، خود ستمگرند؛
توضیح:
روی سخن با مؤمنین است یعنی آنان که در محدوده امنیت قرار دارند ، خداوند به آنان می‌فرماید تا فرصت دارید از مال من انفاق کنید ( مما رزقناکم) و انفاق پرکردن کاستی‌های اجتماع است لذا نمی‌توان مؤمن بود و به اجتماع اهمیت نداد و ضمنأ هیچ سرمایه‌ای هم از آنِ انسان نیست بلکه او خود مخلوق پروردگار است. بعد احوال روز قیامت را شرح می‌دهد که در آنجا این مناسبات دنیائی که انسان به آنها می‌نازد مانند اندوخته مالی(بیع) و یا عامل دوستی و همنشینی ( خلة) و یا استفاده از مقامات و قدرتها( شفاعة) کاری از پیش نمی‌برد و در آن هنگامه محشر تنها انفاق‌ و بخششهای قبلی (در چهارچوب ایمان و برای خدا ) بدرد انسان می‌خورد. و در انتها می‌فرماید کافران یعنی آنان که حقایق عالم را نادیده می‌گیرند ستمکارند یعنی پیوسته هم به خود ستم می‌کنند و قدر چند روز حیات دنیائی را نمی‌دانند و بدون توشه پای در عالم دیگر می‌گذارند و هم به اجتماع خود ظلم می‌کنند و اندوخته‌های متورم شده و سرگردان خود را به دیگران نمی‌دهند.
سعدی:
کسی خسبد آسوده در زیر گل
که خسبند از او مردم آسوده دل
غم خویش در زندگی خور که خویش
به مرده نپردازد از حرص خویش
زر و نعمت اکنون بده کان تست
که بعد از تو بیرون ز فرمان تست
نخواهی که باشی پراگنده دل
پراگندگان را ز خاطر مهل
پریشان کن امروز گنجینه چست
که فردا کلیدش نه در دست تست
تو با خود ببر توشه خویشتن
که شفقت نیاید ز فرزند و زن
به پوشیدن ستر درویش کوش
که ستر خدایت بود پرده پوش
مگردان غریب از درت بی نصیب
مبادا که گردی به درها غریب
به حال دل خستگان در نگر
که روزی دلی خسته باشی مگر
درون فروماندگان شاد کن
ز روز فروماندگی یاد کن

 

 همراهی با آتش


الَّذِي يَصْلَى النَّارَ الْكُبْرَىٰ
ثُمَّ لَا يَمُوتُ فِيهَا وَلَا يَحْيَىٰ
اعلی ۱۲ ٫ ۱۳
همان کسی که در آتش بزرگ وارد می‌شود،
سپس در آن آتش نه می‌میرد و نه زنده می‌گردد.
توضیح:
(یصلی) از ریشه (صَلَیَ) و به معنی ملازمت و یکی شدن با عمل است ، می‌فرماید کافران همراه و همگام آتشند و این آتش جای خاصی نیست بلکه درون خود آنها شکل می‌گیرد و از دلها زبانه می‌کشد مانند آتش کبر و حسد و دروغ و نیرنگ و ظلم و ستم است که از همین دنیا در قلب و دل کافر (کسیکه حقایق جهان را نادیده می‌گیرد) ایجاد و افزایش می‌یابد و مسلمأ اگر آنان بر کفر خود اصرار ورزند و با کفر از دنیا بروند در فیامت به (النار الکبری) منتهی می‌گردد. آتش بزرگی که خود افروخته‌اند و بر شعله آن افزوده‌اند و در آنجا با آن مواجه‌اند.
آتشی که پیوسته با آنان است و تمام نمی‌شود و لذا با وجود آن آتش نه زنده‌بودن راحتی دارند و نه به مرگ میرسند که این حالت نیز از همین دنیا آغاز میشود ، مثل آتشی که حسود در دل خود دارد و او را هیچگاه رها نمیکند در قیامت به شدت خود میرسد. مهم اینست که در دنیا انسان فرصت خاموش کردن آنرا دارد ولی در قیامت دستش از آن کوتاه است.
سعدی:
بیا تا برآریم دستی ز دل
که نتوان برآورد فردا ز گل
به فصل خزان درنبینی درخت
که بی برگ ماند ز سرمای سخت
برآرد تهی دستهای نیاز
ز رحمت نگردد تهیدست باز
مپندار از آن در که هرگز نبست
که نومید گردد برآورده دست
خدایا به ذلت مران از درم
که صورت نبندد دری دیگرم
ور از جهل غایب شدم روز چند
کنون کامدم در به رویم مبند
چه عذر آرم از ننگ تردامنی؟
مگر عجز پیش آورم کای غنی
فقیرم به جرم و گناهم مگیر
غنی را ترحم بود بر فقیر

 

 خداوند یاری‌بخش


إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهَادُ
غافر ۵۱
ما به یقین پیامبران خود و کسانی را که ایمان آورده‌اند، در زندگی دنیا و (در آخرت) روزی که گواهان به پا می‌خیزند یاری می‌دهیم!
توضیح:
می‌فرماید این قانون نانوشته خلقت است که حق بر باطل پیروز میشود و خدای متعال پیامبران و پیروان آنها ( رسلنا و الذین آمنوا) را یاری می‌دهد(لننصر) و این یاری از همین دنیا آغاز میشود( فی الحیاة الدنیا) و در آخرت ( یوم یقوم الاشهاد) ادامه دارد. اشهاد جمع شاهد و یا شهید و به معنی گواه کارهای مردم و همچنین سرمشق و الگوی انسانهاست. پس در قیامت کلیه پیامبران و معلمین اخلاقی آماده گواهی دادن به اعمال پیروان و همچنین محکی برای یک انسان کامل خواهند بود.
یاری پروردگار نخست با رعایت قوانین او بدست می‌آید و در اینصورت با اراده خدای متعال تمام نیروهای خلقت پیوسته همراه و همگام با انسان مؤمن می‌گردند و سعادت واقعی نصیب افراد با ایمان میشود.
حافظ:
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعهٔ کار به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند

 

 بهترین شروع با بهترین نام


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيم
فاتحه ۱
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
توضیح:
اسم از کلمه سمو یعنی بلند و بالا و یا از کلمه وسم یعنی علامت است که برای مشخص کردن هر حقیقتی گفته میشود و بهترین نام برای بالاترین حقیقت عالم کلمه (الله )است ، اِله به معنی هر نوع معبود است و (اَل‌اِله = الله)تنها معبود شناخته شده و واقعی در هستی و ماوراء آن است و خداوند این نام را جامعترین نام برای خود که خالق عالم است تعیین فرموده و بعد دو صفت مهم خود را اعلام میدارد که رحمانیت و رحمیت است. رحمانیت را بخشندگی عام و برای همه موجودات گفته‌اند( به قول سعدی: باران رحمت بی حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی دریغش همه جا کشیده پردهٔ ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظیفهٔ روزی به خطای منکر نبرد).
و رحیمیت را بخشندگی خاص و بر اساس قابلیتهای هر موجود تعریف می‌کنند. این آیه پر معنی و تکرارشونده در قران اولین آیه از اولین سوره در کتاب خدا است و خواندن و توجه به آن اهمیت زیادی دارد.
فردوسی:
به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه بر نگذرد
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای
خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزندهٔ ماه و ناهید و مهر
ز نام و نشان و گمان برتر است
نگارندهٔ بر شده پیکر است
به هستیش باید که خستو شوی
ز گفتار بی‌کار یک‌سو شوی
پرستنده باشی و جوینده راه
به ژرفی به فرمانش کردن نگاه
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
از این پرده برتر سخن‌گاه نیست
ز هستی مر اندیشه را راه نیست

 

 تلاش انسان


وَأَن لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ
نجم ۳۹
و اینکه برای انسان بهره‌ای جز سعی و کوشش او نیست،
توضیح:
سعی به معنی راه رفتن سریع بسوی مقصد است و به فعالیتهای بشر در زندگی نیز گفته میشود. می‌فرماید هیچ اندوخته‌ای برای آدمی باقی نمی‌ماند یعنی همه تعلقات زندگی مانند مال و فرزند و دوستان و مقامات دنیائی همه از دست می‌رود و تنها سعی و کوشش و کارهای انسان در جهان باقی می‌ماند. انسان اغلب نتیجه تلاش مثبت یا منفی خود را در همین دنیا هم می‌بیند ولی در قیامت بطور کامل فقط به اعمال آدمی می‌نگرند و این اعمال انسانهاست که بهشت و جهنم را می‌سازد.
حافظ:
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید
گفت با این همه از سابقه نومید مشو
گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک
از چراغ تو به خورشید رسد صد پرتو
تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار
تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو
گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش
دور خوبی گذران است نصیحت بشنو
چشم بد دور ز خال تو که در عرصه حسن
بیدقی راند که برد از مه و خورشید گرو
آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق
خرمن مه به جوی خوشه پروین به دو جو
آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت
حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو

 

 روز اعلام نتایج


يَوْمَ لَا يَنفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَلَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ
غافر ۵۲
روزی که عذرخواهی ظالمان سودی به حالشان نمی‌بخشد؛ و لعنت خدا برای آنها، و خانه (و جایگاه) بد نیز برای آنان است.
توضیح:
می‌فرماید روزی خواهد رسید که پوزش از کارهای خطا برای خطاکاران سودی ندارد( لا ینفع الظالمین معذرتهم) ، جلسه امتحانی است که بازگشتی ندارد و فقط به اندوخته قبلی انسان نگاه میشود. لعنت به معنی دورشدن از رحمت خدا و دگرگون شدن نعمت است و مسلمأ خود انسان و کارهای او باعث بروز آن میشود ( لهم اللعنة) و بعد می‌فرماید جایگاهشان منزلگاهی بد و سرانجامی ناحور است( سوء الدار) ، این پیش‌بینی توسط قران برای بیدارباش و آگاهی بشر در طول زندگی دنیائی اوست تا بیدار شود و مسیر درست را انتخاب نماید.
مولوی:
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گر صورت بی‌صورت معشوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار از این خانه بر این بام برآیید
آن خانه لطیفست نشان‌هاش بگفتید
از خواجه آن خانه نشانی بنمایید
یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدید
یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید

 

 معرفت


هُوَ الْحَيُّ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ
غافر ۶۵
زنده (واقعی) اوست؛ معبودی جز او نیست؛ پس او را بخوانید در حالی که دین خود را برای او خالص کرده‌اید! ستایش مخصوص خداوندی است که پروردگار جهانیان است!
توضیح:
می‌فرماید او زنده است( حی) یعنی همیشه بوده و هست و خواهد بود. سایر موجودات زنده‌بودن خود را از او گرفته‌اند و از او نیرو می‌گیرند ولی خدای متعال زنده و حاضر در تمام صحنه‌ها و در تمام زمانهاست. بعد می‌فرماید دنبال (اله)های دیگر نگردید چون (اله) واقعی اوست و نام زیبایش (الله) است. پس فقط او را و راه و روش او را خالصانه و عاشقانه بدون ریا و نیرنگ بخوانید و بخواهید و راهش را و دستوراتش را عمل کنید( فادعوه مخلصین له الدین) پس بجای او بدیگران متوسل نشوید و مستقیمأ در برابر او سرخم کنید و راههای دیگر را کنار بگذارید. با یافتن چنین معبودی پیوسته شکر و سپاس او را بجا آورید( الحمد لله رب العالمین) یعنی با حمد گفتنش پیوسته بیاد او باشید و با او زندگی کنید و به سعادت برسید.
عطار:
بنام کردگار هفت افلاک
که پیدا کرد آدم از کفی خاک
خداوندی که ذاتش بی‌زوالست
خرد در وصف ذاتش گنگ و لالست
زمین و آسمان از اوست پیدا
نمود جسم و جان از اوست پیدا
الهی بر همه دانای رازی
بفضل خود ز جمله بی‌نیازی
الهی جز درت جائی نداریم
کجا تازیم چون پائی نداریم
الهی من کیم اینجا، گدائی
میان دوستانت آشنائی
الهی این گدا بس ناتوانست
بدرگاه تو مشتی استخوانست
الهی جان عطّارست حیران
عجب در آتش مهر تو سوزان
دلم خون شد ز مشتاقی تو دانی
مرا فانی کن و باقی تو دانی
فنای ما بقای تست آخر
توئی بر جزو و کل پیوسته ناظر
تو باشی من نباشم جاودانی
نمانم من در آخر هم تو مانی

 

زندگی و مرگ


هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ فَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ
غافر ۶۸
او کسی است که زنده می‌کند و می‌میراند؛ و هنگامی که کاری را مقرّر کند، تنها به آن می‌گوید: «موجود باش!» بی‌درنگ موجود می‌شود!
توضیح:
می‌فرماید زندگی و مرگ به دست خداوند است( یحی و یمیت) نمونه این حیات با اراده پروردگار از حدود ۴/۵ میلیارد سال قبل در منظومه شمسی ماست و کره زمین طی میلیونها سال آماده پذیرش حیات گردیده است و البته این منظومه روزی متلاشی خواهد شد. در کهکشانهای دیگر نیز این حیات و مرگ ستارگان از میلیاردها سال قبل آغاز شده و امروزه بشر قسمتی از آنرا با تلسکوپهای قوی مرتبأ می‌بیند ، ستارگان جدید متولد میشوند و بعضی دیگر در حال از هم پاشیدن و مرگ هستند و چه بسا بر روی بعضی سیارات دیگر در سایر کهکشانها حیاتی شبیه ما هم شکل می‌گیرد.در همین کره زمین حیات و مرگ جانداران و گیاهان را در فصول سال می‌بینیم. قران می‌گوید فرمانده این عملیات همان خالق این جهان هستی است و لذا اگر بر ایجاد جدیدی اراده کند ( فاذا قضی امرأ) کافیست آنرا بخواند و در یک لحظه ایجاد خواهد شد( یقول له کن فیکون) زیرا تمام قوانین را در جهان هستی خود او آفریده است. با چنین توحیدی و چنین شناخت و باوری می‌توان به جنگ شیطان رفت.
حافظ:
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه‌ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند
دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد
جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت
دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد
حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت
که قلم بر سر اسباب دل خرم زد

 

 کتاب جهان


وَالَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتَابِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ إِنَّا لَا نُضِيعُ
أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ
اعراف ۱۷۰
و آنها که به کتاب (خدا) تمسّک جویند، و نماز را برپا دارند، (پاداش بزرگی خواهند داشت؛ زیرا) ما پاداش مصلحان را ضایع نخواهیم کرد!
توضیح:
تمسک به معنی چنگ‌زدن و اتکاء کردن است می‌فرماید اگر آدمیان به کتاب خدا یعنی قران تمسک جویند و آنرا بخوانند و رعایت کنند به سعادت می‌رسند. قوانین حاکم بر این جهان نیز جزء کتاب خداست که باید آنها را نیز اهمیت دهند و اجرا کنند یعنی خطوط قرمز را در این عالم بشناسند و خود را در جهان رهاشده ندانند. پس کتاب معنای وسیعی دارد که مهمترین شکل آن کتب قبلی الهی مانند تورات و انجیل و اکنون قران مجید است ولی به تمام قوانین حاکم بر این جهان مثل قوانین فیزیک و شیمی نیز اطلاق میشود( یمسکون بالکتاب) که شناخت و رعایت آنها باعث رشد و کمال انسان است . بعد می‌فرماید این اشخاص رویکرد صحیح به خدا ‌دارند( اقاموا الصلاة) و صلاة به معنی رویکرد و توجه است پس خواندن نماز بهترین رویکرد به خداست ولی این رویکرد و توجه را همیشه در نظر دارند و در تمام اوقات زندگی به خدا و دستورات او فکر می‌کنند و همیشه به منبع آفرینش وصل هستند. در آخر می‌فرماید چنین افرادی مصلح هستند یعنی نیک‌اندیش و نیک‌رفتارند و مسلمأ پروردگار عالم پاداش آنها را از بین نخواهد برد و تمام و کمال به پاداش خود میرسند( انا لا نضیع اجر المصلحین) و این پاداش از همین دنیا آغاز میشود و در جهان دیگر به اوج خود میرسد.
حافظ:
هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
که آشنا سخن آشنا نگه دارد
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته‌ات به دو دست دعا نگه دارد
گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان
نگاه دار سر رشته تا نگه دارد
صبا بر آن سر زلف ار دل مرا بینی
ز روی لطف بگویش که جا نگه دارد
چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت
ز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد
سر و زر و دل و جانم فدای آن یاری
که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد
غبار راهگذارت کجاست تا حافظ
به یادگار نسیم صبا نگه دارد

 

 فرود رحمت


تَنزِيلٌ مِّنَ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
فصلت ۲
این کتابی است که از سوی خداوند رحمان و رحیم نازل شده است؛
توضیح:
تنزیل به معنای فرود‌آمدن با ترتیب است و در اینجا می فرماید قران به ترتیب و بر حسب نیاز جامعه بتدریج بر پیامبر اسلام فرودآمده و طی بیست و سه سال به مسلمانان رسیده است. مانند کتب درسی در مدارس که از سطوح ساده شروع میشود و بتدریج کمیت و کیفیت آن افزایش می‌یابد. در اینجا دو صفت رحمانیت یعنی بخشندگی عام و رحمیت یعنی بخشندگی خاص در باره پروردگار عنوان شده و نشان می‌دهد نزول قران بعلت لطف و بخشش خالق جهان است. انسان با عقل خود بد و خوب را میشناسد و قاعدتأ می‌بایست راه راست را پیدا کند ولی خدای متعال چنین دستورالعمل پرمحتوائی را توسط صالحترین بنده خود نیز فرستاده تا بهانه‌ای برای خطارفتن نباشد.
عطار:
ختم کرده حق نبوت را برو
معجز و خلق و فتوت را برو
دعوتش فرمود بهر خاص و عام
نعمت خود را برو کرده تمام
کافران را داده مهلت در عقاب
نا فرستاده به عهد او عذاب
کرده در شب سوی معراجش روان
سِرّ کُل با او نهاده در نهان
پیشوای این جهان و آن جهان
مقتدای آشکارا و نهان
مهترین و بهترین انبیا
رهنمای اصفیا و اولیا
مهدی اسلام و هادی سُبُل
مفتی غیب و امام جز و کل
هم ز حق بهتر کتابی یافته
هم کل کل بی حسابی یافته

 

 بهترین شروع با بهترین نام


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيم
فاتحه ۱
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
توضیح:
اسم از کلمه سمو یعنی بلند و بالا و یا از کلمه وسم یعنی علامت است که برای مشخص کردن هر حقیقتی گفته میشود و بهترین نام برای بالاترین حقیقت عالم کلمه (الله )است ، اِله به معنی هر نوع معبود است و (اَل‌اِله = الله)تنها معبود شناخته شده و واقعی در هستی و ماوراء آن است و خداوند این نام را جامعترین نام برای خود که خالق عالم است تعیین فرموده و بعد دو صفت مهم خود را اعلام میدارد که رحمانیت و رحمیت است. رحمانیت را بخشندگی عام و برای همه موجودات گفته‌اند( به قول سعدی: باران رحمت بی حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی دریغش همه جا کشیده پردهٔ ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظیفهٔ روزی به خطای منکر نبرد).
و رحیمیت را بخشندگی خاص و بر اساس قابلیتهای هر موجود تعریف می‌کنند. این آیه پر معنی و تکرارشونده در قران اولین آیه از اولین سوره در کتاب خدا است و خواندن و توجه به آن اهمیت زیادی دارد.
فردوسی:
به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه بر نگذرد
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای
خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزندهٔ ماه و ناهید و مهر
ز نام و نشان و گمان برتر است
نگارندهٔ بر شده پیکر است
به هستیش باید که خستو شوی
ز گفتار بی‌کار یک‌سو شوی
پرستنده باشی و جوینده راه
به ژرفی به فرمانش کردن نگاه
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
از این پرده برتر سخن‌گاه نیست
ز هستی مر اندیشه را راه نیست

 

 مژدگانی و آگاهی


بَشِيرًا وَنَذِيرًا فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لَا يَسْمَعُونَ
فصلت ۴
قرآنی که بشارت دهنده و بیم دهنده است؛ ولی بیشتر آنان روی گردان شدند؛ از این رو چیزی نمی‌شنوند!
توضیح:
می‌فرماید پیامبر اسلام و قران دو مأموریت دارند و آن بشارت و انذار است( بشیرأ و نذیرا). بشارت به معنی مژدگانی و خبر‌خوش در آینده است و انذار به معنی آگاه‌ساختن و پند دادن است. مسلمأ خبرخوش برای آنها که دستورات خدا را رعایت کرده‌اند و هشدار برای آنانکه خطوط قرمزی در زنگی خود نداشته‌اند. بعد می‌فرماید اکثریت مردم از رعایت حدود الهی روی‌گردانند ( فاَعْرَضَ اکثرهم) و ازاینرو رغبتی به گوش دادن و فهمیدن دستورات خداوند و دیدن خطوط قرمز هم ندارند( فهم لا یسمعون).
حافظ:
مرحبا ای پیکِ مشتاقان بده پیغامِ دوست
تا کُنم جان از سرِ رغبت فدای نامِ دوست
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشقِ شِکَّر و بادامِ دوست
زلفِ او دام است و خالش دانهٔ آن دام و من
بر امیدِ دانه‌ای افتاده‌ام در دامِ دوست
سر ز مستی برنگیرد تا به صبحِ روزِ حشر
هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جامِ دوست
بس نگویم شِمِّه‌ای از شرحِ شوقِ خود از آنک
دردسر باشد نمودن بیش از این ابرامِ دوست
گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا
خاک راهی کان مشرف گردد از اَقدامِ دوست
میل من سویِ وصال و قصد او سویِ فراق
تَرکِ کامِ خود گرفتم تا برآید کامِ دوست
حافظ اندر دَردِ او می‌سوز و بی‌درمان بساز
زان که درمانی ندارد دَردِ بی‌آرامِ دوست

 

 پیامِ پیام‌آور


قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَاسْتَغْفِرُوهُ وَوَيْلٌ لِّلْمُشْرِكِينَ
فصلت ۶
بگو: من فقط انسانی مثل شما هستم؛ این حقیقت بر من وحی می‌شود که معبود شما معبودی یگانه است؛ پس تمام توجّه خویش را به او کنید و از وی آمرزش طلبید؛ وای بر مشرکان!
توضیح:
خطاب به پیامبر اسلام است و میفرماید بگو من انسانی مانند شما هستم ( انا بشر مثلکم) یعنی تقاضای انجام کارهای فوق بشری از من نداشته‌ باشید بلکه به سخن من گوش فرادهید زیرا از جانب خداوند حقایق عالم و دستورات زندگی به من وحی میشود( یوحی الیّ) و سرخط تمام گفته‌های من و اولین درس این دانشگاه شناخت توحید و خدای یگانه است. یعنی اگر توحید را دریابید و پروردگار خود را بشناسید و بسوی او متصل شوید و برای او قیام کنید( فاستقیموا الیه) گامهای مهم خود را بسوی رشد و تکامل برداشته‌اید. در اینصورت طلب غفران و پاک شدن و زدودن آثار گناه و خطا را فقط از او بخواهید یعنی در این راه دستورات و قوانین او را اجرا کنید( واستغفروه) تا پاک گردید. و در آخر می‌فرماید افسوس و وای بر آنانکه به توحید نرسیدند و عمر گرانبهای خود را در شرک و دنیادوستی سپری نمودند(ویل للمشرکین).
سعدی:
کسی را در این بزم ساغر دهند
که داروی بیهوشیش در دهند
بمردم در این موج دریای خون
کز او کس نبرده‌ست کشتی برون
مگر بویی از عشق مستت کند
طلبکار عهد الستت کند
به پای طلب ره بدان جا بری
وزان جا به بال محبت پری
بدرد یقین پرده‌های خیال
نماند سراپرده الا جلال
دگر مرکب عقل را پویه نیست
عنانش بگیرد تحیر که بیست
در این بحر جز مرد داعی نرفت
گم آن شد که دنبال راعی نرفت
کسانی کز این راه برگشته‌اند
برفتند بسیار و سرگشته‌اند
خلاف پیمبر کسی ره گزید
که هرگز به منزل نخواهد رسید
محال است سعدی که راه صفا
توان رفت جز بر پی مصطفی

 

رابطه زکاة و ایمان


الَّذِينَ لَا يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ
فصلت ۷
همانها که زکاة را نمی‌پردازند، و آخرت را منکر هستند.
توضیح:
شرح حال کافران است بعنی آنانکه حقایق عالم و نظامات خداوند را نادیده می‌گیرند( کفر به معنی پوشاندن است). می‌فرماید اینان زکاة نمی‌دهند و زکاة از ریشه (ز‌َکَوَ )به معنی رشد دادن و در نتیجه خالص شدن و پاک گردیدن ( تزکیه نفس) میباشد.اینگونه افراد از مال خود مقداری را برای مستمندان قرار نمی‌دهند و به دادن زکاة باور ندارند تا بدینوسیله هم خودشان رشد و کمال یابند و هم اجتماعشان از فقر و عوارض آن نجات یابد. نکته دوم اینکه اصولأ معاد و بازگشت در قیامت را هم قبول ندارند و با مرگ خود دنیا را تمام شده می‌انگارند. در اینجا نتیجه می‌گیریم که پرداختن زکات و ایمان به آخرت با هم رابطه تنگاتنگ دارند و نمی‌توان زکاة نداد و فقر و گرسنگی را در اطراف خود دید و به آخرت باورمند بود. بنابراین تمام ادیان الهی و کاملترین آنها اسلام عزیز دنیای انسانها را هم آباد می‌خواهند و اگر در جوامع مسلمین یا سایر ادیان فقر و فساد وجود دارد نشان بر اینست که دیگران به وظیفه خود بخوبی عمل نمی‌کنند و دیندار واقعی نیستند.
سعدی:
اگر هوشمندی به معنی گرای
که معنی بماند ز صورت بجای
که را دانش وجود و تقوی نبود
به صورت درش هیچ معنی نبود
کسی خسبد آسوده در زیر گل
که خسبند از او مردم آسوده دل
غم خویش در زندگی خور که خویش
به مرده نپردازد از حرص خویش
زر و نعمت اکنون بده کان تست
که بعد از تو بیرون ز فرمان تست
نخواهی که باشی پراگنده دل
پراگندگان را ز خاطر مهل
پریشان کن امروز گنجینه چست
که فردا کلیدش نه در دست تست
تو با خود ببر توشه خویشتن
که شفقت نیاید ز فرزند و زن
کسی گوی دولت ز دنیا برد
که با خود نصیبی به عقبی برد
به غمخوارگی چون سرانگشت من
نخارد کس اندر جهان پشت من
مکن، بر کف دست نه هرچه هست
که فردا به دندان بری پشت دست
به پوشیدن ستر درویش کوش
که ستر خدایت بود پرده پوش
مگردان غریب از درت بی نصیب
مبادا که گردی به درها غریب
بزرگی رساند به محتاج خیر
که ترسد که محتاج گردد به غیر
به حال دل خستگان در نگر
که روزی دلی خسته باشی مگر
درون فروماندگان شاد کن
ز روز فروماندگی یاد کن
نه خواهنده‌ای بر در دیگران
به شکرانه خواهنده از در مران

 

 نتیجه برخورد زیبا


وَلَا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَلَا السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ
فصلت ۳۴
هرگز نیکی و بدی یکسان نیست؛ بدی را با نیکی دفع کن، آنگاه همان کس که میان تو و او دشمنی است، گویی دوستی گرم و صمیمی است!
توضیح:
می‌فرماید اثرات نیکی در جهان قابل مقایسه با بدی نیست. نیکی و برخورد خوشایند سازندگی دارد و رشد می‌یابد و انرژی مثبت می‌آفریند ولی بداخلاقی تخریب می‌کند و انرژی منفی می‌پراکند( ولا تستوی الحسنة ولا السیئة). بعد می‌فرماید با دشمنانتان و آنان که مخالف شما فکر می‌کنند با بهترین شکل روبرو شوید و بهترین رفتار و اخلاق را به نمایش بگذارید( ادفع بالتی هی احسن). نتیجه اینگونه تفکر و اینگونه عملکرد ، دوستی و صلح و صفا در اجتماعات مختلف انسانی و در جهان است و بسیاری از جنگهای خانوادگی و قبیله‌ای و بین کشورها از بین میرود و دشمنیها تبدیل به دوستی‌های گرم می‌گردد( فاذا الذی بینک و بینه عداوة کانه ولی حمیم). چنین است که اسلام مهربان از سینه پیامبر رئوف به تمام گوشه‌های جهان نفوذ کرده است.
حافظ:
درختِ دوستی بنشان که کامِ دل به بار آرد
نهالِ دشمنی بَرکَن که رنج بی‌شمار آرد
چو مهمانِ خراباتی به عزت باش با رندان
که دردِ سر کشی جانا، گرت مستی خمار آرد
شبِ صحبت غنیمت دان که بعد از روزگارِ ما
بسی گردش کُنَد گردون، بسی لیل و نهار آرد
عِماری دارِ لیلی را که مَهدِ ماه در حکم است
خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد
بهارِ عمر خواه ای دل، وگرنه این چمن هر سال
چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هِزار آرد
خدا را چون دلِ ریشم قراری بست با زلفت
بفرما لعلِ نوشین را که زودش باقرار آرد
در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ
نشیند بر لبِ جویی و سروی در کنار آرد

 

 دوست واقعی


نَحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ وَلَكُمْ فِيهَا مَا تَشْتَهِي أَنفُسُكُمْ وَلَكُمْ فِيهَا مَا تَدَّعُونَ
فصلت ۳۱
ما یاران شما در زندگی دنیا و آخرت هستیم؛ و برای شما هر چه دلتان بخواهد در بهشت فراهم است، و هر چه طلب کنید به شما داده می‌شود!
توضیح:
می‌فرماید خداوند متعال و تمام نظام خلقت و قوانین حاکم بر آن و نیروهای جهان دوست و همراه شما هستند(نحن اولیاؤکم) و لذا هیچوقت تنها نخواهید ماند.البته انسانها هم باید متقابلأ این دست دوستی را بفشارند و همراه نظام خلقت گردند و به ولایت خدای خود و قوانین او گردن نهند تا به نتایج آن برسند. این نتایج بصورت رسیدن به تمام خواستنیها در زندگی دنیا و بعد در زندگی آخرت است و مسلمأ چنین انسانی هر چه بخواهد پاک و زیباست و جز پاکی و زیبائی چیزی نمی‌خواهد.
حافظ:
راهیست راهِ عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند، چاره نیست
هر گَه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کارِ خیر حاجتِ هیچ استخاره نیست
ما را ز منعِ عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایتِ ما هیچ کاره نیست
از چشم خود بپرس که ما را که می‌کُشد؟
جانا گناهِ طالع و جرمِ ستاره نیست
او را به چشمِ پاک توان دید چون هلال
هر دیده جایِ جلوهٔ آن ماه پاره نیست
فرصت شُمُر طریقهٔ رندی که این نشان
چون راهِ گنج بر همه کس آشکاره نیست
نگرفت در تو گریهٔ حافظ به هیچ رو
حیران آن دلم که کم از سنگِ خاره نیست

 

 روزه واقعی


يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ
بقره ۱۸۳
ای افرادی که ایمان آورده‌اید! روزه بر شما نوشته شده، همان‌گونه که بر کسانی که قبل از شما بودند نوشته شد؛ تا پرهیزکار شوید.
توضیح:
این دستور صریح قران به ایمان آورندگان ( یا ایها الذین آمنوا) برای روزه گرفتن در ماه رمضان است. رمضان به معنی سنگ گرم است و از رمض یعنی سوختن میاید پس خواسته‌های نفس اماره و گناهان در این ماه امکان سوختن و پاک شدن دارند. این دستور در ادیان پیشین هم هست و نتیجه آن متقی شدن انسانست. روزه در ادبیات قران با کلمه صوم آمده است و معنی آن باز‌ایستادن است. پس در این ماه ترمزها قویتر می‌گردد و انسان از خوردن و آشامیدن و سپس هر نوع گناه و انحراف مانند غیبت و دروغ و نگاهِ آلوده و شرک و مال حرام و سایر خطاها دوری می‌گزیند یعنی بجز دهان ، گوش و چشم و زبان و دست و فکر انسان نیز در روزه است ( کتب علیکم الصیام) ، لذا در مدت روزه گرفتن علاوه بر نخوردن و نیاشامیدن و بفکر گرسنگان افتادن ، انسان تمرین رعایت خطوط الهی را نیز بعهده می‌گیرد و چنین است که راه تقوا و خویشتن‌داری را هم می‌آموزد ( لعلکم تتقون).
مولوی:
این دهان ب‍‍ستی دهان‍‍ی باز ش‍‍د
تا خورن‍‍دهٔ لق‍‍مه‌های راز ش‍‍د
لب فروب‍‍ند از طعام و از شراب
سوی خوان آسمانی ک‍‍ن شتاب
گر تو ای‍‍ن ان‍‍بان ز نان خالی کن‍‍ی
پر ز گوهرهای اج‍‍لالی کن‍‍ی
طفل جان از شیر شی‍‍طان باز ک‍‍ن
بعد از آن‍‍ش با مل‍‍ک انباز ک‍‍ن
چ‍‍ند خوردی چرب و شی‍‍ری‍‍ن از طعام
امتحان ک‍‍ن چ‍‍ند روزی در صیام
چ‍‍ند شب‌ها خواب را گ‍‍شت‍‍ی اسی‍‍ر
یک شب‍‍ی بی‍‍دار ش‍‍و دول‍‍ت بگی‍‍ر

 

 زود دیر میشود


وَأَنِيبُوا إِلَىٰ رَبِّكُمْ وَأَسْلِمُوا لَهُ مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَكُمُ الْعَذَابُ ثُمَّ لَا تُنصَرُونَ
زمر ۵۴
و به درگاه پروردگارتان بازگردید و در برابر او تسلیم شوید، پیش از آنکه عذاب به سراغ شما آید، سپس از سوی هیچ کس یاری نشوید!
توضیح:
انیبوا از ریشه انابت و توبه و به معنی بازگشتن از تاریکیها بسوی نور است. می‌فرماید تا زمان دارید قلبأ و از عمق باطن به رَبّ خود که خالق شما و در هر لحظه مدیر امورات شما و قانون‌مدار زندگی شماست روی آورید( انیبوا الی ربکم) و همچنین تسلیم او و قوانین او شوید ( اسلموا له) یعنی از روی هوی و هوس زندگی نکنید و خطوط الهی را محترم بشمارید. بعد می‌فرماید اگر بدون توجه به خالق خود و دستورات او زندگی کنید دچار عذاب میشوید و عذاب به معنی سختی و دشواری بعلت دوری از رحمت خداست. این عذاب در زندگی کافران از همین دنیا بصورت حسد، حرص و آز و طمع، دنیا‌دوستی ، اضطراب و ترس از مرگ آغاز می‌گردد ولی تا پایان عمر قابل پیشگیریست و می‌فرماید اگر انسان برای خودش تدبیری نیندیشیده باشد در جهان دیگر هیچ کمک و یاوری نخواهد یافت( ثم لا تنصر‌ون).
سعدی:
بیا ای که عمرت به هفتاد رفت
مگر خفته بودی که بر باد رفت؟
همه برگ بودن همی ساختی
به تدبیر رفتن نپرداختی
قیامت که بازار مینو نهند
منازل به اعمال نیکو دهند
بضاعت به چندان که آری بری
وگر مفلسی شرمساری بری
که بازار چندان که آگنده‌تر
تهیدست را دل پراگنده‌تر
ز پنجه درم پنج اگر کم شود
دلت ریش سرپنجهٔ غم شود
چو پنجاه سالت برون شد ز دست
غنیمت شمر پنج روزی که هست
اگر مرده مسکین زبان داشتی
به فریاد و زاری فغان داشتی
که ای زنده چون هست امکان گفت
لب از ذکر چون مرده بر هم مخفت
چو ما را به غفلت بشد روزگار
تو باری دمی چند فرصت شمار

 

 زنده واقعی


لِّيُنذِرَ مَن كَانَ حَيًّا وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرِينَ
یس ۷۰
تا افرادی را که زنده‌اند بیم دهد و فرمان بر آنان مسلّم گردد!
توضیح:
می‌فرماید تمام رسالت پیامبران و کتب الهی و آخرین آنها پیامبر بزرگوار اسلام و قران شریف، کارشان انذار و هشدار بیداردلان است (من کان حیا ) یعنی زنده واقعی ، یعنی کسی که فقط نفس نمی‌کشد بلکه از خودش بیرون آمده و در جهان خلقت به تفکر مشغول است و لحظاتی از زندگی خود را اندیشه می‌کند. پس از انسان فقط زندگی حیوانی انتظار نمیرود بلکه باید زنده واقعی باشد. چنین انسانی خلقت این عالم و جهان پهناور را عبث نمی‌داند و پیوسته در پی یافتن حقیقت است. در هر حال قوانین الهی در عالم در حال اجرا است و کافران(کسانی که حقیقت را می‌پوشانند) نتیجه عمل خود را می‌بینند (یحق القول).
حافظ:
معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است بدین قصه‌اش دراز کنید
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید
رباب و چنگ به بانگ بلند می‌گویند
که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید
به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد
گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
نخست موعظه پیر صحبت این حرف است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنید
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
وگر طلب کند انعامی از شما حافظ
حوالتش به لب یار دلنواز کنید

 

 تغییر نعمتها


ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرًا نِّعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَىٰ قَوْمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ
انفال ۵۳
این، بخاطر آن است که خداوند، هیچ نعمتی را که به گروهی داده، تغییر نمی‌دهد؛ جز آنکه آنها خودشان را تغییر دهند؛ و خداوند، شنوا و داناست!
توضیح:
می‌فرماید خداوند فقط خیر و نعمت میدهد و آنرا از جانب خود تغییر یا تمام نمی‌کند( لم یک مغیرا نعمتة) پس اگر این نعمت تغییر میکند و در بعضی انسانها یا گروهی از جوامع وجود ندارد باید علت آنرا در عملکرد آنها جستجو کرد. یعنی با انتخاب روش زندگی میتوان نعمتهای خداوند را افزایش داد و یا آنها را واژگون ساخت و از بین برد( یغیروا ما بانفسهم). مثلأ اگر انسان از نعمت سلامتی خود بدرستی استفاده نکند و خود را با آن هماهنگ نسازد ( که معنی شکر همین است) این تندرستی تبدیل به بیماری و فرسودگی میشود. یا اسقلال و پیشرفت ملتها با تنبلی و کم‌کاری خودشان تبدیل به وابستگی و تحقیر می‌گردد. بعد می‌فرماید خداوند و نظام آفرینش هر حرکت و تلاش یا عدم‌تحرک و کفران انسان را میداند و ثبت میکند( إنّ الله سمیع علیم ) و بر طبق قانون الهی عمل میشود. ‌بنابراین خود انسان است که نعمتها را مغتنم می‌شمارد و یا از دست میدهد.
مولوی:
پیش چشمت داشتی شیشهٔ کبود
زان سبب عالم کبودت می‌نمود
گر نه کوری این کبودی دان ز خویش
خویش را بد گو مگو کس را تو بیش
مؤمن ار ینظر بنور الله نبود
غیب مؤمن را برهنه چون نمود
چون که تو ینظر بنار الله بدی
در بدی از نیکوی غافل شدی
اندک اندک آب بر آتش بزن
تا شود نار تو نور ای بوالحزن
تو بزن یا ربنا آب طهور
تا شود این نار عالم جمله نور
آب دریا جمله در فرمان تست
آب و آتش ای خداوند آن تست
گر تو خواهی آتش آب خوش شود
ور نخواهی آب هم آتش شود
این طلب در ما هم از ایجاد تست
رستن از بیداد یا رب داد تست
بی‌طلب تو این طلب‌مان داده‌ای
گنج احسان بر همه بگشاده‌ای

 

 سرزمین امنیت


إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُولَٰئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا
فرقان ۷۰
مگر کسانی که توبه کنند و ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند، که خداوند گناهان آنان را به حسنات مبدّل می‌کند؛ و خداوند همواره آمرزنده و مهربان بوده است!
توضیح:
می فرماید با ایمان و عمل نیکو آثار گناهان برطرف میگردد و حتی به نیکیها تبدیل میشود و این از باشکوه‌ترین قوانین نظام الهیست. در این نظام ملکوتی هیچکس ناامید نیست و اگر یک گناهکار واقعأ برگردد(توبه) و ایمان آورد، در سرزمین امنیت واقع میشود و البته با کارهای شایسته ایمان خود را مرتبأ تقویت کند گناهان خود را در مرز این سرزمین برجای می‌گذارد چون در آن سرزمین بدی و گناه راهی ندارد و مردمان آن دائمأ پاک و آراسته میگردند. اصولأ خوبی فطری و همیشگیست اما بدی و گناه موقتی و عارضی است که قابل زدودن و پاک شدن میباشد. همه اینها بخاطر صفت پاک‌کنندگی( غفور) و بخشندگی( رحیم) بی‌نهایت خداوند است. پس قران امید و سعادت را نوید می‌دهد.
سعدی:
بنده وار آمدم به زنهارت
که ندارم سلاح پیکارت
متفق می‌شوم که دل ندهم
معتقد می‌شوم دگربارت
مشتری را بهای روی تو نیست
من بدین مفلسی خریدارت
غیرتم هست و اقتدارم نیست
که بپوشم ز چشم اغیارت
گر چه بی طاقتم چو مور ضعیف
می‌کشم نفس و می‌کشم بارت
نه چنان در کمند پیچیدی
که مخلص شود گرفتارت
من هم اول که دیدمت گفتم
حذر از چشم مست خون خوارت
دیده شاید که بی تو برنکند
تا نبیند فراق دیدارت
تو ملولی و دوستان مشتاق
تو گریزان و ما طلبکارت
چشم سعدی به خواب بیند خواب
که ببستی به چشم سحارت
تو بدین هر دو چشم خواب آلود
چه غم از چشم‌های بیدارت

 

پیدایش شب و روز


وَالضُّحَىٰ
وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَىٰ
ضحی ۱٫۲
قسم به روز در آن هنگام که آفتاب برآید (و همه جا را فراگیرد)، و سوگند به شب در آن هنگام که آرام گیرد،
توضیح:
قران به (روشنی روز) و (آرامش شب )سوگند می‌خورد تا هم ما را متوجه این دو پدیده مهم طبیعت نماید و هم مطلب بعدی را اهمیت دهد. کلمه ضحی به معنی روشنی روز در پهنه زمین بعلت تابش نور خورشید است( والضحی) و کلمه سجی از سَجْو و به معنی سکون و آرامش و همچنین پوشاندن و تاریک‌شدن است(واللیل اذا سجی). سوگند به این دو پدیده شنونده را متوجه علت پیدایش آن می‌کند . دانش فضاشناسی امروزه بسیاری از پیچیدگی‌های منظومه شمسی را روشن ساخته و به گردش زمین بدور خود و بدور خورشید و علت پیدایش شب و روز پی برده است. می‌بینیم که قران در چهارده قرن قبل مسلمانرا متوجه آن ساخته است. پس انسانهای مؤمن از کنار شب و روزِ خود غافلانه گذر نمی‌کنند و پیوسته در پیدایش این دو پدیده فکر می‌کنند و به خالق و گرداننده آن ایمان دارند.
حافظ:
جمالت آفتابِ هر نظر باد
ز خوبی رویِ خوبت خوبتر باد
هُمای زلفِ شاهین شهپرت را
دلِ شاهانِ عالم زیرِ پَر باد
کسی کو بستهٔ زلفت نباشد
چو زلفت درهم و زیر و زبر باد
دلی کو عاشقِ رویت نباشد
همیشه غرقه در خونِ جگر باد
بَُتا چون غَمزه‌ات ناوَک فِشاند
دلِ مجروحِ من پیشش سپر باد
چو لعل شِکَّرینَت بوسه بخشد
مَذاقِ جانِ من زو پُرشِکر باد
مرا از توست هر دم تازه عشقی
تو را هر ساعتی حُسنی دگر باد
به جان مشتاق روی توست حافظ
تو را در حالِ مشتاقان نظر باد

 

عهد و پیمان


وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ
معارج ۳۲
و آنها که امانتها و عهد خود را رعایت می‌کنند،
توضیح:
مسلمان واقعی به قول و عهد خود بصورت مستمر پایبند است ( راعون) و همچنین اگر امانتی از کسی نزد اوست که شامل رازی از زندگی ویا امانتی مادی است، دقیقأ آنها را پیوسته نگاه میدارد و خیانت نمیکند ( راعون). اگر این توصیه در یک اجتماع اجرا شود ببینید چه آرامش و اطمینانی در جامعه جاری میشود و البته این امانت را می‌توان بدن‌ سالم هر انسان نیز انگاشت که از سوی خالق جهان به آدمی اهداء شده و اشخاص مؤمن از آن بخوبی نگهداری می‌کنند و در سلامت جسمی و روحی آن می‌کوشند و همچنین اختیاری که در انسان نهاده شده که باید آنرا در راه درست اجرا کند و عهد را هم می‌توان فطرت پاک الهی و عقلی دانست که در هر انسان نهاده شده است و مؤمنین آن را می‌شناسند و بکار می‌بندند.
حافظ:
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعهٔ کار به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند

 

تنها نیستیم


مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَىٰ
ضحی ۳
که خداوند هرگز تو را وانگذاشته و مورد خشم قرار نداده است!
توضیح:
این آیه شریفه پس از قطع چند روزه وحی در اوائل بعثت نازل شد و پیامبر بزرگوار اسلام را در مأموریت خود مصمم‌تر و امیدوارتر ساخت. می‌فرماید پروردگار تو رهایت نساخته( ما ودعک) و تو را دشمن نپنداشته است( وما قلی). البته این پیام مانند بقیه آیات قران برای هر مسلمانی و در هر زمانی آموزنده است و اینکه انسان بداند تنها نیست و خداوند همیشه با اوست و در گرفتاریها و سختیها به کمک آفریدگار خود امیدوار باشد و فقط از پروردگار خود مدد بخواهد و همچنین مواظب اعمال خود باشد زیرا خالق او در کنار اوست و پیوسته او را می‌نگرد.
حافظ:
خیالِ رویِ تو در هر طریق همره ماست
نسیم موی تو پیوندِ جانِ آگه ماست
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمالِ چهرهٔ تو حجت موجه ماست
ببین که سیب زنخدان تو چه می‌گوید
هزار یوسف مصری فتاده در چَهِ ماست
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
به حاجبِ درِ خلوت سرایِ خاص بگو
فُلان ز گوشه نشینانِ خاکِ درگهِ ماست
به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است
همیشه در نظرِ خاطرِ مرفهِ ماست
اگر به سالی حافظ دری زند بگشای
که سال‌هاست که مشتاق روی چون مه ماست

 

 عطای شادی‌بخش


وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَىٰ
ضحی ۵
و بزودی پروردگارت آنقدر به تو عطا خواهد کرد که خشنود شوی!
توضیح:
آیات این سوره مبارک بعد از قطع چند روزه وحی و نگرانی مسلمانان در ابتدای بعثت پیامبر اسلام(ص) نازل شده است و می‌فرماید بزودی عطاهای پرورگارت سرازیر می‌گردد و تو را خوشحال میسازد و لذا این بشارت ادامه نزول وحی تا بیست و سه سال و تکمیل قران مجید و گسترش تعلیمات اسلام در تمام عربستان و اطراف آنرا به همراه داشت و هنوز هم این گسترش در قلبها و در سراسر جهان ادامه دارد. پس به طور کلی این قانون خلقت است که اگر انسان توکل بر خدا کند و راه او و دستورات او را بپیماید بدون شک پاداش مناسبی از سوی خالق هستی و مدیر عالم دریافت می‌کند و لذا همیشه باید متکی به لطف و بخشش خداوند و امیدوار به رحمت او باشیم.
پروین اعتصامی:
نقش هستی، نقشی از ایوان ماست
خاک و باد و آب، سرگردان ماست
قطره‌ای کز جویباری میرود
از پی انجام کاری میرود
ما بسی گم گشته، باز آورده‌ایم
ما، بسی بی توشه را پرورده‌ایم
میهمان ماست، هر کس بینواست
آشنا با ماست، چون بی آشناست
ما بخوانیم، ار چه ما را رد کنند
عیب پوشیها کنیم، ار بد کنند
سوزن ما دوخت، هر جا هر چه دوخت
زاتش ما سوخت، هر شمعی که سوخت

 

ایمان و اتحاد


وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ
انفال ۴۶
و (فرمان) خدا و پیامبرش را اطاعت نمایید! و نزاع (و کشمکش) نکنید، تا سست نشوید، و قدرت (و شوکت) شما از میان نرود! و صبر و استقامت کنید که خداوند با استقامت کنندگان است!
توضیح:
دستور اتحاد و یکپارچگی مسلمانان است و می‌فرماید مطیع دستورات خدا و پیامبر باشید( اطیعوا الله و رسوله) این دستورات و قوانین در کتاب قران آمده و بر زبان پیامبر بزرگوار( ص) جاری گشته است و می‌فرماید در غیراینصورت سست میشوید و توان خود را در مقابل دشمنان از دست می‌دهید( فتفشلوا و تذهب ریحکم) و ریح به معنای باد و در اینجا کنایه از قدرت و نیرو است مانند نیروی باد که کشتی‌ها را بجلو میبرده است و در آنزمان با آن آشنا بوده‌اند و اکنون نیز ادامه حیات بر روی زمین به بادها بستگی دارد زیرا با قدرت خود گرده‌های گیاهان را جابجا می‌کنند و ابرهای بارانزا را به نقاط مختلف می‌کشاند و زندگی را پایدار می‌سازد. در آخر به مسلمانان دستور مقاومت و پایداری می‌دهد (واصبروا) و این صبرِ فعال و سازنده است یعنی در مقابل سختیها ناامید نگردید و بالعکس کوشش و توان خویش را افزایش دهید زیرا خداوند بزرگ و قوانین حاکم بر این عالم که پرداخته همان پروردگار است همراه با صبرپیشگان است( ان الله مع الصابرین).
حافظ:
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم
شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم
نسیم عطرگردان را شِکَر در مجمر اندازیم
چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش
که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم
صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز
بود کان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم
یکی از عقل می‌لافد یکی طامات می‌بافد
بیا کاین داوری‌ها را به پیش داور اندازیم
بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه
که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم
سخندانیّ و خوشخوانی نمی‌ورزند در شیراز
بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم

 

 کتاب دست‌نخورده


لَّا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ
فصلت ۴۲
که هیچ گونه باطلی، نه از پیش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمی‌آید؛ چرا که از سوی خداوند حکیم و شایسته ستایش نازل شده است!
توضیح:
این آیه در مورد خود قران است و می‌فرماید قران حفاظت شده است و هیچ کلام دیگری در هیچ زمانی به آن اضافه یا از آن کم نشده و نخواهد شد و باطل در آن راه ندارد( لا یاتیه الباطل) ،هیچ مطلبی بر خلاف آن اثبات نمی‌شود نه در زمانهای گذشته و نه در حال و آینده( من بین یدیه و لا من خلفه) پس سخنی است محکم و متقن و بدون عیب و نقص که برای بشر جاودان است. چنین کتاب پر حکمتی از سوی خداوند حکیمی است که می‌داند حُکم خود را چگونه صادر کند و چنین خدائی حمید است یعنی تمام جهان هستی حمد و سپاس او را می‌گویند به خدائی او گواهی می‌دهند.
حافظ:
در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه می‌گردانند
عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا
ما همه بنده و این قوم خداوندانند
مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم
آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند
وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد
که در آن آینه صاحب نظران حیرانند
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ
عشقبازان چنین مستحق هجرانند
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار
ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند
گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد
عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان
بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند

 

 کلید‌های موفقیت


لَهُ مَقَالِيدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ
شوری ۱۲
کلیدهای آسمانها و زمین از آن اوست؛ روزی را برای هر کس بخواهد گسترش می دهد یا محدود می‌سازد؛ او به همه چیز داناست.
توضیح:
مقالید جمع مِقلَد یا مِقلید و به معنای کلید است و احتمالأ در اصل با کلمه کلید یکی بوده‌است. می‌فرماید خدای متعال این آسمانها و زمین را آفریده است و مسلمأ قانونمندی و مدیریت آن نیز در دست همان خداست( له مقالید السموات و الارض). پس دستورالعمل او را باید جُست و بکار برد تا توفیق حاصل گردد. یعنی برای راه یافتن به عمق خلقت و پیمودن راه معرفت و یافتن رشد و تکامل باید از کلیدهای خدائی استفاده کرد و مکتب او را پیمود زیرا بقیه کلیدها و مکاتب راه بجائی نمی‌برند. البته معنای ظاهری آیه نیز منطبق با قوانین فیزیکی جاری بر زمین و آسمان است، مثلأ آب در کُره زمین در صد درجه بجوش می‌آید و یا برای رفتن به فضا باید با سرعت ۱۱/۲ کیلومتر بر ثانیه از جاذبه زمین خارج شد که تمام این قوانین با تدبیر خداوند برقرار گردیده است(مقالید) و بشر در صورت شناخت و بکاربردن آنها در دنیا پیشرفت می‌کند.بعد می‌فرماید گشایش و تنگی روزی‌ها و کم و زیاد ثروتها به دست او و منطبق با قوانین تأسیس شده اوست( یبسط الرزق لمن یشاء و یقدر) ، پس هر کس این قوانین را بشناسد و تلاش و کوشش کند و کلیدهای خلقت را بکار گیرد به سرمایه‌های جهان دسترسی می‌یابد. و در آخر می‌فرماید خداوند متعال به جزئیات عالم هستی بسیار آگاه است و می‌داند هر شخصی چگونه فعالیتی دارد و در چه راهیست و در اینجاست که اگر انسانی در کنار کار و کوشش خود ایمان و باور الهی داشته باشد از برکات بیشتری در نظام خداوند بهره می‌گیرد و به مدارهای بالاتر و کلیدهای کاملتری در کارگاه هستی راه می‌یابد.
حافظ:
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی‌خبر بمیرد در درد خودپرستی
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم
با کافران چه کارت گر بت نمی‌پرستی
سلطان من خدا را زلفت شکست ما را
تا کی کند سیاهی چندین درازدستی
در گوشه سلامت مستور چون توان بود
تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی
آن روز دیده بودم این فتنه‌ها که برخاست
کز سرکشی زمانی با ما نمی‌نشستی
عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ
چون برق از این کشاکش پنداشتی که جستی

 

خدای توبه‌پذیر


فَمَن تَابَ مِن بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ
مائده ۳۹
اما آن کس که پس از ستم کردن، توبه و جبران نماید، خداوند توبه او را می‌پذیرد؛ خداوند، آمرزنده و مهربان است.
توضیح:
می‌فرماید راه توبه و بازگشت همیشه باز است. گناه ظلم و ستمی است که انسان ابتداء به خود و سپس به دیگران می‌کند پس قدم اول در توبه تعطیل کردن و انجام ندادن آن گناه است ( تاب من بعد ظلمه) و سپس شروع نمودن به انجام کارهای نیک و اصلاح ستمهای گذشته در خود و دیگران است( اصلح) و در اینصورت خداوند متعال توبه را می‌پذیرد( یتوب علیه) و آثار گناه انسان را در او و اجتماع پاک می‌گرداند زیرا پروردگار بسیار پاک‌کننده گناهان و بسیار بخشنده است ( غفور رحیم). پس در یک اجتماع اسلامی حتی انسانهای خطاکار می‌توانند با ایمان و کار خوب آثار گناه را پاک کنند و اجتماعی سالم و پیشرو بوجود آورند.
ابوسعید ابوالخیر:
باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ
گر کافر و گبر و بت‌پرستی باز آ
این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی باز آ

 

 خدای لطیف


اللَّهُ لَطِيفٌ بِعِبَادِهِ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ وَهُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ
شوری ۱۹
خداوند نسبت به بندگانش لطف (و آگاهی) دارد؛ هر کس را بخواهد روزی می‌دهد و او قوّی و شکست‌ناپذیر است!
توضیح:
می‌فرماید خداوند برای بندگانش لطیف است و لطیف به معنای نهایت نیکوئی و لطف و همچنین باریک‌بینی و اطلاع داشتن از جزئیات است. عبد به معنای انسانِ هموار و صاف است پس اگر انسان (عبد) واقعی گردد و مطابق با قوانین خلقت زندگی کند چیزی بجز خیر و نیکی و سعادت و کمال نخواهد یافت چنین انسانی آئینه خداوند می‌گردد و خدای لطیف را درک می‌کند( لطیف بعباده). این خدای لطیف با اطلاع دقیق خود از عملکرد بندگان و متناسب با کوشش آنها و صلاحدید خود رزق و روزی را برای انسانها می‌گشاید ( یرزق من یشاء). و در آخر می‌فرماید آفریدگار شما با قوت و عزت است یعنی با نیروی بی‌نهایت خود از جزئیات کارهای بندگان با خبر است و با قدرت قوانین خود را بر این جهان اجرا می‌کند( هو القوی العزیز).
سعدی:
اوّلِ دفتر به نامِ ایزدِ دانا
صانعِ پروردگارِ حیِّ توانا
اکبر و اعظم خدایِ عالَم و آدم
صورتِ خوب آفرید و سیرتِ زیبا
از درِ بخشندگیّ و بنده‌نوازی
مرغْ هوا را نصیب و ماهیْ دریا
قسمتِ خود می‌خورند مُنعِم و درویش
روزیِ خود می‌بَرند پشّه و عَنقا
حاجتِ موری به علمِ غیب بداند
در بُنِ چاهی به زیرِ صخرهٔ صَمّا
جانور از نطفه می‌کُند، شکر از نِی
برگِ تر از چوبِ خشک و چشمه ز خارا
شربتِ نوش آفرید از مگسِ نَحل
نخلِ تناور کُنَد ز دانهٔ خرما
از همگان بی‌نیاز و بر همه مُشفِق
از همه عالَم نهان و بر همه پیدا
پرتوِ نور سُرادِقاتِ جلالش
از عظمت ماورایِ فکرتِ دانا
خود نه زبان در دهانِ عارفِ مدهوش
حمد و ثنا می‌کُند که مویْ بر اعضا
هرکه نداند سپاسِ نعمتِ امروز
حیف خورَد بر نصیبِ رحمتِ فردا
بارخدایا مُهَیمِنیّ و مدبّر
وز همه عیبی مقدّسیّ و مبرّا
ما نتوانیم حقِّ حمدِ تو گفتن
با همه کرّوبیانِ عالَمِ بالا
سعدی از آن‌جا که فهمِ اوست سخن گفت
ور نه کمالِ تو وهم کِی رسد آن‌جا

 

خدای شکُفتن‌ها


قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ
فلق ۱
بگو: پناه می‌برم به پروردگار سپیده صبح،
توضیح:
می‌فرماید به خدای فلق پناه برید و فلق به معنی شکافتن است، به سپیده صبح هم فلق گویند چون پرده شب شکافته میشود و اصولأ زندگی در عالم با شکافتن و شکُفتن آغاز شد، مثل حادثه بیگ بنگ در ابتدای خلقتِ ( یونیورس) که با شکافتن یک نقطه انرژی آغاز شد و یا شکافتن دانه در زمین و یا شکُفتن نطفه و تکثیر موجودات و مهمتر از همه شکفتن دلهای ما در موقع ایمان که پرده جهل و ظلمت را پاره می‌کند و نور علم و آگاهی و جهان‌بینی و در نتیجه رشد و کمال به انسان میدهد. خدای متعال که آفریننده عالم است بعنوان رب و مدیر این عالم، عامل و شاهد تمام شکُفتنهاست و دور از قانونمندی او شکُفتن و گشودنی وجود ندارد. پس چه بهتر که به او پناه ببریم یعنی راه او و دستورات او را عمل کنیم و به چنین (رب فلق) و قادر متعالی مؤمن گردیم.
حافظ:
در ازل پرتوِ حُسنت ز تجلی دَم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه‌ای کرد رُخَت دید مَلَک عشق نداشت
عینِ آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگَهِ راز
دست غیب آمد و بر سینهٔ نامحرم زد
دیگران قرعهٔ قسمت همه بر عیش زدند
دل غمدیدهٔ ما بود که هم بر غم زد
جانِ عِلْوی هوسِ چاهِ زنخدان تو داشت
دست در حلقهٔ آن زلفِ خَم اندر خَم زد
حافظ آن روز طربنامهٔ عشق تو نوشت
که قلم بر سرِ اسبابِ دلِ خُرَّم زد

 

 کشاورزی پایدار


مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَمَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِن نَّصِيبٍ
شوریٰ ۲۰
کسی که زراعت آخرت را بخواهد، به کشت او برکت و افزایش می‌دهیم و بر محصولش می‌افزاییم؛ و کسی که فقط کشت دنیا را بطلبد، کمی از آن به او می‌دهیم امّا در آخرت هیچ بهره‌ای ندارد!
توضیح:
می‌فرماید اصل حیات و زندگی واقعی در عالم دیگر است و مانند کشتزاری است که رشد می‌یابد و زیاد میشود (حرث الاخره) که باید آنرا خواست و برای تهیه آن تلاش نمود ولی زندگی دنیا کشتزاری موقت و توخالی است ( حرث الدنیا) و رشد و نموی هم ندارد به همین دلیل انسان هر قدر کوشش هم بکند جز به قسمت کوچکی از آن دست نمی‌یابد و آنهم بسرعت از او جدا میشود و ماندگار نیست ، چنین انسانی در عالم دیگر دست‌خالیست چون متاعی درخور دنیای دیگر تهیه ننموده است. پس این آیه کریمه برای انسان هشداری‌است که فقط زراعت دنیا را پیشه خویش نسازد و بفکر زراعت و محصول آخرت خود نیز باشد.
حافظ:
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید
گفت با این همه از سابقه نومید مشو
گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک
از چراغ تو به خورشید رسد صد پرتو
تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار
تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو
گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش
دور خوبی گذران است نصیحت بشنو
چشم بد دور ز خال تو که در عرصه حسن
بیدقی راند که برد از مه و خورشید گرو
آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق
خرمن مه به جوی خوشه پروین به دو جو
آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت
حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو

 

 توشه ماندنی


مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ وَلَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ
(نحل آيه ٩٦)
آنچه نزد شماست فانی می‌شود؛ امّا آنچه نزد خداست باقی است؛ و به کسانی که صبر و استقامت پیشه کنند، مطابق بهترین اعمالی که انجام می‌دادند پاداش خواهیم داد.
توضیح:
ینفد از ریشه نفد به معنی نیست و نابود شدن و کلمه باق به معنی باقی ماندن و دوام و ثبات است
می‌فرماید اگر متاعي جمع ميكنيد باید ماندنی باشد و نزد خداوند و در نظام هستی ثبت گردد. مسلمأ اعمال ماندنی کارهائیست که پروردگار عالم توسط پیامبران و کتب خود توصیه کرده و در فطرت پاک انسان هم وجود دارد. قسمت اول این آیه را خودمان با چشم میبینیم که دنیا برای هیچکس نمانده است و متاع دنیائی از بین میرود( ما عندکم ینفد) و البته به قسمت دوم آن باید ایمان داشت. نكته ديگر اهميت صبر است كه خود (عمل )بزرگيست و نوعی عبادت است و نزد خدا بهترين اجر و پاداش را دارد، صبر یعنی شکیبا‌بودن و خودداري از كارهاي ناپسند هر چند لذت زودگذری را داشته باشند و تحمل و صبوری بر ناملايمات و سختي ها و کوشش و تلاش برای رسیدن به موفقیت ، پس صبر خود عملی بسیار هوشیارانه و مثبت است و به آن صبر فعال می‌گویند(و لیجزین الذین صبروا).
سعدی:
بیا ای که عمرت به هفتاد رفت
مگر خفته بودی که بر باد رفت؟
همه برگ بودن همی ساختی
به تدبیر رفتن نپرداختی
قیامت که بازار مینو نهند
منازل به اعمال نیکو دهند
بضاعت به چندان که آری بری
وگر مفلسی شرمساری بری
که بازار چندان که آگنده‌تر
تهیدست را دل پراگنده‌تر
ز پنجه درم پنج اگر کم شود
دلت ریش سرپنجهٔ غم شود
چو پنجاه سالت برون شد ز دست
غنیمت شمر پنج روزی که هست
اگر مرده مسکین زبان داشتی
به فریاد و زاری فغان داشتی
که ای زنده چون هست امکان گفت
لب از ذکر چون مرده بر هم مخفت
چو ما را به غفلت بشد روزگار
تو باری دمی چند فرصت شمار

 

 دعای زیبا


وَقُل رَّبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَأَنتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ
مؤمنون ۱۱۸
و بگو: «پروردگارا! مرا ببخش و رحمت کن؛ و تو بهترین رحم کنندگانی!
توضیح:
این آیه قران یکی از زیباترین دعاها را به ما یاد می‌دهد و بر زبان ما می‌گذارد. خداوندا گناهان و لغزشهای مرا بپوشان(غفران) و ببخش و چشم‌پوشی کن و مرا از عواقب گناهان دور دار و بر من رحمت فرست( رب اغفر وارحم) . تو بهترین بخشندگانی( انت خیر الراحمین)، یعنی حتی به بنده گناهکارت هم بخشش داری و نعمت می‌دهی و چشم به سعادت آن بنده داری و تنهایش نمی‌گذاری. انسان با شناخت و امید داشتن به چنین خدائی نیروی خوب بودن را در خود حس می‌کند و می‌آرمابد و به جمع خوبان روزگار پیوند می‌خورد.
سعدی:
ثنا و حمد بی‌پایان خدا را
که صنعش در وجود آورد ما را
الها قادرا پروردگارا
کریما منعما آمرزگارا
چه باشد پادشاه پادشاهان
اگر رحمت کنی مشتی گدا را
خداوندا تو ایمان و شهادت
عطا دادی به فضل خویش ما را
وز انعامت همیدون چشم داریم
که دیگر باز نستانی عطا را
از احسان خداوندی عجب نیست
اگر خط درکشی جرم و خطا را
خداوندا بدان تشریف عزت
که دادی انبیا و اولیا را
بدان مردان میدان عبادت
که بشکستند شیطان و هوا را
به حق پارسایان کز در خویش
نیندازی من ناپارسا را
مسلمانان ز صدق آمین بگویید
که آمین تقویت باشد دعا را
خدایا هیچ درمانی و دفعی
ندانستیم شیطان و قضا را
چو از بی دولتی دور اوفتادیم
به نزدیکان حضرت بخش ما را
خدایا گر تو سعدی را برانی
شفیع آرد روان مصطفی را
محمد سید سادات عالم
چراغ و چشم جمله انبیا را

 

 شب قدر


إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ وَمَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ
لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍتَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن كُلِّ أَمْرٍسَلَامٌ هِيَ حَتَّىٰ مَطْلَعِ الْفَجْرِ
قدر ۵-۱
ما آن [قرآن‌] را در شب قدر نازل کردیم،و تو چه می‌دانی شب قدر چیست ، شب قدر بهتر از هزار ماه است، فرشتگان و «روح» در آن شب به اذن پروردگارشان برای (تقدیر) هر کاری نازل می‌شوند.
شبی است سرشار از سلامت (و برکت و رحمت) تا طلوع سپیده.
توضیح:
قدر به معنای اندازه‌گرفتن و مقام و منزلت است و نام شبی بسیار گرانبها در طول شبهای سال است (لیلة القدر) که در ماه رمضان واقع است و در این شب مفاهیم قران مجید بصورت تمام بر سینه پیامبر و زمینیان نازل شده و البته در طول بیست‌و‌سه سال بتدریج و مطابق با حوادث مختلف بر پیامبر بزرگوار آشکار گشته و برای مسلمانان بازگو گردیده است ، مانند برفی که یکشبه بر قله کوه میبارد و بتدریج بر زمین جاری میشود. می‌فرماید ارزش چنین شبی از هزار ماه که عمر یک انسان است بیشتر است(خیر من الف شهر) چون قران راهنمای سعادت عمرِ بشر است و در آن شب فرشتگان ( نیروهای خلقت) و روح (وحی خداوند و فرمان و قوانین خلقت) بر زمین و آدمیان فرود می‌آیند و تفهیم میگردند و در آنشب تا سحرگاهان سلام و سلامتی می‌بارد زیرا روش صحیح زندگی را توسط قران به انسان می‌آموزند و در هر سال در چنین شبی بر این آموزش تأکید می‌کنند و انسانهای بیدار و آگاه را آگاهتر میسازند. پس مقدرات خود را از هدیه و دستاورد امشب یعنی قران بیاموزیم و بکار بریم تا قدر و منزلت یابیم.
حافظ:
دوش وقتِ سَحَر از غُصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمتِ شب آبِ حیاتم دادند
بیخود از شَعْشَعِهٔ پرتوِ ذاتم کردند
باده از جامِ تَجَلّیِ صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شبِ قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این رویِ من و آینهٔ وصفِ جمال
که در آن جا خبر از جلوهٔ ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب؟
مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژدهٔ این دولت داد
که بِدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد
اجرِ صبریست کز آن شاخِ نباتم دادند
همّتِ حافظ و انفاسِ سحرخیزان بود
که ز بندِ غمِ ایّام نجاتم دادند

 

 کتاب آفرینش


وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ
زخرف ۴
و آن در «امّ‌الکتاب» [= لوح محفوظ] نزد ما بلندپایه و استوار است!
توضیح:
کلمه اُم در لغت به معنای ریشه و اساس است و از این جهت به مادر هم در زبان عرب اُم می‌گویند. می‌فرماید این قران گرانبها که در دستان شماست اصل و پایه‌ای دارد ( فی ام‌الکتاب) یعنی متصل به اقبانوس بیکران علم خداوند است همان منبعی که بقیه کتب آسمانی و دستورات الهی را به بشر هدیه داده و همان منبعی که مقدرات عالم و قوانین خلقت در آن نگاشته شده است. این قوانین شامل معادلات و رفتار کرات آسمانی و همچنین قوانین حاکم بر بدن انسان و تمام اجزای عالم است. بعد می‌فرماید این کتاب نزد ماست ( لدینا) و کتابی بسیار بلند مرتبه و عظیم و پُر‌معناست ( لعلی) و همچنین کتابی محکم است (حکیم) یعنی دستوراتش غیرقابل تغییر است و از روی حکمت و دانش پروردگار نگاشته شده است. پس با خواندن قران به عمق عالم هستی متصل می‌گردیم و راه سعادت را درمی‌یابیم.
حافظ:
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانهٔ کیست؟
جانِ ما سوخت، بپرسید که جانانه کیست؟
حالیا خانه براندازِ دل و دین من است
تا در آغوش که می‌خسبد و همخانه کیست
بادهٔ لعل لبش کز لبِ من دور مباد
راحِ روح که و پیمان ده پیمانه کیست؟
دولتِ صحبتِ آن شمعِ سعادت پرتو
بازپرسید خدا را که به پروانهٔ کیست؟
می‌دهد هر کَسَش افسونی و معلوم نشد
که دلِ نازکِ او مایلِ افسانه کیست
یا رب آن شاهوَشِ ماه رخِ زهره جبین
دُرِّ یکتایِ که و گوهر یک دانهٔ کیست؟
گفتم آه از دلِ دیوانهٔ حافظ بی تو
زیرِ لب خنده زنان گفت که دیوانه کیست؟

 

نشانه‌ها


إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِّأُولِي الْأَلْبَابِ
آل‌عمران ۱۹۰
مسلماً در آفرینش آسمانها و زمین، و آمد و رفت شب و روز، نشانه‌های (روشنی) برای خردمندان است.
توضیح:
لُب به معنی خرد و عقل است ، می‌فرماید صاحبان خرد و دانشمندان در خلقت کهکشانها و ظرائف آفرینش زمین( خلق السماوات و الارض) و از پی هم آمدن شب و روز و نظم حاکم بر آنها که باعث ادامه حیات در کره زمین می‌گردد ( اختلاف الیل و النهار) نشانه‌های زیادی را در شناخت خالق هستی می‌فهمند . فضاشناسان توسط تلسکوپهای مختلف تا کنون بیش از دویست میلیارد کهکشان را دیده‌اند و به مناسبات دقیق آنها پی برده‌اند و همچنین مختصات سیاره زمین با اتمسفر مهم و زندگی‌ساز آن را دریافته‌اند و به اهمیت شب و روز و از پی هم آمدن آنها در ایجاد حرارت مناسب حیات و ایجاد بادهای زندگی‌ساز را دریافته‌اند . دیدن این نشانه‌ها می‌تواند انسان خردمند را بفکر فروبرد تا به عظمت خدای جهان پی‌ببرد و با شناخت این نشانه‌های روشن در آسمانها و زمین به وجود پروردگار عالم ایمان آورد( لایات لاولی الباب) و خود را جزئی از جهان منظم بداند و به سعادت برسد.
سعدی:
آفرینش همه تنبیه خداوند دلست
دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار
کوه و دریا و درختان همه در تسبیح‌اند
نه همه مستمعی فهم کنند این اسرار
خبرت هست که مرغان سحر می‌گویند
آخر ای خفته سر از خواب جهالت بردار
هر که امروز نبیند اثر قدرت او
غالب آنست که فرداش نبیند دیدار
تا کی آخر چو بنفشه سر غفلت در پیش
حیف باشد که تو در خوابی و نرگس بیدار
کی تواند که دهد میوهٔ الوان از چوب؟
یا که داند که برآرد گل صد برگ از خار
وقت آنست که داماد گل از حجلهٔ غیب
به در آید که درختان همه کردند نثار
آدمی‌زاده اگر در طرب آید نه عجب
سرو در باغ به رقص آمده و بید و چنار

 

گلستان مؤمنین


قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ
انبیاء ۶۹
گفتیم: «ای آتش! بر ابراهیم سرد و سالم باش!»
توضیح:
این آیه شریفه سرگذشت به آتش افکندن حضرت ابراهیم(ع) و گلستان شدن آن آتش بر ایشان به خواست خالق همان آتش است. لذا درمی‌یابیم که در اوج ایمان و معرفت به خدای یگانه هیچ آتشی دیده و لمس نمیشود و شدیدترین سختی‌ها و مشکلات و خطرات برای انسان آسان می‌گردد و چنین انسانی همواره خیر و خوبی و نشاط می‌بیند ( بردا و سلاما) یعنی آتش سوزنده مایه سردی و سلامت میگردد. قدرت ایمان و تکیه بر نیروی لایزال پروردگار و اعمال نیکو ، بدیها و مشکلات را از چشم انسان میبرد و بجای آن زیبائی و آرامش و سلامت می‌آورد. ایمان در فطرت بشر است و فقط باید افکار و اعمال شیطانی را کنار زد تا فطرتِ پاک هویدا گردد و آن وقت است که دنیا گلستان میشود.
هاتف اصفهانی:
چشم دل باز کن که جان بینی  
آنچه نادیدنی است آن بینی 
گر به اقلیم عشق روی آری  
همه آفاق گلستان بینی 
دل هر ذره را که بشکافی
آفتابیش در میان بینی
هرچه داری اگر به عشق دهی
کافرم گر جوی زیان بینی
با یکی عشق ورز از دل و جان
تا به عین‌الیقین عیان بینی
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لااله الاهو

 

 ده پله صعود


التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ
توبه ۱۱۲
توبه‌کنندگان، عبادت کاران، سپاسگویان، سیاحت کنندگان، رکوع کنندگان، سجده‌آوران، آمران به معروف، نهی کنندگان از منکر، و حافظان حدود (و مرزهای) الهی، (مؤمنان حقیقی‌اند)؛ و بشارت ده به (اینچنین) مؤمنان!
توضیح:
قران در اینجا ده مرحلهِ کمال انسان را معرفی می‌نماید.
۱- التائبون یعنی بازگشتن از جهل و ناآگاهی ۲- العابدون یعنی هموار شدن روح برای خدا ۳- الحامدون یعنی قدر انسانیت را شناختن و به خالق خود سپاس گفتن ۴- السائحون یعنی در طبیعت و تاریخ نگریستن و افکار و عقاید مختلف را شنیدن ۵- الراکعون یعنی در مقابل مقام پروردگار و قوانین خلقت فروتن کشتن ۶- الساجدون یعنی در خدمت خالقِ عالم بودن ۷- الامرون بالمعروف یعنی تشویق به کار نیکو کردن ۸- الناهون عن المنکر یعنی بازداشتن خود و دیگران از کارهای ناپسند ۹- الحافظون لحدودالله یعنی خطوط قرمز الهی را پاس داشتن ۱۰- بشر المؤمنین یعنی وارد گلستان بشارت و شادمانی ابدی گشتن است.
حافظ:
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نه‌ای جان من، خطا این جاست
سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید
تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال، هان که از این پرده کار ما به نواست
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
نخفته‌ام ز خیالی که می‌پزد دل من
خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست
چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم
گرم به باده بشویید حق به دست شماست
از آن به دیرِ مغانم عزیز می‌دارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
چه ساز بود که در پرده می‌زد آن مطرب
که رفت عمر و هنوزم دِماغ پُر ز هواست
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند
فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست

 

تولدی دیگر


كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ
عنکبوت ۵۷
هر انسانی مرگ را می‌چشد، سپس شما را بسوی ما بازمی‌گردانند.
توضیح:
می‌فرماید مرگ نیز مرحله‌ای از سیر تحول انسان است و (نیستی) و تمام شدن نیست بلکه این مرحله نیز مخلوق خداوند است و وجود دارد و تولدی دیگر است و همه آدمیان این مرحله را می‌گذرانند و آنرا درک می‌کنند( کل نفس) و می‌فرماید طعم آن هم در کام هر انسانی چشیده می‌شود( ذائقه الموت) یعنی آدمی لحظه گذر از این ایستگاه را درمی‌یابد و به مسافرت خود ادامه می‌دهد و سپس مسیر برگشت بسوی خداوند متعال را ادامه می‌دهد ( الینا ترجعون). پس انسان‌ها مانند کُلّ عالم هستی در یک مسیر رفت و برگشت قرار دارند و تکامل و تعالی آدمی در همین آمدن و بودن همراه با اختیار در این جهان شکل می‌گیرد.
حافظ:
راهیست راهِ عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند، چاره نیست
هر گَه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کارِ خیر حاجتِ هیچ استخاره نیست
ما را ز منعِ عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایتِ ما هیچ کاره نیست
از چشم خود بپرس که ما را که می‌کُشد؟
جانا گناهِ طالع و جرمِ ستاره نیست
او را به چشمِ پاک توان دید چون هلال
هر دیده جایِ جلوهٔ آن ماه پاره نیست
فرصت شُمُر طریقهٔ رندی که این نشان
چون راهِ گنج بر همه کس آشکاره نیست
نگرفت در تو گریهٔ حافظ به هیچ رو
حیران آن دلم که کم از سنگِ خاره نیست

 

پیروزی آشکار


إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُّبِينًا
فتح ۱
ما برای تو پیروزی آشکاری فراهم ساختیم!...
توضیح:
این اولین آیه از سوره مبارک فتح است که سال ششم هجری و بعد از صلح حدیبیه نازل گردید. در این سال مشرکین از حضور مسلمانان در مکه برای انجام مراسم حج جلوگیری کردند و مسلمانان بدستور پیامبر(ص) بعد از بستن قرادادی با کافران در خارج از مکه و در محل حدیبیه قربانی خود را انجام دادند و برگشتند. این آیه شریفه پبشگوئی فتح عظیمی را به مسلمانان می‌دهد(فتح المبین) و دوسال بعد این وعده تحقق یافت و مکه بدون جنگ و قتال و با روحیه صلح و گذشت و بخشش فتح گردید و صفحه جدیدی در تاریخ اسلام رقم خورد. این آیه مانند سایر آیات قران مجید برای همه زمانهاست و امروزه نیز گرایش افراد ممالک مختلف را به دین مبین اسلام شاهد هستیم. نکته دیگر اینکه همیشه موفقیت و پیروزی فردی و یا گروهی در اثر تلاش انسان و رحمت پروردگار حاصل میشود و اگر در راستای قانون الهی گام برداریم موفقیت و خوشبختی را خواهیم یافت.
حافظ:
هر آن که جانبِ اهلِ خدا نگه دارد
خُداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیثِ دوست نگویم مگر به حضرتِ دوست
که آشنا، سخنِ آشنا نگه دارد
دلا مَعاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته‌ات به دو دستِ دعا نگه دارد
گَرَت هواست که معشوق نَگْسَلد پیمان
نگاه دار سرِ رشته تا نگه دارد
صبا بر آن سرِ زلف ار دلِ مرا بینی
ز رویِ لطف بگویش که جا نگه دارد
چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت؟
ز دستِ بنده چه خیزد؟ خدا نگه دارد
سر و زر و دل و جانم فدایِ آن یاری
که حقِّ صحبتِ مهر و وفا نگه دارد
غبارِ راهگذارت کجاست؟ تا حافظ
به یادگارِ نسیمِ صبا نگه دارد

 

 مسابقه‌ای بسوی آراستگی


سَابِقُوا إِلَىٰ مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ ذَٰلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ
حدید ۲۱
به پیش تازید برای رسیدن به مغفرت پروردگارتان و بهشتی که پهنه آن مانند پهنه آسمان و زمین است و برای کسانی که به خدا و رسولانش ایمان آورده‌اند؛ آماده شده است، این فضل خداوند است که به هر کس بخواهد می‌دهد؛ و خداوند صاحب فضل عظیم است!
توضیح:
می‌فرماید مغفرت الهی مانند اقیانوس بیکرانی است که پیوسته در حال پاک کردن و بهینه سازی جهان از جمله انسانها است و کافیست آدمی خود را در مسابقه زندگی به این اقیانوس برساند ( سابقوا) پس همه کم و بیش در این مسابقه و رویکرد شرکت دارند و هر کس سریعتر حرکت کند زودتر به مقام پاکیزگی و استغفار دست می‌یابد. چنین انسانی در پایان این مسابقه بهشتی را خواهد بافت که ابتدا و انتهای آن تمام صحنه هستی را در بر می‌گیرد( عرضها کعرض السماء و الارض) و به هر جا می‌نگرد بهشت می‌بیند و چنین انسانی از هم اکنون و در همین جهان می‌تواند طعم چنین بهشتی را بچشد و خود را در آن حس کند. پس شرط ورود به چنین باغ سرسبز و همیشه زنده‌ای( جَنّة) ایمان به خدا و پیامبران او یعنی ورود به سرزمین امنیت و پذیرفتن قوانین نظام الهییست(اعدت للذین آمنوا بالله و رسوله) و این فضل و بخششی از سوی خالق جهان به انسانِ کامل و بزرگترین دلیل خلقت آدمی و جهان ماده است ( والله ذوالفضل العظیم).
حافظ:
ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
تا دامنِ کفن نکشم زیرِ پایِ خاک
باور مکن که دست ز دامن بدارمت
محرابِ ابرویت بنما تا سحرگهی
دستِ دعا برآرم و در گردن آرمت
گر بایدم شدن سویِ هاروتِ بابلی
صد گونه جادویی بکنم تا بیارمت
خواهم که پیش میرمت ای بی‌وفا طبیب
بیمار باز پرس که در انتظارمت
صد جوی آب بسته‌ام از دیده بر کنار
بر بویِ تخمِ مِهر که در دل بکارمت
خونم بریخت وز غمِ عشقم خلاص داد
مِنّت پذیرِ غمزهٔ خنجر گذارمت
می‌گریم و مرادم از این سیلِ اشک‌بار
تخمِ محبّت است که در دل بکارمت
بارم ده از کرم سویِ خود تا به سوزِ دل
در پای دم‌به‌دم گهر از دیده بارمت
حافظ شراب و شاهد و رندی نه وضعِ توست
فِی‌الجمله می‌کنیّ و فرومی‌گذارمت

 

 وَجْهُ پروردگار باقیست


كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ
وَيَبْقَىٰ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ
رحمن ۲۷٫۲۶
همه کسانی که روی آن [= زمین‌] هستند فانی می‌شوند،و تنها ذات ذوالجلال و گرامی پروردگارت باقی می‌ماند!
توضیح:
می‌فرماید این زندگی بر روی کره خاکی تمام شدنی و فانی است و فانی به معنی ناپاینده و نیست‌شونده است. پس ما عازم سرزمین و عالم دیگری هستیم و انسان اگر اعتقاد و باوری به قران داشته باشد این دنیا را اصل نمی‌گیرد و سرمایه‌گذاری دائمی در آن نمی‌کند زیرا با ورق زدن تاریخ این فانی بودن را به چشم می‌بیند و ناپایداری حکومتها و قدرتها و اشخاص گذشته را در جهان درک می‌کند. بعد می‌فرماید وجه پروردگارت باقی می‌ماند که وجه را ذات خداوند یا صفات او دانسته‌اند یعنی خدای ازلی و ابدی و همچنین می‌توان (وجه ربک) را همان نگرش خدائی و رویکرد انسان و اعمالی که در زندگی در راه خدا و برای خدا انجام داده است دانست. پس انسان از تشکل این جهانی فانی میشود ولی سمت و سوی خداشناسی او و اعمال نیکی که انجام داده است باقی می‌ماند زیرا ‌وابسته به پروردگاریست که صاحب جلال(بزرگی و عظمت) و اکرام( نعمت‌دهی و بخشش و کرامت)است.
عطار:
الهی بر همه دانای رازی
بفضل خود ز جمله بی‌نیازی
الهی جز درت جائی نداریم
کجا تازیم چون پائی نداریم
الهی من کیم اینجا، گدائی
میان دوستانت آشنائی
الهی این گدا بس ناتوانست
بدرگاه تو مشتی استخوانست
الهی جان عطّارست حیران
عجب در آتش مهر تو سوزان
دلم خون شد ز مشتاقی تو دانی
مرا فانی کن و باقی تو دانی
فنای ما بقای تست آخر
توئی بر جزو و کل پیوسته ناظر
تو باشی من نباشم جاودانی
نمانم من در آخر هم تو مانی

 

 توحید خالص


لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
حدید ۲
مالکیّت (و حاکمیّت) آسمانها و زمین از آن اوست؛ زنده می‌کند و می‌میراند؛ و او بر هر چیز توانا است!
توضیح:
مُلْک به معنی مِلک‌داری و مدیریت داشته‌ها است یعنی فرمانروائی انچه در تملک اوست پس می‌فرماید آنچه در آسمانها و زمین است از آنِ خداوند است و خود او نیز مدیریت و قانون‌گذاری و اجرای آن را بعهده دارد( له ملک السماوات والارض) و از نظر دستوری چون کلمه (له) در ابتدا آمده است بر تخصیص موضوع تأکید دارد یعنی حتمأ چنین است. پس انسان در این نقطعه کوچک( به نسبت ابعاد جهان) بنام کره زمین مالکیتی واقعی از خود ندارد. سپس می‌فرماید زندگی و مرگ در دست قدرت اوست چنانچه در ۳/۸ میلیارد سال قبل در روی زمین با تشکیل اولین مولکول DNA و اولین باکتریها حیات شکل گرفته و تکامل یافته است و چه بسا در کهکشانهای دوردست نیز حیات‌های دیگری در جریان است. مرگ انسانها و سایر موجودات را هم که پیوسته شاهد آن هستیم و بر طبق مدیریت و قانون الهی انجام می‌گیرد و امروزه با تلسکوپهای قوی حیات و مرگ ستارگان بیشماری را در پهنه آسمان شاهد هستیم ( یحی و یمیت). در آخر می‌فرماید چنین پروردگاری بر هر چیز قدر و اندازه می‌زند( قدیر) یعنی با حکمت خود جهان را متناسب و موزون اداره می‌کند و نظام این جهان پهناور دقیق است و از اینرو خدائی توانا و قدرتمند است( و هو علی کل شئء قدیر).
حافظ:
عکسِ رویِ تو چو در آینهٔ جام افتاد
عارف از خندهٔ مِی در طمعِ خام افتاد
حُسن رویِ تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینهٔ اوهام افتاد
این همه عکسِ می و نقشِ نگارین که نمود
یک فروغِ رخِ ساقیست که در جام افتاد
غیرتِ عشق، زبانِ همه خاصان بِبُرید
کز کجا سِرِّ غمش در دهنِ عام افتاد
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم
اینم از عهدِ ازل حاصلِ فرجام افتاد
چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار؟
هر که در دایرهٔ گردشِ ایام افتاد
در خَمِ زلفِ تو آویخت دل از چاهِ زَنَخ
آه، کز چاه برون آمد و در دام افتاد
آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی
کار ما با رخِ ساقیّ و لبِ جام افتاد
زیرِ شمشیرِ غمش رقص کُنان باید رفت
کان که شد کشتهٔ او نیک سرانجام افتاد
هر دَمَش با منِ دلسوخته لطفی دگر است
این گدا بین که چه شایستهٔ اِنعام افتاد
صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی
زین میان حافظِ دلسوخته بدنام افتاد

 

 حقوق بشر


يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَىٰ وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ
حجرات ۱۳
ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره‌ها و قبیله‌ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید؛ (اینها ملاک امتیاز نیست،) گرامی‌ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست؛ خداوند دانا و آگاه است!
توضیح:
این آیه شریفه دلیل واضحی برای رعایت حقوق بشر در اسلام و خط بطلان بر تبعیض نژادی در چهارده قرن قبل است. می‌فرماید همه در خلقت یکسانند زیرا بطور فیزیولوژیک از یک مرد و زن بوجود آمده‌اند( من ذکر و انثی) و سپس براساس جغرافیای زندگی در قسمتهای مختلف زمین قرار گرفته و رنگ و شکل و زبان و آداب و بهره مالی متفاوت برده‌اند ( شعوبا و قبائل) و دلیل وجود این گوناگونی را امکان شناخت یکدیگر و راحتتر بودن زیستن اجتماعی و همچنین عرفان و فهم قوانین جهان و خدای جهان و متعالی شدن ( لتعارفوا) میداند. بعد می‌فرماید این اختلافات ظاهری دلیل برتری انسان نمی‌باشد بلکه فقط تقوا به معنی (نیروی بازدارنده و رعایت حدود در زندگی) ، انسانها را در مسیر خود بسوی خدا متفاوت می‌سازد و کرامت و ارزش می‌دهد. تقوا از ریشه وقایه یعنی نگاه دارنده و تنها ترمز نادیده بشر در زندگی است و او را از ورود به خطوط قرمز ( گناه و انحراف و بداندیشی) باز می‌دارد و خیر و سعادت برای بشر می‌آورد و لذا انسانیت با آن محک می‌خورد( ان اکرمکم عند الله اتقیکم). و در آخر می‌فرماید خداوند از اعمال و نیت شما بسیار خبیر و آگاه است پس قوانین ظاهری حقوق بشر بدون اجرای واقعی و ظلم و ستم به فرودستان جهان از چشم پروردگار عالم مخفی نمی‌ماند( ان الله علیم خبیر).
سعدی:
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت
خور و خواب و خشم و شهوت شغب است و جهل و ظلمت
حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت
به حقیقت آدمی باش وگر نه مرغ باشد
که همین سخن بگوید به زبان آدمیت
مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی
که فرشته ره ندارد به مکان آدمیت
اگر این درنده‌خویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی به روان آدمیت
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت
طیران مرغ دیدی تو ز پایبند شهوت
به در آی تا ببینی طیران آدمیت
نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت

 

سخن نیکو


وَهُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَهُدُوا إِلَىٰ صِرَاطِ الْحَمِيدِ
حج ۲۴
و بسوی سخنان پاکیزه هدایت می‌شوند، و به راه خداوند شایسته ستایش، راهنمایی می‌گردند.
توضیح:
سرگذشت بهشتیان است که به دنبال سخنان پاکیزه‌اند و تمیز حرف می‌زنند ( طیب من القول) و سخن آنان از کنایه و توهین و تمسخر و دروغ و غیبت به دور است و با سخنان نیکو و شادی‌بخش انرژیهای مثبت را در اطراف خود نشر می‌دهند و شادی و سلامتی می‌آفرینند. اینان راه راست و پسندیده را می‌شناسند و بسوی آن می‌روند(صراط الحمید). این گونه زندگی از همین دنیا آغاز می‌شود و مؤمن با اینچنین انتخابی در سخن گفتن و راه و روش زندگی ، خود را برای بهشت جاودان آماده می‌سازد.
حافظ:
معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است بدین قصه‌اش دراز کنید
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید
رباب و چنگ به بانگ بلند می‌گویند
که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید
به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد
گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
نخست موعظه پیر صحبت این حرف است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنید
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
وگر طلب کند انعامی از شما حافظ
حوالتش به لب یار دلنواز کنید

 

 تسبیح


سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ
حدید ۱
آنچه در آسمانها و زمین است برای خدا تسبیح می‌گویند؛ و او عزیز و حکیم است.
توضیح:
می‌فرماید همه مخلوقات در حال تسبیحِ (الله) هستند و تسبیح از (سبح) به معنی شناوری و منظور در خدمت نظام الهی بودن و انجام وظیفه است. پس کوچکترین ذرات عالم مانند اتم و حتی ذرات ساب‌اتمیک و بزرگترین کهکشانها و مجموعه‌های فلکی در این ارکستر هماهنگ شرکت دارند و نقش خود را ایفا می‌کنند( سبح لله) و لذا کوچکترین تعلل و سستی در گردش کرات آسمانی و یا در دستگاههای بدن خودمان و عملکرد سلولهای مختلف نمی‌بینیم.فقط به انسان اختیار داده‌اند که خود نیز چنین باشد و در خدمت نظام جهان و راهی که پروردگار توسط عقل و فطرت و راهنمائی پیامبران به او داده است در این رودخانه عظیمِ خلقت شنا کند و تعالی یابد درجات بالاتری را کسب نماید و البته انسان می‌تواند مخالف رودخانه شنا کند و عواقب آنرا هم بپذیرد ولی باید بداند که عزت و قدرت و حکمت و دانش نزد همان خالق است و به غیر از او و سیستم او پناه دیگری ندارد و عاقبت نتیجه انتخاب خود را خواهد دید( و هو العزیز الحکیم).
ناصر خسرو:
نکوهش مکن چرخ نیلوفری را
برون کن ز سر باد و خیره‌سری را
بری دان از افعال چرخ برین را
نشاید ز دانا نکوهش بری را
همی تا کند پیشه، عادت همی کن
جهان مر جفا را، تو مر صابری را
هم امروز از پشت بارت بیفگن
میفگن به فردا مر این داوری را
چو تو خود کنی اختر خویش را بد
مدار از فلک چشم نیک اختری را
به چهره شدن چون پری کی توانی؟
به افعال ماننده شو مر پری را
بسوزند چوب درختان بی‌بر
سزا خود همین است مر بی‌بری را
درخت تو گر بار دانش بگیرد
به زیر آوری چرخ نیلوفری را

 

سرمایه جاودان


فَمَا أُوتِيتُم مِّن شَيْءٍ فَمَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَأَبْقَىٰ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَىٰ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ
شوری ۳۶
آنچه به شما عطا شده متاع زودگذر زندگی دنیاست، و آنچه نزد خداست برای کسانی که ایمان آورده و بر پروردگارشان توکّل می‌کنند بهتر و پایدارتر است.
توضیح:
می‌فرماید هر چه که در دنیا دارید اولأ از سوی خداوند به شما داده شده و صاحب آن شما نیستید(أُوتیتم)، ثانیأ (شیء) است یعنی بسیار کوچک و بی‌ارزش است و ثالثأ همین اندک هم بهره‌ای تمام شدنی و موقت است(متاع) و متاع به معنی بهره اندک دنیاست. بعد می‌فرماید آنچه نزد خداست خیر و نیکوست و سرمایه واقعی است و جاودان است (ابقی). البته می‌فرماید شرط رسیدن به آن سرمایه جاودان ، ایمان و توکل به پروردگار عالم است. ایمان یعنی ورود به محدوده امنیت و محافظت از وسوسه‌های شیطانی و تکیه‌زدن به یک نیروی قوی و فراگیر ( علی ربهم یتوکلون) است.
پروین اعتصامی:
رهائیت باید، رها کن جهانرا
نگهدار ز آلودگی پاک جانرا
بسر برشو این گنبد آبگون را
بهم بشکن این طبل خالی میانرا
گذشتنگه است این سرای سپنجی
برو باز جو دولت جاودانرا
زهر باد، چون گرد منما بلندی
که پست است همت، بلند آسمانرا
برود اندرون، خانه عاقل نسازد
که ویران کند سیل آن خانمانرا
چه آسان بدامت درافکند گیتی
چه ارزان گرفت از تو عمر گرانرا
ترا پاسبان است چشم تو و من
همی خفته می‌بینم این پاسبانرا
سمند تو زی پرتگاه از چه پوید
ببین تا بدست که دادی عنانرا
ره و رسم بازارگانی چه دانی
تو کز سود نشناختستی زیانرا
یکی کشتی از دانش و عزم باید
چنین بحر پر وحشت بیکرانرا
زمینت چو اژدر بناگه ببلعد
تو باری غنیمت شمار این زمانرا
فروغی ده این دیدهٔ کم ضیا را
توانا کن این خاطر ناتوانرا
تو ای سالیان خفته، بگشای چشمی
تو ای گمشده، بازجو کاروانرا
مفرسای با تیره‌رائی درون را
میالای با ژاژخائی دهانرا
ز خوان جهان هر که را یک نواله
بدادند و آنگه ربودند خوانرا
به بستان جان تا گلی هست، پروین
تو خود باغبانی کن این بوستانرا

 

 نیروی سلام


فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَقُلْ سَلَامٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ
زخرف ۸۹
پس (اکنون که چنین است) از آنان روی برگردان و بگو: «سلام بر شما»، امّا بزودی خواهند دانست!
توضیح:
این دستوری به پیامبر بزرگوار اسلام و همه مسلمانان از سوی خدای مهربان است و آن گذشتن از نامهربانی‌ها ( فاصفح) و گفتن ( سلام) و برخورد محبت‌آمیز با ناباوران است و چنین بود که اسلام در همان ایتدا بسرعت گسترانده شد و مردم جذب اخلاق خوش پیامبر و رأفت و نرم‌خوئی او گردیدند و هنوز هم با ادامه این مرام آخرین دین خداوند در حال گسترش خواهد بود. این یک اصل شناخته شده در روحیه انسان است که با دشمنی و تند‌خوئی و نامهربانی چیزی جز دورشدن و افزایش دشمنی عاید نمی‌گردد ولی محبت و مهربانی باعث از بین رفتن کدورتها و پیدایش دوستی می‌شود . بعد می‌فرماید نتیجه این روش محبت‌آمیز را خیلی زود خواهید یافت( فسوف یعلمون).
سعدی:
شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت
به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد
ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت
که محب صادق آنست که پاکباز باشد
به کرشمه عنایت نگهی به سوی ما کن
که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد
سخنی که نیست طاقت که ز خویشتن بپوشم
به کدام دوست گویم که محل راز باشد
چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی
تو صنم نمی‌گذاری که مرا نماز باشد
نه چنین حساب کردم چو تو دوست می‌گرفتم
که ثنا و حمد گوییم و جفا و ناز باشد
دگرش چو بازبینی غم دل مگوی سعدی
که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد
قدمی که برگرفتی به وفا و عهد یاران
اگر از بلا بترسی قدم مجاز باشد

 

 دگرگونی


وَإِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ
زخرف ۱۴
و ما به سوی پروردگارمان بازمی‌گردیم!»
توصیح:
این گفتار را خدای متعال به ما یاد می‌دهد که گفته مؤمنین راستین است و اینکه ما بسوی پروردگار خود یعنی خالق و مدیر جهانی که در آن زندگی می‌کنیم( ربنا) در حال بازگشت و دگرگونی هستیم( منقلبون). پس این دگرگونی و تغییر حالت که با رشد و نمو و تعالی همراه است پیوسته و دائمی است و با چنین تفکری انسان مؤمن هیچگاه درجا نمی‌زند و مرتبأ در حال انقلابِ درونی و توسعه خویش است و امروزِ او از دیروزش بهتر و متعالی‌تر است. در گفتار معصومین نیز دیده‌ایم که( دو روزتان یکسان نباشد) زیرا در اینصورت زیان کرده‌اید. چنین جامعه‌ای پیشرو و مبتکر و دانشمند و خداشناس است و به کمال و وارستگی خواهد رسید.
حافظ:
خیالِ رویِ تو در هر طریق همره ماست
نسیم موی تو پیوندِ جانِ آگه ماست
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمالِ چهرهٔ تو حجت موجه ماست
ببین که سیب زنخدان تو چه می‌گوید
هزار یوسف مصری فتاده در چَهِ ماست
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
به حاجبِ درِ خلوت سرایِ خاص بگو
فُلان ز گوشه نشینانِ خاکِ درگهِ ماست
به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است
همیشه در نظرِ خاطرِ مرفهِ ماست
اگر به سالی حافظ دری زند بگشای
که سال‌هاست که مشتاق روی چون مه ماست

 

تیرگی آسمان


فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِي السَّمَاءُ بِدُخَانٍ مُّبِينٍ
دخان ۱۰
پس منتظر روزی باش که آسمان دود آشکاری پدید آورد...
توضیح:
می‌فرماید در انتظار و مراقب باشید( فارتقب) زیرا جهان اینگونه نمی‌ماند و مانند بقیه اجزاء آن مثل روز و شب که در حال دگرگونی است با فصول مختلف سال این نظم و آرامش اطراف شما هم در دورانی به پایان میرسد( یوم) و خلقت شما وارد مرحله دیگری میشود و از علائم آن دودی است که آسمان را فرامی‌گیرد( دخان). شاید این دود حاصل تمام شدن انرژی خورشید و تیره‌شدن جو زمین باشد و یا طوفانهای سهمگینی که در اثر از بین رفتن جاذبه در منظومه شمسی و یا کهکشان ما رخ می‌دهد و یا علامتی که باید به آن ایمان داشت و منتظر آن بود. در هر حال خدای متعال انسان را از چنین روزی آگاه میسازد پس اگر ایمانی در کار باشد آدمی بیشتر مراقب اعمال خویش خواهد بود و زندگی خود و اجتماع اطراف خود را بهتر رقم خواهد زد.
حافظ:
حاصلِ کارگه کون و مکان این همه نیست
باده پیش آر که اسبابِ جهان این همه نیست
از دل و جان شرفِ صحبتِ جانان غرض است
غرض این است، وگرنه دل و جان این همه نیست
مِنَّتِ سِدره و طوبی ز پیِ سایه مکش
که چو خوش بنگری ای سروِ روان این همه نیست
دولت آن است که بی خونِ دل آید به کنار
ور نه با سعی و عمل باغِ جَنان این همه نیست
پنج روزی که در این مرحله مهلت داری
خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست
بر لبِ بحرِ فنا منتظریم ای ساقی
فرصتی دان که ز لب تا به دهان این همه نیست
زاهد ایمن مشو از بازیِ غیرت، زنهار
که ره از صومعه تا دیرِ مغان این همه نیست
دردمندیِّ منِ سوختهٔ زار و نَزار
ظاهراً حاجتِ تقریر و بیان این همه نیست
نام حافظ رقمِ نیک پذیرفت ولی
پیش رندان رقمِ سود و زیان این همه نیست

 

 دارائی و فرزندان


يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَمَن يَفْعَلْ ذَٰلِكَ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ
منافقون ۹
ای کسانی که ایمان آورده‌اید! اموال و فرزندانتان شما را از یاد خدا غافل نکند! و کسانی که چنین کنند، زیانکارانند!
توضیح:
روی سخن با مؤمنین است یعنی آنانکه در داخل مرزهای امنیت خداوند قرار دارند و به سرمایه بیکران او متصلند و این دنیا را با همه زیبائی‌ها و وابستگی‌هایش موقت و گذران می‌دانند( الذین آمنوا). می‌فرماید اموال و فرزندانتان شما را از یاد خدا غافل نکند( لا تلهکم) و کلمه تلهکم از ریشه لهو و بازی است پس زندگی در این دنیا را نباید جدی گرفت و هدف نهائی قرار داد بلکه وسیله‌ایست برای رشد و تعالی و یافتن راهی بسوی زندگی ابدی و (ذکر الله) یعنی در همه حال بیاد خدا بودن و قوانین خلقت را یافتن و دستورات پروردگار را انجام دادن است. در آخر می‌فرماید کسانیکه خیال ماندگاری در دنیا را دارند بسیار زیان می‌بینند( هم الخاسرون) زیرا پس از عمر کوتاه خود برای زندگی جاودان توشه‌ای در دست ندارند.
سعدی:
بیا ای که عمرت به هفتاد رفت
مگر خفته بودی که بر باد رفت؟
همه برگ بودن همی ساختی
به تدبیر رفتن نپرداختی
قیامت که بازار مینو نهند
منازل به اعمال نیکو دهند
بضاعت به چندان که آری بری
وگر مفلسی شرمساری بری
که بازار چندان که آگنده‌تر
تهیدست را دل پراگنده‌تر
ز پنجه درم پنج اگر کم شود
دلت ریش سرپنجهٔ غم شود
چو پنجاه سالت برون شد ز دست
غنیمت شمر پنج روزی که هست
اگر مرده مسکین زبان داشتی
به فریاد و زاری فغان داشتی
که ای زنده چون هست امکان گفت
لب از ذکر چون مرده بر هم مخفت
چو ما را به غفلت بشد روزگار
تو باری دمی چند فرصت شمار

 

 صحنه وداع


وَأَنفِقُوا مِن مَّا رَزَقْنَاكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْلَا أَخَّرْتَنِي إِلَىٰ أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ وَأَكُن مِّنَ الصَّالِحِينَ
منافقون ۱۰
از آنچه به شما روزی داده‌ایم انفاق کنید، پیش از آنکه مرگ یکی از شما فرا رسد و بگوید: «پروردگارا! چرا (مرگ) مرا مدت کمی به تأخیر نینداختی تا (در راه خدا) صدقه دهم و از صالحان باشم؟!»
توضیح:
می‌فرماید انفاق کنید و انفاق دادن هر اندوخته دنیائی توسط انسان در زمان زندگی به مستمندان است و این اندوخته بجز مال می‌تواند علم و دانش و فکر و اندیشه و حتی قدرت بدنی هم باشد یعنی انسان اولأ باید بداند آنچه دارد از سوی خالق خود دریافت داشته و موقت است( ما رزقناکم) و ثانیأ بهتر است در زمان حیات خود از آن بگذرد(انفقوا). بعد صحنه‌ای از زمان مرگ را نشان می‌دهد که انسان در آن زمان بیدار میشود و حقایق را و کم‌کاری خود رامی‌بیند و در آن لحظه تازه (رب) خود یعنی مدیر جهان را میشناسد و گفتگوی خود را با او شروع می‌کند و می‌گوید به من مهلت بیشتری عطا کن ( اخرتنی الی اجل قریب) زیرا می‌بیند از آن اندوخته پشیزی با خود همراه ندارد و می‌گوید ایکاش آنرا صدقه داده بودم( فاصدق) و کار‌های نیک انجام می‌دادم( اکن من الصابحین) و مسلمأ زمان قابل بازگشت نیست و خداوند متعال این گفتگو را برای بیداری زندگان به ما گوشزد می‌کند.
حافظ:
راهی بزن که آهی بر سازِ آن توان زد
شعری بخوان که با او رَطلِ گران توان زد
بر آستانِ جانان گر سر توان نهادن
گلبانگِ سربلندی بر آسمان توان زد
قَدِّ خمیدهٔ ما سهلت نماید اما
بر چشمِ دشمنان تیر، از این کمان توان زد
در خانقه نگنجد اسرارِ عشقبازی
جامِ میِ مُغانه هم با مُغان توان زد
درویش را نباشد برگِ سرایِ سلطان
ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد
اهلِ نظر دو عالم در یک نظر ببازند
عشق است و داوِ اول بر نقدِ جان توان زد
گر دولتِ وصالت خواهد دری گشودن
سرها بدین تَخَیُّل بر آستان توان زد
عشق و شباب و رندی مجموعهٔ مراد است
چون جمع شد معانی گویِ بیان توان زد
شد رهزنِ سلامت زلفِ تو وین عجب نیست
گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد
حافظ به حَقِّ قرآن کز شِید و زرق بازآی
باشد که گویِ عیشی در این جهان توان زد

 

نور آفریدگار


يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ
صف ۸
آنان می‌خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند؛ ولی خدا نور خود را کامل می‌کند هر چند کافران خوش نداشته باشند!
توضیح:
می‌فرماید نور خدا خاموش شدنی نیست ( یریدون لیطفئوا) نور خدا یعنی نیروی او و حضور او و قانونمندی او و وجود او ، زیرا هیج جائی نیست که خدای توانا نباشد پس اثر او نیز هست و نور او به همه جا راه دارد و لذا هیچ نیروئی نیست که در مقابل آن بایستد بلکه از خود او نیرو گرفته است. کفار تنها سلاحی که در مقابل خدا دارند سخن گفتنشان است(افواههم) ولی مسلمأ شکست می‌خورند زیرا قانونی که توسط خداوند در جهان جاریست تمام شدنی نیست و چرخ این جهان علیرغم خواسته کافران و با اراده خداوند متعال همچنان می‌چرخد( والله متم نوره).
سعدی:
به درگاه لطف و بزرگیش بر
بزرگان نهاده بزرگی ز سر
فروماندگان را به رحمت قریب
تضرع کنان را به دعوت مجیب
بر احوال نابوده، علمش بصیر
بر اسرار ناگفته، لطفش خبیر
به قدرت، نگهدار بالا و شیب
خداوند دیوان روز حسیب

 

 بازگشت


إِنْ هِيَ إِلَّا مَوْتَتُنَا الْأُولَىٰ وَمَا نَحْنُ بِمُنشَرِينَ
دخان ۳۵
«مرگ ما جز همان مرگ اول نیست و هرگز برانگیخته نخواهیم شد!
توضیح:
این گفته کافران است یعنی آنان که حقایق عالم را نمی‌بینند و بر قوانین خلقت پرده می‌افکنند. قران می‌فرماید آنها می‌گویند ما فقط یکبار می‌میریم( موتتنا الاولی) و برخاستن مجدد و زندگی بعدی در کار نیست( ما نحن بمنشرین). یعنی معاد را که جزء اصول مسلم همه ادیان الهیست قبول ندارند و متأسفانه تمام ناامیدی‌ها و ترسها و بی‌عدالتیها و ستمها و بسیاری از بیماریهای روحی و احساس پوچی از همین تفکر آغاز میشود و رشد می‌یابد و اجتماعات بشری را بسوی نابودی و جنگ و خونریزی سوق می‌دهد. پس اگر انسان برای خود اربابی بشناسد و بداند که روزی کارهای او مورد سنجش قرار می‌گیرد نحوه زندگی برای خودش و اجتماع اطرافش دگرگون میشود و امید و محبت و سلامتی و امنیت را به ارمغان می‌آورد.
حافظ:
نفسِ بادِ صبا مُشک فشان خواهد شد
عالَمِ پیر دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جامِ عقیقی به سمن خواهد داد
چشمِ نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تَطاول که کشید از غمِ هجران بلبل
تا سراپردهٔ گل نعره زنان خواهد شد
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
ای دل ار عشرتِ امروز به فردا فکنی
مایهٔ نقدِ بقا را که ضِمان خواهد شد؟
ماه شعبان مَنِه از دست قدح، کاین خورشید
از نظر تا شبِ عیدِ رمضان خواهد شد
گل عزیز است غنیمت شِمُریدَش صحبت
که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد
مطربا مجلسِ انس است غزل خوان و سرود
چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد؟
حافظ از بهر تو آمد سویِ اقلیمِ وجود
قدمی نِه به وداعش که روان خواهد شد

 

چهار صفت حیات‌بخش


وَالَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ
شوری ۳۸
و کسانی که دعوت پروردگارشان را اجابت کرده و نماز را برپا می‌دارند و کارهایشان به صورت مشورت در میان آنهاست و از آنچه به آنها روزی داده‌ایم انفاق می‌کنند،
توضیح:
قران از صفات مؤمنان می‌گوید و می‌فرماید آنها کسانی هستند که فقط برای پروردگارشان کوشش می‌کنند و موانع را از پیش پا برمیدارند تا به خدا برسند. استجابت از ریشه اجابه و به معنی برداشتن موانع و رسیدن به مقصود است و جواب که پاسخ دادن است در همین راستا معنی میشود یعنی با گفتن پاسخ ، مانعِ سئوال را برمیداریم. صفت دیگر آنان برقراری دائمی اتصال است( اقاموا الصلاة) یعنی پیوسته به سمت خدای خود روی دارند(خوشا آنان که دائم در نمازند) و غیر از اوقات پنجگانه نیز پیوند خود با خدا را حفظ می‌کنند. صفت دیگر اینکه در کارهای خود با دیگران مشورت می‌کنند و قران اهمیت مشورت و استفاده از خرد جمعی را در ۱۴ قرن پیش به ما گوشزد می‌نماید. در آخر مسئله انفاق و بخشیدن مال بدیگران است ( مما رزقناهم) یعنی از مالی که ما روزیشان داده‌ایم و در حقیقت در مالکیت آنها نیست ‌ییوسته بخشش می‌کنند. انفاق هم آرامش روان شخص را بهمراه دارد و هم فاصله طبقاتی اجتماع را کم می‌کند و از بسیاری انحرافات و آشوبها و بیماریهای اجتماعی جلوگیری می‌نماید.
بابا طاهر:
خوشا آنانکه الله یارشان بی
بحمد و قل هو الله کارشان بی
خوشا آنانکه دایم در نمازند
بهشت جاودان بازارشان بی

 

رفتار بهشتیان


وَهُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَهُدُوا إِلَىٰ صِرَاطِ الْحَمِيدِ
(حج ۲۴)
و بسوی سخنان پاکیزه هدایت می‌شوند، و به راه خداوند شایسته ستایش، راهنمایی می‌گردند.
توضیح:
معرفی رفتار بهشتیان است که در آنجا سخنان پاکیزه و سالم می گویند و راه پسندیده را می‌سپارند. این در حقیقت همان ادامه سخن گفتن این دنیا است که باید حرف درست بزنیم و از سخنان بیهوده و دروغ و تمسخر دیگران و فحاشی و ژاژگوئی بپرهیزیم. و دیگر اینکه راه رفتن آنها و رفتار و کردارشان مانند آنچه در همین دنیا بوده‌اند خواهد بود. اگر انسان در اینجا دروغ نگوید و خطا نکند و ظلم و ستم نداشته باشد و بجز راه راست نرود در آخرت نیز به همین شکل خواهد بود و در بهشتی آرام و پر از صدق و صفا خواهد زیست. پس ما جهنم و بهشت خود را در همین دنیا توسط خودمان می‌سازیم و می‌توان از هم‌اکنون در بهشت زندگی کرد.
سعدی:
بکوش امروز تا گندم بپاشی
که فردا بر جوی قادر نباشی
تو خود بفرست برگ رفتن از پیش
که خویشان را نباشد جز غم خویش

 

وعده‌گاه


إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقَاتُهُمْ أَجْمَعِينَ
دخان ۴۰
روز جدایی (حق از باطل) وعده‌گاه همه آنهاست!
توضیح:
می‌فرماید منتظر مرحله دیگری از مسیر تکاملی خود باشید و آن مرحله جدائی است( یوم الفصل) و یوم به معنی روز و دوران و مرحله است و فصل به معنی جدا شدن مانند فصل‌های سال یا فصل‌های کتاب که اجزائی را از هم جدا می‌کند. پس در آن مرحله هم انسان از دنیای موقت خود جدا میشود و همچنین اعمال خوب و بد انسان از هم جدا و مشخص میشوند و انسانهای بد و خوب جدا می‌گردند(یوم الفصل) و آنچه که در این دنیا مخلوط و مبهم است روشن می‌گردد. نام چنین روزی (میقات) است از ریشه وقت و آن زمان و مکان تجمع و همان وعده‌گاه است. این وعده‌گاه برای همه هست یعنی همه انسانها و جانداران از بدو تاریخ و شاید همه مخلوقات (اجمعین) بسوی خالق خود باز می‌گردند و علم امروز هم صحبت از بیگ‌بنگ دیگری در آینده در جهت عکس آنچه اتفاق افتاده می‌کند. پس ایمان به چنین روزی انسان را در انتخاب نوع زندگی بفکر وامی‌دارد.
حافظ:
روزِ هجران و شبِ فُرقَتِ یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
آن همه ناز و تَنَعُّم که خزان می‌فرمود
عاقبت در قدمِ بادِ بهار آخر شد
شُکرِ ایزد که به اقبالِ کُلَه گوشهٔ گُل
نخوتِ بادِ دی و شوکتِ خار آخر شد
صبحِ امّید که بُد معتکفِ پردهٔ غیب
گو برون آی که کارِ شبِ تار آخر شد
آن پریشانیِ شب‌هایِ دراز و غمِ دل
همه در سایهٔ گیسویِ نگار آخر شد
باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوز
قصهٔ غصه که در دولتِ یار آخر شد
ساقیا لطف نمودی قدحت پُر مِی باد
که به تدبیرِ تو تشویشِ خُمار آخر شد
در شمار ار چه نیاورد کسی حافظ را
شُکرْ کان محنتِ بی‌حدّ و شمار آخر شد

 

 یونیورس


وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لَاعِبِينَ
دخان ۳۸
ما آسمانها و زمین و آنچه را که در میان این دو است به بازی (و بی‌هدف) نیافریدیم!
توضیح:
می‌فرماید نظام خلقت هدفمند است و (لعب ) و بازی نیست. منظور از سماوات در اینجا تمام عالم هستی است و دانشی که بشر تا کنون در باره یونیورس دارد همان تئوری بیگ بنگ در ۱۳/۷ میلیارد سال قبل است که از یک نقطه انرژی آغاز شده و تا کنون به تولد حدود چند صد میلیارد کهکشان رسیده و همچنان این اتساع عالم ادامه دارد و البته احتمال وجود و تولید جهانهای دیگر مانند این جهان را هم می‌دهند ( مولتی ورس). تلسکوپهای بسیار قوی در گوشه و کنار زمین و حتی بالای جو ( هابل و جیمزوب ) مشغول رصد یونیورس هستند و در هر کدام از این کهکشانها چند صد میلیارد ستاره مانند خورشید که خود سیاراتی دارند یافته‌اند تازه همه این یافته‌ها که از زمان دانشمندانی مانند کپرنیک و نیوتن و کپلر از پانصد سال قبل آغاز شده حدود ۶ درصد ماده معمولی جهان است و ۹۴ درصد آن ماده تاریک و انرژی تاریک است که وجود دارد ولی قابل دیدن نیست. قطر این یونیورس تا کنون ۹۳ میلیارد سال نوری تخمین زده شده که البته مرتبأ در حال کسترش است. خداوند می‌فرماید این خلقت با این عظمت بازیچه و بی‌هدف خلق نشده و جالب است که زمین را در کنار کل خلقت قرار داده است و این اهمیت کره زمین و انسانِ ساکن آنرا میرساند.
حافظ:
در ازل پرتوِ حُسنت ز تجلی دَم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه‌ای کرد رُخَت دید مَلَک عشق نداشت
عینِ آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگَهِ راز
دست غیب آمد و بر سینهٔ نامحرم زد
دیگران قرعهٔ قسمت همه بر عیش زدند
دل غمدیدهٔ ما بود که هم بر غم زد
جانِ عِلْوی هوسِ چاهِ زنخدان تو داشت
دست در حلقهٔ آن زلفِ خَم اندر خَم زد
حافظ آن روز طربنامهٔ عشق تو نوشت
که قلم بر سرِ اسبابِ دلِ خُرَّم زد

 

توشه


يَوْمَ لَا يُغْنِي مَوْلًى عَن مَّوْلًى شَيْئًا وَلَا هُمْ يُنصَرُونَ
دخان ۴۱
روزی که هیچ دوستی کمترین کمکی به دوستش نمی‌کند، و از هیچ‌سو یاری نمی‌شوند؛
توضیح:
احوال قیامت است که در آن هنگام اثرات دوستی‌ها و سفارش‌ها کنار میرود ( لا یغنی مولی) و انسان می‌ماند و اعمال خودش ، یعنی عدالت خالص و رعایت قانون تا آخرین ذره آن و چنین است که انسان کوچکترین مقدار خیر و شر دنیائی خود را در آنجا می‌بیند و از محاسبه آنها تعجب می‌نماید. بعد تأکید می‌فرماید در آن شرائط یاری و کمکی از جائی نمی‌رسد ( و لا هم ینصرون) پس اگر ایمانی به برپاشدن قیامت باشد باید از هم اکنون در فکر بود و توشه‌ای فراهم ساخت.
سعدی:
بیا ای که عمرت به هفتاد رفت
مگر خفته بودی که بر باد رفت؟
همه برگ بودن همی ساختی
به تدبیر رفتن نپرداختی
قیامت که بازار مینو نهند
منازل به اعمال نیکو دهند
بضاعت به چندان که آری بری
وگر مفلسی شرمساری بری
که بازار چندان که آکنده‌تر
تهیدست را دل پراکنده‌تر
ز پنجه درم پنج اگر کم شود
دلت ریش سرپنجهٔ غم شود
چو پنجاه سالت برون شد ز دست
غنیمت شمر پنج روزی که هست
اگر مرده مسکین زبان داشتی
به فریاد و زاری فغان داشتی
که ای زنده چون هست امکان گفت
لب از ذکر چون مرده بر هم مخفت
چو ما را به غفلت بشد روزگار
تو باری دمی چند فرصت شمار

 

 مسیر مطمئن


وَإِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ
مؤمنون ۷۲
بطور قطع و یقین، تو آنان را به راه راست دعوت می‌کنی.
توضیح:
صراط به معنی راه و جاده‌ایست که انسان را به مقصد میرساند و مسلمأ بهترین آن مستقیم‌ترین آنست ، یعنی بدون کجی و مسیرهای اضافی و بدون رنج و زحمت به مقصد برسد. انسان در مسیر زندگی هم نیاز به جاده مطمئن دارد چون زندگی هم پستی و بلندی‌های بسیاری دارد و انسان نیازمند هدایت است و هدایت به معنی راهبری و نه فقط راهنمائی است. پس پیامبر اسلام و دستورات قران دست ما را می‌گیرند و به مقصد می‌رسانند. این انتخاب انسان است که کدام راه را برگزیند.
سعدی:
در این بحر جز مرد داعی نرفت
گُم آن شد که دنبال راعی نرفت
کسانی کز این راه برگشته‌اند
برفتند بسیار و سرگشته‌اند
خلاف پیمبر کسی ره گزید
که هرگز به منزل نخواهد رسید
محال است سعدی که راه صفا
توان رفت جز بر پی مصطفی

 

 فهم قران


أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
محمد ۲۴
آیا آنها در قرآن تدبّر نمی‌کنند، یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است؟!
توضیح:
کتاب مقدس مسلمانان را فرستنده آن خودش نامگذاری فرموده و نام (قران) را بر آن نهاده است و قران به معنی خواندنی است یعنی پیوسته بخوانید و به آن توجه کنید و قران را موشکافی کنید ، کلمه تدبر به معنی اندیشه کردن و زیر و رو کردن یک مطلب است ، پس خواندن ظاهری قران با بهترین تلاوتها یا حفظ کردن آن هر چند پسندیده است اما نظر نهائی فرستنده آن نیست بلکه می فرماید به عمق آن توجه و همواره معانی تازه‌ای را در آن جستجو کنید. پس مسلمان واقعی نباید با قران بیگانه باشد و اگر چنین بود در اسلام و ایمان او جای شک و تردید است. بعد می‌فرماید آیا مراکز احساس و ایمان در انسانها تعطیل شده است ( علی قلوب اقفالها) پس دلی بیدار و سالم مورد نیاز است که با جهان پیرامون خود در ارتباط باشد و اگر انسان مشغول دنیای ماده بگردد مانند قفلی است که بر تفکر و اندیشه خود زده و زندانی دنیای خود گشته است. خواندن قران و فهم در آن بهترین راه برای صعود از دنیای مادی و عروج به مراتب بالاتر و رسیدن به جهان‌بینی توحیدی یعنی آنچه برای آن خلق شده‌ایم میباشد.
حافظ:
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نه‌ای جان من، خطا این جاست
سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید
تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال، هان که از این پرده کار ما به نواست
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
نخفته‌ام ز خیالی که می‌پزد دل من
خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست
چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم
گرم به باده بشویید حق به دست شماست
از آن به دیرِ مغانم عزیز می‌دارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
چه ساز بود که در پرده می‌زد آن مطرب
که رفت عمر و هنوزم دِماغ پُر ز هواست
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند
فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست

 

 رحمت خدا نزدیک است


وَلَا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا وَادْعُوهُ خَوْفًا وَطَمَعًا إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِّنَ الْمُحْسِنِينَ
اعراف ۵۶
و در زمین پس از اصلاح آن فساد نکنید، و او را با بیم و امید بخوانید! (بیم از مسؤولیتها، و امید به رحمتش. و نیکی کنید) زیرا رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است!
توضیح:
در اینجا قران اهمیت کار نیک را گوشزد می‌نماید و اینکه بیشترین اشتغال انسان در زندگی باید کار نیک باشد یعنی خدمت به همنوع و کوشش در جهت آسایش دیگران و فساد و تباهی کردن را شدیدأ نهی می‌کند( لا تفسدوا) زیرا اجتماع را بسمت جنگ و تبعیض و فقر و ستم می‌کشاند. بعد می‌فرماید پیوسته او را بخوانید( وادعوه) یعنی قوانین خلقت را دریابید و عمل کنید و در ارکستر یکدست جهان ساز مخالف نزنید و مثلأ پیوسته قانون کنش و واکنش را در عالم در نظر داشته باشید. (خوف) به معنی بیم‌داشتن همراه با امید است و (طمع) امید و تمایل است. پس انسان مؤمن همیشه بین این دو نیروی بیم و امید است یعنی از کارهای بد دور میشود و به نیکی‌ها روی می‌آورد. مؤمن می‌داند که رحمت خدا در جای‌جای این جهان گسترده است و اگر خود را مطابق قوانین عالم قرار دهد و (محسن) شود یعنی بکارهای نیک بپردازد و بفکر همنوعان خود باشد و مهربانی و رحمت را در خود پرورش دهد ، رحمت لایزال الهی هم بسوی او روانه می‌گردد و او را در آغوش می‌گیرد(رحمت الله قریب) و به سعادت هر دو جهان دست‌می‌یابد.
حافظ:
هر آن که جانبِ اهلِ خدا نگه دارد
خُداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیثِ دوست نگویم مگر به حضرتِ دوست
که آشنا، سخنِ آشنا نگه دارد
دلا مَعاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته‌ات به دو دستِ دعا نگه دارد
گَرَت هواست که معشوق نَگْسَلد پیمان
نگاه دار سرِ رشته تا نگه دارد
صبا بر آن سرِ زلف ار دلِ مرا بینی
ز رویِ لطف بگویش که جا نگه دارد
چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت؟
ز دستِ بنده چه خیزد؟ خدا نگه دارد
سر و زر و دل و جانم فدایِ آن یاری
که حقِّ صحبتِ مهر و وفا نگه دارد
غبارِ راهگذارت کجاست؟ تا حافظ
به یادگارِ نسیمِ صبا نگه دارد

 

نشانه‌ها


إِنَّ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِّلْمُؤْمِنِينَ
جاثیه ۳
بی‌شکّ در آسمانها و زمین نشانه‌های (فراوانی) برای مؤمنان وجود دارد؛
توضیح:
سماوات جمع سماء و از ریشه (سُمُوّ) به معنی بالا است پس منظور قران در اینجا تمام خوشه‌های کهکشانی که تا کنون کشف شده و یا هنوز بسیاری کشف نشده و ماده تاریک و انرژی تاریک بین آنها که قطر آن را تاکنون ۹۳ میلیارد سال نوری تخمین میزنند و خود زمین که جایگاه انسان والامقام است (و اسرار نهفته‌ای در این ۴/۵ میلیارد سال عمر خود دارد ) میباشد. می‌فرماید نشانه‌های خلقت را در تحقیق و اندیشیدن در این فضای نامتناهی در یابید. از هزاران سال پیش بشر فقط با چشم خود به آسمان می‌نگریست و عظمت آنرا در‌می‌یافت و یا در زمین پیرامون خود دقیق میشد و مطالبی را می‌فهمید ولی از پانصد سال قبل با پیدایش علوم جدید و اختراع تلسکوپهای قوی و سفینه‌های فضائی در عمق عالم پیش رفت و در زمین نیز به کند و کاو پرداخت و حقایق زیادی را دریافت و اگر نور ایمانی در تفکر او باشد این نشانه‌ها را از عظمت خالق جهان می‌بیند( لایات للمؤمنین) و اینگونه نگریستن ، به زندگی او هدف می‌دهد و خوشبختی واقعی را لمس می‌کند.
عطار:
آفرین جان آفرین پاک را
آنکه جان بخشید و ایمان خاک را
عرش را بر آب بنیاد او نهاد
خاکیان را عمر بر باد او نهاد
آسمان را در زبردستی بداشت
خاک را در غایت پستی بداشت
آن یکی را جنبش مادام داد
وان دگر را دایما آرام داد
آسمان چون خیمهٔ برپای کرد
بی ستون کرد و زمینش جای کرد
کرد در شش روز هفت انجم پدید
وز دو حرف آورد نه طارم پدید
مهرهٔ انجم ز زرین حقه ساخت
با فلک در حقه هر شب مهره باخت
دام تن را مختلف احوال کرد
مرغ جان را خاک در دنبال کرد
بحر را بگذاشت در تسلیم خویش
کوه را افسرده کرد از بیم خویش
بحر را از تشنگی لب خشک کرد
سنگ را یاقوت و خون را مشک کرد
روح را در صورت پاک اونمود
این همه کار از کفی خاک او نمود
عقل سرکش را به شرع افکنده کرد
تن به جان و جان به ایمان زنده کرد
کوه را هم تیغ داد و هم کمر
تا به سرهنگی او افراخت سر
گاه گل در روی آتش دسته کرد
گاه پل بر روی دریا بسته کرد
هرکه در کوی تو دولت یار شد
در تو گم گشت وز خود بی‌زار شد
نیستم نومید و هستم بی‌قرار
بوک درگیرد یکی از صد هزار

 

 یقین


وَفِي خَلْقِكُمْ وَمَا يَبُثُّ مِن دَابَّةٍ آيَاتٌ لِّقَوْمٍ يُوقِنُونَ
جاثیه ۴
و نیز در آفرینش شما و جنبندگانی که (در سراسر زمین) پراکنده ساخته، نشانه‌هایی است برای جمعیّتی که اهل یقینند.
توضیح:
می‌فرماید به آفرینش خودتان نگاه کنید( فی خلقکم) و نشانه‌های آفریننده خود را در آن ببینید. در کارکرد اعضای بدن و هماهنگی بین آنها، میلیونها کتاب نوشته شده و پیوسته در دانشکده‌های پزشکی تدریس میشود و هر روز مطلب جدیدی به آن اضافه میشود. مثلأ مغز انسان نقش تصمیمگیری و فرماندهی بدن را ایفا میکند ، قلب وظیفه خونرسانی و تغذیه سلولهای بدن را دارد و با بستر عروق خونی که صدهزار کیلومتر طول آنهاست بکار خود مشغول است ، کبد و کلیه‌ها نقش پالایش مواد و تنظیم معادلات متعددی را بعهده دارند، هیچ عضوی در بدن بیکار نیست و برای وظیفه‌ای آفریده شده است و تا آخرین لحظهِ حیات در خدمت انسان است. بعد می‌فرماید انتشار و پراکندگی جنبدگان دیگر را بنگرید ( یبث من دابة) و دابه به موجودی گویند که حرکت کند پس تمام حیوانات را شامل میشود و علم و دانش به ما می‌گوید که که از میلیاردها سال قبل چگونه اولین علامت حیات در دریاها بوجود آمد و به خشکی‌ها راه یافت و در سراسر جهان منتشر گردید. ارتباط دادن این نشانه‌ها با آفریننده‌ای دانا و هوشمند نیازمند یقین در ایمان است ( لقوم یوقنون).
حافظ:
سرِ ارادتِ ما و آستانِ حضرت دوست
که هر چه بر سرِ ما می‌رود ارادتِ اوست
نظیرِ دوست ندیدم اگر چه از مَه و مِهر
نهادم آینه‌ها در مقابلِ رخِ دوست
صبا ز حالِ دلِ تنگِ ما چه شرح دهد؟
که چون شِکَنجِ ورق‌هایِ غنچه تو بر توست
نه من سَبوکش این دیرِ رندسوزم و بس
بسا سَرا که در این کارخانه سنگ و سبوست
مگر تو شانه زدی زلفِ عنبرافشان را؟
که باد غالیه سا گشت و خاک عنبربوست
نثارِ رویِ تو هر برگِ گل که در چمن است
فدای قَدِّ تو هر سروبُن که بر لبِ جوست
زبانِ ناطقه در وصفِ شوق نالان است
چه جای کِلکِ بریده زبانِ بیهُده گوست؟
رخِ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
چرا که حالِ نکو در قَفایِ فالِ نکوست
نه این زمان دلِ حافظ در آتشِ هوس است
که داغدار ازل همچو لالهٔ خودروست

 

نیکوترین وام‌


إِن تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا يُضَاعِفْهُ لَكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ
تغابن ۱۷
اگر به خدا قرض‌الحسنه دهید، آن را برای شما مضاعف می‌سازد و شما را می‌بخشد؛ و خداوند شکرکننده و بردبار است!
توضیح:
قرض در لغت به معنی بریدن و جداکردن است(نام دیگر قیچی مقراض است) پس جداکردن قسمتی از دارائی را گویند که باعث رشد بقیه اموال میشود و انسان را خالص و پاک می‌گرداند. البته این قرض می‌تواند بغیر از مال ، از وقت انسان یا از علم و دانش و همچنین سایر توانمندیهای آدمی باشد(قرضا حسنا) پس باید کمکی پاک و برای خدا باشد. می‌فرماید به خدا وام دهید تا چند برابر به شما برگردد(یضاعفه لکم) اصولأ کمک به بندگان نیازمند یکی از راههای ارتباط با پروردگار است مثل اینکه به خدا قرض داده‌ایم. قرض‌الحسنه یعنی وام دادن در راه خدا بدون برگشت سود و ربا و فقط برای خدا و در راه خداست، بعد می‌فرماید اگر چنین شود خطاهای گذشته و اثرات گناه در شما بخشیده و پاک می‌گردد ( یغفر لکم) یعنی جسم و روحتان سالم میشود و بعد اضافه می‌کند که خداوند شکور است یعنی استفاده صحیح از نعمت را با افزایش آن پاسخ می‌دهد و حلیم است یعنی بسیار صبور است و منتظر می‌ماند و به انسان عمر کافی می‌دهد تا دست او به قرض‌الحسنه باز شود و راه کمک به دیگران را پیدا کند و به اقیانوس رحمت الهی متصل گردد‌(والله شکور حلیم).
توضیح:
بیا تا برآریم دستی ز دل
که نتوان برآورد فردا ز گل
به فصل خزان درنبینی درخت
که بی برگ ماند ز سرمای سخت
برآرد تهی دستهای نیاز
ز رحمت نگردد تهیدست باز
مپندار از آن در که هرگز نبست
که نومید گردد برآورده دست
قضا خلعتی نامدارش دهد
قدر میوه در آستینش نهد
همه طاعت آرند و مسکین نیاز
بیا تا به درگاه مسکین نواز
چو شاخ برهنه برآریم دست
که بی برگ از این بیش نتوان نشست
خداوندگارا نظر کن به جود
که جرم آمد از بندگان در وجود
گناه آید از بندهٔ خاکسار
به امید عفو خداوندگار
کریما به رزق تو پرورده‌ایم
به انعام و لطف تو خو کرده‌ایم
گدا چون کرم بیند و لطف و ناز
نگردد ز دنبال بخشنده باز
چو ما را به دنیا تو کردی عزیز
به عقبی همین چشم داریم نیز
عزیزی و خواری تو بخشی و بس
عزیز تو خواری نبیند ز کس
خدایا به عزت که خوارم مکن
به ذل گنه شرمسارم مکن

 

 تفکر در نشانه‌ها


وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِن رِّزْقٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ آيَاتٌ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ
جاثیه ۵
و نیز در آمد و شد شب و روز، و رزقی که خداوند از آسمان نازل کرده و بوسیله آن زمین را بعد از مردنش حیات بخشیده و همچنین در وزش بادها، نشانه‌های روشنی است برای گروهی که اهل تفکّرند!
توضیح:
اختلاف از ریشه خلف و به معنی از پی در آمدن است. می‌فرماید به آمد و رفت شب و روز فکر کنید و اینکه با سرد و گرم شدن زمین بادها پدید می‌آیند و ابرها را به حرکت وامی‌دارند( اختلاف اللیل والنهار)، جالب است که اول شب را می‌فرماید و در تئوری بیگ‌بنگ هم در ابتدای تشکیل یونیورس تا چند صد هزار سال نور وجود نداشت و همه جا ظلمت بود و بعدأ روز و روشنائی پدیدار گشت. بعد به موضوع فروفرستادن رزق و روزی از آسمان می‌پردازد ( ما انزل الله من السماء) و اکنون می‌دانیم که به غیر از آب گوارا و گرما و نور زندگی ساز خورشید ، بسیاری پرتوهای مفید از جو زمین می‌گذرند و به ما میرسند و باعث حیات زمین در بهاران بعد از زمستانِ خاموش و تداوم زندگی می‌گردند( فاحیا به الارض) . و در آخر به نقش بادها در نظام زمین اشاره دارد ، گرداندن باد‌ها( تصریف الریاح) که علاوه بر حرکت دادن ابرها و گرده‌های گیاهان ، باعث از بین بردن آلودگیهای هوا و بسیاری فوائد دیگر در روی زمین می‌گردد. می‌فرماید همه اینها نشانه است البته اگر تعقل کنید و بدون غرض و پیش‌داوری بدانید که این سیستم بر حسب تصادف ایجاد نگردیده است و خالق هوشمندی آنرا اداره می‌کند.
سعدی:
ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند               تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
 همه از بحر تو سرگشته و فرمانبردار                  شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری

 

 بینائی


قَدْ جَاءَكُم بَصَائِرُ مِن رَّبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ عَمِيَ فَعَلَيْهَا وَمَا أَنَا عَلَيْكُم بِحَفِيظٍ
انعام ۱۰۴
دلایل روشن از طرف پروردگارتان برای شما آمد؛ کسی که (به وسیله آن، حقّ را) ببیند، به سود خود اوست؛ و کسی که از دیدن آن چشم بپوشد، به زیان خودش می‌باشد؛ و من نگاهبان شما نیستم (و شما را بر قبول ایمان مجبور نمی‌کنم)
توضیح:
بصائر جمع بصیره و به معنی بینائیهاست. خداوند می‌فرماید دیدنیهای زیادی در مقابل تفکر و تعقل شما قرار دارد و بهتر است آنها را ببینید و با وجود آنها خدا را بشناسید و وقتی شناختید دستورات و قانونمندی او را بکار برید(فمن ابصر) پس منظور از دیدن، نگریستن با چشم دل است و اینکه انسان به عمق خلقت پی ببرد و بداند که از نکات دقیق بدن انسان گرفته تا عجائب کهکشانهای بزرگ توسط خالقِ هوشمندی اداره میشود . البته اختیار با انسان است و هرگونه بخواهد می‌تواند انتخاب نماید (ومن عمی) یعنی می‌تواند نابینا باشد و چشم دل را بکار نبرد ولی بداند که بر خلاف سعادت خود گام برداشته و عواقب آنرا بپذیرد( فعلیها). و بعد اضافه می‌فرماید پیامبر با زور و اکراه کسی را به ایمان نمی‌کشاند پس اسلام از قلبها وارد می‌شود و در قلبها می‌ماند( ما انا علیکم بحفیظ).
هاتف اصفهانی:
چشم دل باز کن که جان بینی  
آنچه نادیدنی است آن بینی 
گر به اقلیم عشق روی آری  
همه آفاق گلستان بینی 
دل هر ذره را که بشکافی
آفتابیش در میان بینی
هرچه داری اگر به عشق دهی
کافرم گر جوی زیان بینی
با یکی عشق ورز از دل و جان
تا به عین‌الیقین عیان بینی
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لااله الاهو

 

عبادتِ صبر


وَلَنَبْلُوَنَّكُم بِشَيْءٍ مِّنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ
بقره ۱۵۵
قطعاً همه شما را با چیزی از ترس، گرسنگی، و کاهش در مالها و جانها و میوه‌ها، آزمایش می‌کنیم؛ و بشارت ده به استقامت‌کنندگان!
توضیح:
کلمه لنبلونکم از ریشه بلاء و به معنی امتحان و آزمایش است ، می فرماید در زندگی کاهشها و تلفات و آسیبها را بعنوان امتحان الهی بنگرید (و لنبلونکم). حوادث زندگی صبر انسان را تقویت میکند و صبر خود نوعی عبادت و پله‌ای برای رشد و کمال انسان است. آدمی بیهوده به این عالم نیامده است بلکه آفریدگار و مالکی دارد که خداوند است و مسیری دارد که به سوی اوست . ضمنأ قرار نیست که همیشه اوضاع این جهان بر وفق مراد انسان باشد بلکه گاهی شکستها و حوادثی پیش می‌آید که او را آبدیده می‌کند و برای رشد و نمو او لازمست پس باید از آنها برای خودسازی درس بگیرد ( بشر الصابرین).
مولوی:
تا نگرید ابر کی خندد چمن
تا نگرید طفل کی جوشد لبن
طفل یک روزه همی‌داند طریق
که بگریم تا رسد دایهٔ شفیق
تو نمی‌دانی که دایهٔ دایگان
کم دهد بی‌گریه شیر او رایگان
هین مگردان خو که پیش آید خلل
در دماغ و دل بزاید صد علل
این چنین تهدیدها آن دیو دون
آرد و بر خلق خواند صد فسون
کین ترا سودست از درد و غمی
گفت آدم را همین در گندمی

 

 گشایش و تنگدستی


قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَهُ وَمَا أَنفَقْتُم مِّن شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ
سباء ۳۹
بگو: «پروردگارم روزی را برای هر کس بخواهد وسعت می‌بخشد، و برای هر کس بخواهد تنگ (و محدود) می‌سازد؛ و هر چیزی را (در راه او) انفاق کنید، عوض آن را می‌دهد (و جای آن را پر می‌کند)؛ و او بهترین روزی‌دهندگان است!»
توضیح:
می‌فرماید بگو(قل) یعنی این قانون نوشته شده خلقت است که بدست آوردن امکانات در زندگی بر اساس مشیت الهی و قوانینی استوار است ( لمن یشاء) پس هر کس این قوانین را بشناسد و رعایت کند به گشایش میرسد( یبسط الرزق) و هر کس آنانرا نادیده بگیرد به شکست و ناکامی می‌انجامد( یقدر) ، پس موفقیت در این جهان با شناخت قانون این جهان میسر است و همین معنی ( من یشاء) است. بعد می‌فرماید اگر شما هم از خدای خود یاد بگیرید و انفاق و بخشش کنید یعنی به بندگان نیازمند بدهید و چاله‌های اجتماع را پر کنید ( انفاق) خالق این جهان به زندگی شما وسعت می‌دهد( فهو یخلفه) و البته این نکته نیز از همان نوع قوانین جهان است زیرا پروردگار عالم بهترین روزی‌دهندگان است( خیر الرازقین) و به نفع بشر است که او را بشناسد و به او ایمان آورد و دستوراتش را اجرا نماید.
حافظ:
هر آن که جانبِ اهلِ خدا نگه دارد
خُداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیثِ دوست نگویم مگر به حضرتِ دوست
که آشنا، سخنِ آشنا نگه دارد
دلا مَعاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته‌ات به دو دستِ دعا نگه دارد
گَرَت هواست که معشوق نَگْسَلد پیمان
نگاه دار سرِ رشته تا نگه دارد
صبا بر آن سرِ زلف ار دلِ مرا بینی
ز رویِ لطف بگویش که جا نگه دارد
چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت؟
ز دستِ بنده چه خیزد؟ خدا نگه دارد
سر و زر و دل و جانم فدایِ آن یاری
که حقِّ صحبتِ مهر و وفا نگه دارد
غبارِ راهگذارت کجاست؟ تا حافظ
به یادگارِ نسیمِ صبا نگه دارد

 

آفرینش جهان


مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُّسَمًّى وَالَّذِينَ كَفَرُوا عَمَّا أُنذِرُوا مُعْرِضُونَ
احقاف ۳
ما آسمانها و زمین و آنچه را در میان این دو است جز بحق و برای سرآمد معیّنی نیافریدیم؛ امّا کافران از آنچه انذار می‌شوند روی گردانند!
توضیح:
می‌فرماید این کهکشانها و ستارگان متعدد را از روی فکر هوشمندانه و با حقیقت و قانون منظمی خلق نموده‌ایم (بالحق). تا کنون آنچه بشر از جهان دیده است به پهنای نود و سه میلیارد سال نوری است( السماوات و الارض) و اکنون می‌دانیم که بین ستارگان خلأ نیست و ماده تاریک و انرژی تاریک را دریافته‌اند که سبب انبساط عالم نیز میشود( و ما بینهما) ، پس با دید مؤمن ، خلقت هیچ جرم کوچکی هم در عالم به عبث نیست و در نظام عالم وظیفه مشخصی دارد. بعد می‌فرماید این خلقت عظیم و هدف‌دار ، پایانی نیز دارد( اجل مسمی)، پایانی که توسط آفریدگار جهان تعیین گردیده و انسان امروزه با علم مختصر خود نکته‌های کوچکی از آن را دریافته است مثلأ عمر خورشید را حدود نه میلیارد سال تخمین زده‌اند که نیمی از آن سپری گردیده است. در آخر می‌فرماید متأسفانه کافران یعنی آنان که واقعیت را نادیده می‌پندارند از خالق این هستی و دستورات او روی‌گردانند ( معرضون) و خود را بسوی نابودی می‌کشانند.
حافظ:
جز آستان توام در جهان پناهی نیست
سرِ مرا به جز این در، حواله گاهی نیست
عدو چو تیغ کِشد، من سپر بیندازم
که تیغِ ما به جز از ناله‌ای و آهی نیست
چرا ز کویِ خرابات روی برتابم
کز این بِهَم، به جهان هیچ رسم و راهی نیست
زمانه گر بزند آتشم به خرمنِ عمر
بگو بسوز که بر من به برگِ کاهی نیست
غلامِ نرگسِ جَمّاشِ آن سَهی سَروم
که از شرابِ غرورش به کس نگاهی نیست
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شریعتِ ما غیر از این گناهی نیست
عِنان کشیده رو ای پادشاهِ کشورِ حُسن
که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست
چنین که از همه سو دامِ راه می‌بینم
بِه از حمایتِ زلفش مرا پناهی نیست
خزینهٔ دلِ حافظ به زلف و خال مده
که کارهای چنین، حَدِّ هر سیاهی نیست

 

 پایداری در ایمان


إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ
احقاف ۱۳
کسانی که گفتند: «پروردگار ما اللّه است»، سپس استقامت کردند، نه ترسی برای آنان است و نه اندوهگین می‌شوند.
توضیح:
(خوف) نگرانی در مورد سلامتِ جسم و جان و (حزن) نگرانی در مورد مال و مقام دنیا است. می‌فرماید اگر به آفریدگار خود متصل شوید یعنی راه او را بروید و دستورالعمل‌های او را اجرا کنید و تکیه بر نیروی بی‌انتهای او بزنید(قالوا ربنا الله) و در این مسیر پایداری نمائید یعنی سرد و گرم روزگار شما را سست ننماید و محکم و استوار با خدای خود پیمان ببندید و از راستی و درستی منحرف نگردید( ثم استقاموا) در اینصورت هیچ غمی برای جان و مال خود نخواهید داشت زیرا اولأ نگاه شما به دنیای اطراف خود دیگرگون شده و ثانیأ قدرت روحی زیادی برای مقابله با مشکلات پیدا می‌کنید و مسلمأ در عالم دیگر نیز سربلند و خوشحال خواهید بود.
حافظ:
خیالِ رویِ تو در هر طریق همره ماست
نسیم موی تو پیوندِ جانِ آگه ماست
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمالِ چهرهٔ تو حجت موجه ماست
ببین که سیب زنخدان تو چه می‌گوید
هزار یوسف مصری فتاده در چَهِ ماست
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
به حاجبِ درِ خلوت سرایِ خاص بگو
فُلان ز گوشه نشینانِ خاکِ درگهِ ماست
به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است
همیشه در نظرِ خاطرِ مرفهِ ماست
اگر به سالی حافظ دری زند بگشای
که سال‌هاست که مشتاق روی چون مه ماست

 

 گفتگوی دوزخیان


وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ
ملک ۱۰
و می‌گویند: «اگر ما گوش شنوا داشتیم یا تعقّل می‌کردیم، در میان دوزخیان نبودیم!»
توضیح:
برای آفریدگار جهان زمان و مکان وجود ندارد چون او همیشه و همه جا هست بنابراین مکالمه اهالی دوزخ را الان می‌بیند و بعنوان یک درس بزرگ برای انسانهای تاریخ بیان میسازد تا بخود آیند و پند گیرند. در آنجا مجرمین به اشتباه خود اقرار دارند و به هم می‌گویند اگر سخن حق را با گوش جان شنیده بودیم( لو کنا نسمع) ، مسلمأ این شنیدن تنها با گوش نیست بلکه دیدن آثار دیگران و خواندن کتابها و دیدن فیلمهای آموزنده را هم شامل میشود و بعد می‌گویند اگر فکر می‌کردیم و عقل خود را بکار می‌بردیم( او نعقل) و جهان‌بینی خود را وسعت می‌دادیم، اکنون چنین سرانجامی را نمی‌دیدیم و از یاران و همراهان دود و آتش نبودیم ( اصحاب السعیر) و مسلمأ این دود و آتش را با دستان خود و اعمال خود از همین دنیا فراهم نموده‌اند که در دنیای دیگر ادامه می‌یابد. ‌پس جهنم مکان خاصی نیست که وارد آن شوند بلکه شرائط وجودی خود آنان و آتشی درون است که در اثر ندیدن حقیقت و انحراف از راه خدا بوجود آمده است. پس شنیدن و خواندن گفتار دیگران و مطالعه تاریخ و تفکر در مورد این شنیده‌ها جهان‌بینی انسان را تغییر و راه راست را به او نشان می‌دهد.
سعدی:
بیا تا برآریم دستی ز دل
که نتوان برآورد فردا ز گل
به فصل خزان در نبینی درخت
که بی برگ ماند ز سرمای سخت
برآرد تهی دستهای نیاز
ز رحمت نگردد تهیدست باز
مپندار از آن در که هرگز نبست
که نومید گردد بر آورده دست
همه طاعت آرند و مسکین نیاز
بیا تا به درگاه مسکین نواز
چو شاخ برهنه برآریم دست
که بی برگ از این بیش نتوان نشست
خداوندگارا نظر کن به جود
که جرم آمد از بندگان در وجود
به مردان راهت که راهی بده
وز این دشمنانم پناهی بده
خدایا به ذات خداوندیت
به اوصاف بی مثل و مانندیت
که ما را در آن ورطهٔ یک نفس
ز ننگ دو گفتن به فریاد رس
خدایا به ذلت مران از درم
که صورت نبندد دری دیگرم
ور از جهل غایب شدم روز چند
کنون کآمدم در به رویم مبند

 

جرقه ایمان


أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَلَا يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَكَثِيرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ
(حدید ۱۶)
آیا وقت آن نرسیده است که دلهای مؤمنان در برابر ذکر خدا و آنچه از حقّ نازل کرده است خاشع گردد؟! و مانند کسانی نباشند که در گذشته به آنها کتاب آسمانی داده شد، سپس زمانی طولانی بر آنها گذشت و قلبهایشان قساوت پیدا کرد؛ و بسیاری از آنها گنهکارند!
توضیح:
در اینجا قران از تغییر و تحول در افراد سخن می‌گوید و اینکه به نفع آنان است که زمانی از غفلت بیدار شوند و در مقابل کلام خدا و یاد آفریدگار خود به تواضع و فروتنی برسند و به اوج انسانیت قدم بگذارند. می‌فرماید ای‌کسانی که با زبان ایمان آورده‌اید آیا وقت خشوع قلبها و فروتنی در مقابل نام خدا و راه خدا نرسیده است( ان تخشع قلوبهم لذکر الله) و آنها را با بعضی از اهل کتاب و پیروان ادیان قبلی مقایسه می‌نماید که گرفتار گذر زمان و زندگی دنیائی خود شدند( فطال علیهم الامد) و به این دلیل قلبهایشان سخت و بی‌احساس گردید ( فقست قلوبهم) و بسیاری از آنها مرزهای انسانیت و محبت خداوندی را پاره کردند( فاسقون). می‌گویند شنیدن این آیه با گوش جان سرگذشت‌های پندآموزی را در تاریخ رقم زده است.
انسانهای مستعد و قلبهای آماده با اندک جرقه ای شعله ور میشوند و پذیرای ایمان و عرفان میگردند و راه واقعی را در زندگی خود می‌یابند.
حافظ:
دوش وقتِ سَحَر از غُصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمتِ شب آبِ حیاتم دادند
بیخود از شَعْشَعِهٔ پرتوِ ذاتم کردند
باده از جامِ تَجَلّیِ صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شبِ قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این رویِ من و آینهٔ وصفِ جمال
که در آن جا خبر از جلوهٔ ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب؟
مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژدهٔ این دولت داد
که بِدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد
اجرِ صبریست کز آن شاخِ نباتم دادند
همّتِ حافظ و انفاسِ سحرخیزان بود
که ز بندِ غمِ ایّام نجاتم دادند

 

 محو اعمال


الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ
محمد ۱
کسانی که کافر شدند و (مردم را) از راه خدا بازداشتند، (خداوند) اعمالشان را نابود می‌کند!
توضیح:
کفر به معنی پوشاندن حقیقت و نادیده‌گرفتن است و کافر کسی است که حقایق عالم و قوانین الهی را نمی‌بیند و قبول ندارد و راه دیگری میرود. قران در این آیه از احوالات اینان می‌گوید و اینکه علاوه بر کفر ، راه خدا را هم می‌بندند( کفروا و صدوا عن سبیل الله) یعنی اگر جائی خیر و برکتی در راه خدا در جریان است و کمکی به مردم مستمند میشود آنرا مسدود می‌کنند و یا اگر در مسجدی ذکری گفته میشود و یاد خدا می‌گردد آنرا تخریب می‌کنند ، اگر مسلمانی به نماز می‌ایستد یا روزه می‌گیرد و اگر مسیحی مؤمنی به کلیسا میرود آنان را تمسخر می‌کنند و خود را برتر می‌بینند یا اگر دانشمند مسلمانی در پی کشف و اختراع یک حقیقت علمی برای کمک به همنوعان است او را متوقف می‌سازند. خداوند می‌فرماید کارها و فعالیتهای اینگونه کافران در این دنیا و در جهان دیگر نابود و بی‌ارزش میشود( اضل اعمالهم) ، یعنی اگر ارتباطی با خالق این جهان نباشد و جهان‌بینی انسان محدود به دنیای مادی گردد و تعمدی هم در تخریب دیگران داشته باشد ، کارهای او محو و نابود می‌گردد و ماندگاری ندارد. آدمی با خواندن تاریخ می‌تواند این کلام قران را حداقل در دنیای خود تجربه کند که در ادوار مختلف تنها اعمالی که برای خدا انجام شده ماندگار مانده است و کاخهای ظلم و ستم و ساکنان آنها محو گردیده‌اند و مسلمأ در آخرت نیز همین قانون حکمفرماست.
حافظ:
هر آن که جانبِ اهلِ خدا نگه دارد
خُداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیثِ دوست نگویم مگر به حضرتِ دوست
که آشنا، سخنِ آشنا نگه دارد
دلا مَعاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته‌ات به دو دستِ دعا نگه دارد
گَرَت هواست که معشوق نَگْسَلد پیمان
نگاه دار سرِ رشته تا نگه دارد
صبا بر آن سرِ زلف ار دلِ مرا بینی
ز رویِ لطف بگویش که جا نگه دارد
چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت؟
ز دستِ بنده چه خیزد؟ خدا نگه دارد
سر و زر و دل و جانم فدایِ آن یاری
که حقِّ صحبتِ مهر و وفا نگه دارد
غبارِ راهگذارت کجاست؟ تا حافظ
به یادگارِ نسیمِ صبا نگه دارد

 

سرزمین صلح و سلامت


وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَآمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَهُوَ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَأَصْلَحَ بَالَهُمْ
محمد ۲
و کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند و به آنچه بر محمد (ص) نازل شده -و همه حقّ است و از سوی پروردگارشان- نیز ایمان آوردند، خداوند گناهانشان را می‌بخشد و کارشان را اصلاح می‌کند!
توضیح:
می‌فرماید دو بال سعادت در اختیار بشر است یکی ایمان یعنی ورود به سرزمین امنیت و صلح و آرامش ( والذین آمنوا) و دیگری انجام کارهای نیک در آن سرزمین ( و عملوا الصالحات) و بخصوص اگر ایمان به دستورات آخرین پیامبر( محمد ص) داشته باشند( نزل علی محمد) سرزمینی بسیار مطابق با حق و حقیقت می‌یابند زیرا قوانین آئین آخرین مانند ادیان دوران گذشته دستخوش تغییر و تحول نگردیده است و خالصترین دستورات و راهنمائیها را در آن می‌یابند. در چنین سرزمینی لغزشها و گناهان اولأ انجام نمی‌شوند و به فکر ساکنان آن نمی‌آیند و ثانیأ اگر بوجود آیند در آن اقیانوس محبت و صفا ناچیزند و توسط خدای آن سرزمین جبران گشته و پاک می‌گردند( کفر عنهم سیئاتهم) و رشد و کمال و نیکی و صلح و سلامت در همه جا موج خواهد زد( اصلح بالهم).
حافظ:
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم
شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم
نسیم عطرگردان را شِکَر در مجمر اندازیم
چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش
که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم
صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز
بود کان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم
یکی از عقل می‌لافد یکی طامات می‌بافد
بیا کاین داوری‌ها را به پیش داور اندازیم
بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه
که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم
سخندانیّ و خوشخوانی نمی‌ورزند در شیراز
بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم

 

 خالق همیشه بیدار


فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا اللَّهُ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِكَ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ وَمَثْوَاكُمْ
محمد ۱۹
پس بدان که معبودی جز «اللّه» نیست؛ و برای گناه خود و مردان و زنان باایمان استغفار کن! و خداوند محل حرکت و قرارگاه شما را می‌داند!
توضیح:
می‌فرماید باید خودت با آگاهی به توحید برسی ( فاعلم) پس در شناخت توحید ، تقلید وجود ندارد بلکه باید با علم و هوشیاری توحید را بشناسی (لا اله الا الله) زیرا پایه و اساس بقیه دین بر شناخت توحید استوار است. انسان این حقیقت انکار ناپذیر را که بجز یک خالق در جهان وجود ندارد باید درک کند و در اینصورت است که تغییر بنیادی می‌یابد و چون همیشه و در همه حال نیروئی را مراقب خود می‌بیند خطا نمی‌کند و اصولِ انسانی را رعایت می‌نماید و اگر گناهانی در گذشته داشته است از همین نیرو کمک می‌خواهد( واستغفر لذنبک) و نه تنها خود بلکه اجتماع خود را هم پاک و سالم می‌خواهد ( مؤمنین والمؤمنات) ، او می‌داند که تنها نیست و چنین خالق فراگیری( الله) در همه حال یعنی در حرکت و جنبش و سیر و تحول در طول زندگی و یا در سکون و آرامش و قرار در جهان دیگر ، آگاه بر احوال انسان است( متقلبکم و مثواکم).
حافظ:
آن پیکِ نامَور که رسید از دیارِ دوست
آورد حِرزِ جان ز خطِ مُشکبارِ دوست
خوش می‌دهد نشانِ جلال و جمالِ یار
خوش می‌کند حکایتِ عِزّ و وقارِ دوست
دل دادمش به مژده و خِجلَت همی‌برم
زین نقدِ قلبِ خویش که کردم نثارِ دوست
شکرِ خدا که از مددِ بختِ کارساز
بر حسبِ آرزوست همه کار و بارِ دوست
سیرِ سپهر و دورِ قمر را چه اختیار؟
در گردشند بر حَسَبِ اختیار دوست
گر بادِ فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغِ چَشم و رهِ انتظارِ دوست
کُحلُ الجَواهری به من آر ای نسیمِ صبح
زان خاکِ نیکبخت که شد رهگذارِ دوست
ماییم و آستانهٔ عشق و سرِ نیاز
تا خوابِ خوش که را بَرَد اندر کنارِ دوست
دشمن به قصدِ حافظ اگر دم زند چه باک؟
مِنَّت خدای را که نیَم شرمسارِ دوست

 

سرزمین صلح و سلامت


وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَآمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَهُوَ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَأَصْلَحَ بَالَهُمْ
محمد ۲
و کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند و به آنچه بر محمد (ص) نازل شده -و همه حقّ است و از سوی پروردگارشان- نیز ایمان آوردند، خداوند گناهانشان را می‌بخشد و کارشان را اصلاح می‌کند!
توضیح:
می‌فرماید دو بال سعادت در اختیار بشر است یکی ایمان یعنی ورود به سرزمین امنیت و صلح و آرامش ( والذین آمنوا) و دیگری انجام کارهای نیک در آن سرزمین ( و عملوا الصالحات) و بخصوص اگر ایمان به دستورات آخرین پیامبر( محمد ص) داشته باشند( نزل علی محمد) سرزمینی بسیار مطابق با حق و حقیقت می‌یابند زیرا قوانین آئین آخرین مانند ادیان دوران گذشته دستخوش تغییر و تحول نگردیده است و خالصترین دستورات و راهنمائیها را در آن می‌یابند. در چنین سرزمینی لغزشها و گناهان اولأ انجام نمی‌شوند و به فکر ساکنان آن نمی‌آیند و ثانیأ اگر بوجود آیند در آن اقیانوس محبت و صفا ناچیزند و توسط خدای آن سرزمین جبران گشته و پاک می‌گردند( کفر عنهم سیئاتهم) و رشد و کمال و نیکی و صلح و سلامت در همه جا موج خواهد زد( اصلح بالهم).
حافظ:
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم
شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم
نسیم عطرگردان را شِکَر در مجمر اندازیم
چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش
که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم
صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز
بود کان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم
یکی از عقل می‌لافد یکی طامات می‌بافد
بیا کاین داوری‌ها را به پیش داور اندازیم
بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه
که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم
سخندانیّ و خوشخوانی نمی‌ورزند در شیراز
بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم

 

مسیر بازگشت


الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ
أُولَٰئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ
بقره ۱۵۶-۱۵۷
آنها که هر گاه مصیبتی به ایشان می‌رسد، می‌گویند: «ما از آنِ خدائیم؛ و به سوی او بازمی‌گردیم!»
اینها، همانها هستند که الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده؛ و آنها هستند هدایت‌یافتگان!
توضیح:

بشر مانند همه اجزاء عالم از جمله اتم و سیارات و کهکشانها در حرکت مداری بسوی مبدء خود یعنی خدای متعال است و روزی در ادامه مسیر این مرحله از زندگی دنیا را هم ترک میگوید و مانند مراحل قبلی که مرگ و نیستی نداشته‌است در این مرحله نیز پایانی ندارد ، معنی جبر در زندگی همین است یعنی خواهی نخواهی در مسیر الهی و تحت فرمان او هستیم و البته اختیار در انتخاب راه و روش به خودمان واکذار گردیده است. پس چه بهتر که در این مسیر بهترین باشیم و از اختیار خود به بهترین وجه استفاده کنیم. می‌فرماید مؤمن واقعی در برابر مصیبتها و سختیهای دنیا مقاوم است و خود را نمی‌بازد چون می‌داند از سوی خدا و برای خدا آمده( انا لله) و در مدار بازگشت بسوی خالق خود پیش می‌رود ( و انا الیه راجعون) پس از هر مصیبت و فقدانی درس می‌گیرد و از آن در رشد و تعالی خود بهره می‌برد. بعد می‌فرماید صلوات و رحمت خداوند بر اینان است یعنی رویکرد و توجه خالق جهان و قانونمندی او با آنان هماهنگ میشود و در مسیر درست پیش می‌روند و مسلمأ هدایت و راهبری می‌گردند( اولئک هم المهتدون) و بصورت یک انسان کامل تربیت میشوند.
مولوی:
از جمادی مردم و نامی شدم
وز نما مردم به حیوان برزدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
حملهٔ دیگر بمیرم از بشر
تا بر آرم از ملایک پر و سر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو
کل شیء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک قربان شوم
آنچ اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم که انا الیه راجعون

 

 پیروزی خدا و پیامبران


كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ
مجادله ۲۱
خداوند چنین مقرر داشته که من و رسولانم پیروز می‌شویم؛ چرا که خداوند قوّی و شکست‌ناپذیر است!
توضیح:
می‌فرماید پیروزی خدا و کلام خدا و فرستادگان خدا قانون خلقت است که بوقوع می‌پیوندد و غیرقابل تغییر هم میباشد زیرا (کَتَبَ) یعنی نوشته شده و مقرر گردیده است که در این جهان حق همیشه غلبه دارد پس اگر مدتی ظلم و ستم پیروز باشد موقتی است و با کوشش انسانهای فداکار و فانون الهی برکنار میشود. بعد قدرت (الله )را گوشزد می‌نماید که بسیار قوی و شکست‌ناپذیر است(قوی و عزیز) زیرا بجز الله و قوانین او نیروئی در جهان حاکم نیست و اگر انسان این را بداند و مؤمن گردد از ناامیدی و اضطراب دور میشود و بر این نیروی لایزال تکیه میزند و در امنیت قرار می‌گیرد(ایمان).
حافظ:
یوسفِ گُم گشته بازآید به کنعان، غم مَخُور
کلبهٔ احزان شَوَد روزی گلستان، غم مخور
ای دل غمدیده، حالت بِه شود، دل بَد مکن
وین سرِ شوریده باز آید به سامان غم مخور
گر بهارِ عمر باشد باز بر تختِ چمن
چتر گل در سر کَشی، ای مرغِ خوشخوان غم مخور
دورِ گردون گر دو روزی بر مرادِ ما نرفت
دائماً یکسان نباشد حالِ دوران غم مخور
هان مَشو نومید چون واقِف نِه‌ای از سِرِّ غیب
باشد اندر پرده بازیهایِ پنهان غم مخور
ای دل اَر سیلِ فنا بنیادِ هستی بَر کَنَد
چون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخور
در بیابان گر به شوقِ کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کُنَد خارِ مُغیلان غم مخور
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست، کان را نیست پایان، غم مخور
حال ما در فِرقت جانان و اِبرامِ رقیب
جمله می‌داند خدایِ حالْ گردان غم مخور
حافظا در کُنجِ فقر و خلوتِ شبهایِ تار
تا بُوَد وِردَت دعا و درسِ قرآن غم مخور

 

 قیامتِ پنهان


إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكَادُ أُخْفِيهَا لِتُجْزَىٰ كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَىٰ
طه ۱۵
بطور قطع رستاخیز خواهد آمد! می‌خواهم آن را پنهان کنم، تا هر کس در برابر سعی و کوشش خود، جزا داده شود!
توضیح:
ساعت به معنی قسمتی از زمان است و در اینجا منظور روز قیامت می‌باشد. می‌فرماید ساعت بسرعت در حال آمدن است و به قیامت نزدیک میشوید. خلقت کائنات براساس حرکت بنا شده است ، از کوچکترین ماده یعنی اتم و ذرات ساب‌اتمیک تا تمام سیارات و ستارگان و کهکشانها در حال حرکت هستند و حتی سرعت آنها بطور دقیق محاسبه شده است پس سرانجامِ انسان در این دنیا در حال آمدن است( آتیه). اگر انسان به همین ساعت قراردادی زمان خود هم توجه کند حرکت و سرعت آنرا در‌می‌یابد. خداوند می‌فرماید اراده نموده که لحظه وقوع قیامت(ساعت) مخفی و پنهان باشد( اکاد اخفیها) تا میزان سعی و کوشش انسانها مشخص گردد( لتجزی کل نفس بما تسعی) و فرصتی برای رشد و تعالی مخلوقات عالم از جمله انسان فراهم گردد به گفته قران حتی انسان زمان و مکان مرگ خویش را هم دقیقأ نمی‌داند ، پس بهتر است از این فرصت کمال استفاده را ببرد زیرا آدمی زمان رسیدن قیامت را نمی‌داند و همین موضوع اهمیت هر نَفَس او را روشن می‌سازد و به کوچکترین عمل او بها می‌دهد.
حافظ:
ای نسیم سحر آرامگَهِ یار کجاست؟
منزلِ آن مَهِ عاشق‌کُشِ عیار کجاست؟
شبِ تار است و رَه وادیِ اِیمن در پیش
آتش طور کجا؟ موعد دیدار کجاست؟
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست؟
آن کَس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست؟
هر سرِ مویِ مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامت‌گر بی‌کار کجاست؟
باز پرسید ز گیسویِ شِکَن در شِکَنَش
کاین دل غم‌زده، سرگشته گرفتار، کجاست؟
عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو؟
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست؟
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش، بی یار مهیا نشود یار کجاست؟
حافظ از بادِ خزان، در چمنِ دهر مَرَنج
فکرِ معقول بفرما، گلِ بی خار کجاست؟

 

آزمایش


وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّىٰ نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَكُمْ
محمد ۳۱
ما همه شما را قطعاً می‌آزمائیم تا معلوم شود مجاهدان واقعی و صابران از میان شما کیانند، و اخبار شما را بیازماییم!
توضیح:
می‌فرماید در هر مرحله‌ای در این دنیا امتحان میشوید ( ولنبلونکم) تا مشخص شود اهل حرکت و تلاش و رشد و دارای صبر و استقامت هستید( مجاهدین منکم و الصابرین) یا به رکود و خمودی و ایستائی در دنیا دل‌بسته‌اید. این امتحان همان تحولات زندگیست که می‌تواند باعث رشد و کمال انسان گردد و او را صبور و مقاوم سازد پس صبر نیز خود نوعی حرکت و عبادت است و اگر با تلاش و امید همراه باشد باعث تعالی انسان می‌گردد. پس ( حتی نعلم) یعنی پاسخ این امتحان بر همه جهان و خود انسان آشکار گردد و از قوه به فعل درآید. ابتلاء به معنی امتحان و در معرض حوادث قرارگرفتن است. بعد می‌فرماید هر کاری انجام داده و یا سخنی در دنیا گفته‌اید مورد سنجش قرار می‌گیرد ( نبلو اخبارکم) خبر همان اطلاعاتیست که از گفتار و کردار اشخاص مختلف در این دنیا پخش میشود و در حقیقت شناسنامه افراد است که در صحنه جهان ثبت می‌گردد و خدای متعال آنرا می‌داند.
حافظ:
هر که شد محرمِ دل در حرمِ یار بِمانْد
وان که این کار ندانست در انکار بِمانْد
اگر از پرده برون شد دلِ من عیب مکن
شُکر ایزد که نه در پردهٔ پندار بِمانْد
صوفیان واسِتَدَنْد از گروِ مِی همه رَخْت
دلقِ ما بود که در خانهٔ خَمّار بِمانْد
محتسب شیخ شد و فِسقِ خود از یاد بِبُرد
قصهٔ ماست که در هر سرِ بازار بِمانْد
هر مِیِ لعل کز آن دستِ بلورین سِتَدیم
آبِ حسرت شد و در چشمِ گهربار بِمانْد
جز دلِ من کز ازل تا به ابد عاشق رفت
جاودان کس نشنیدیم که در کار بِمانْد
گشت بیمار که چون چشمِ تو گردد نرگس
شیوهٔ تو نَشُدَش حاصل و بیمار بِمانْد
از صدایِ سخنِ عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبدِ دَوّار بِمانْد
داشتم دلقی و صد عیبِ مرا می‌پوشید
خرقه رهنِ مِی و مطرب شد و زُنّار بِمانْد
بر جمالِ تو چنان صورتِ چین حیران شد
که حدیثش همه جا در در و دیوار بِمانْد
به تماشاگَهِ زلفش دلِ حافظ روزی
شد که بازآید و جاوید گرفتار بِمانْد

 

خواندنی


كِتَابٌ فُصِّلَتْ آيَاتُهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِّقَوْمٍ يَعْلَمُونَ
فصلت ۳
کتابی که آیاتش هر مطلبی را در جای خود بازگو کرده، در حالی که فصیح و گویاست برای جمعیّتی که آگاهند!
توضیح:
(تفصیل) به معنی جداکردن و مشخص نمودن و شرح و بیان دادن است و (آیه) به معنی نشانه و همچنین جملات مشخص در هر سوره قران مجید را گویند. می‌فرماید قران کتابی‌ است که راهنمای کامل و جامع زندگی است و همه مطالب و آیات را بصورت مشخص و روشن بیان نموده است( فصلت آیاته) و منظور از عربی به معنی آنچه که فصیح و واضح است. یعنی قران با کلام واضح و روشن همه مطالب مورد نیاز بشر را به تفصیل شرح داده است. البته می‌فرماید شرط استفاده از آن علم و آگاهیِ مستمر و همیشگی است ( لقوم یعلمون). یعنی انسان مرتبأ بر آگاهی و دانش خود بیفزاید و از قران استفاده کند و به همین علت شایعترین نام این کتاب قران است که به معنی (خواندنی) است پس باید مرتبأ خوانده شود و فهمیده شود و عمل گردد و چنین است که سعادت نصیب می‌گردد.
حافظ:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد
اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند

 

 بهترین حافظ و نگهبان


قَالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلَّا كَمَا أَمِنتُكُمْ عَلَىٰ أَخِيهِ مِن قَبْلُ فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ
یوسف ۶۴
گفت: «آیا نسبت به او به شما اطمینان کنم همان‌گونه که نسبت به برادرش (یوسف) اطمینان کردم و (در هر حال،) خداوند بهترین حافظ، و مهربانترین مهربانان است»
توضیح:
ادامه داستان حضرت یوسف(ع) است زمانیکه برادران از پدرشان حضرت یعقوب(ع) می‌خو‌اهند برادر کوچکتر را با ایشان به مصر بفرستد تا در خشکسالی پیش آمده سهمیه نان بیشتری بگیرند . پدر می‌گوید چگونه به شما اطمینان کنم( هل آمنکم علیه) زیرا برادرش را با اعتماد به شما از دست داده‌ام( کما امنتکم علی اخیه) و بعد جمله پرمعنی و زیبائی را بر زبان میاورد که همیشه برای انسان کاربرد دارد و می‌فرماید بهترین نگهبان ( خیر حافظا) که بسیار مهربان نیز هست (و هو ارحم الراحمین) همان خداوند متعال و خالق شماست ( فالله). پس انسان مؤمن باید در هر کاری بعد از محکم کردن تدابیر دنیائی و بستن راههای خسارت و نقصان ، تکیه بر خالق مهربان خود بزند و از او حفاظت و همراهی بخواهد و چنین است که بر هر چه پیش آید راضی و مطمئن است و پیوسته بر ایمان او افزوده می‌گردد.
حافظ:
هر آن که جانبِ اهلِ خدا نگه دارد
خُداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیثِ دوست نگویم مگر به حضرتِ دوست
که آشنا، سخنِ آشنا نگه دارد
دلا مَعاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته‌ات به دو دستِ دعا نگه دارد
گَرَت هواست که معشوق نَگْسَلد پیمان
نگاه دار سرِ رشته تا نگه دارد
صبا بر آن سرِ زلف ار دلِ مرا بینی
ز رویِ لطف بگویش که جا نگه دارد
چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت؟
ز دستِ بنده چه خیزد؟ خدا نگه دارد
سر و زر و دل و جانم فدایِ آن یاری
که حقِّ صحبتِ مهر و وفا نگه دارد
غبارِ راهگذارت کجاست؟ تا حافظ
به یادگارِ نسیمِ صبا نگه دارد

 

کوشش انسان


وَمَن جَاهَدَ فَإِنَّمَا يُجَاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ
(عنکبوت ۶)
کسی که جهاد و تلاش کند، برای خود جهاد می‌کند؛ چرا که خداوند از همه جهانیان بی نیاز است.
توضیح:
با شناخت واقعی توحید در مییابیم که تمام کوشش انسان حتی عبادات او به خود او برمیگردد( یجاهد لنفسه) و کوششهای انسان سودی برای خداوندی که خالق کل جهان است ندارد. چون در توحید واقعی، آفریدگار قدرت کامل و حضور کامل و همیشگی درجهان و ورای جهان است و اعمال ما چیزی به او اضافه و یا کم نمیکند فقط خود ما را در سیستم آفرینش تعالی و اعتبار می بخشد.
حافظ:
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید
گفت با این همه از سابقه نومید مشو
گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک
از چراغ تو به خورشید رسد صد پرتو
تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار
تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو
گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش
دور خوبی گذران است نصیحت بشنو
چشم بد دور ز خال تو که در عرصه حسن
بیدقی راند که برد از مه و خورشید گرو
آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق
خرمن مه به جوی خوشه پروین به دو جو
آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت
حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو

 

 شنیدن


وَاسْتَمِعْ يَوْمَ يُنَادِ الْمُنَادِ مِن مَّكَانٍ قَرِيبٍ
ق ۴۱
و گوش فرا ده و منتظر روزی باش که منادی از مکانی نزدیک ندا می‌دهد،
توضیح:
می‌فرماید بگوش و بهوش باش چون روزی خواهد رسید که جهان را می‌خوانند( یون یناد) و مهم است که از الان بگوش باشی چون (واستمع)فعل امر و برای اکنون است ، یعنی ای انسان از حالا ندای وجدان خود و دستورات پیامبران را بشنو و عمل کن تا در وقت رسیدن آن (یوم) که همان قیامت است بدون توشه و دست خالی نباشی. قران آن ندای قیامت را نزدیک میداند( مکان قریب) زیرا به تعبیری از وجود خودمان شروع میشود و در تمام عالم طنین‌انداز می‌گردد. این ندا می‌تواند صدای مظلومیت ستمدیگان در طول تاریخ باشد که عالم را بلرزه در‌می‌آورد و یا صدای وجدانهای بیداری است که با هم جمع میشوند و همه در نزدیک انسان‌اند.امروزه از دورترین نقاط جهان با یک دستکاه گیرنده صداها را در نزدیکی خود حس می‌کنیم پس در قیامت هم توسط خالق همین قانون صدای پایان جهان در کنار ما حس میشود. در علم فضاشناسی هم احتمال یک (مَه‌بانک) دیگری را در انتهای عمر این جهان می‌دهند که شدت و صدای مهیبی خواهد داشت. بهتر است انسان پیام واضح این آیه را بشنود و از اکنون به حقایق عالم گوش فرا دهد.
حافظ:
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نه‌ای جان من، خطا این جاست
سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید
تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال، هان که از این پرده کار ما به نواست
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
نخفته‌ام ز خیالی که می‌پزد دل من
خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست
چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم
گرم به باده بشویید حق به دست شماست
از آن به دیرِ مغانم عزیز می‌دارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
چه ساز بود که در پرده می‌زد آن مطرب
که رفت عمر و هنوزم دِماغ پُر ز هواست
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند
فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست

 

 بهشت نزدیک است


وَأُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ غَيْرَ بَعِيدٍ
ق ۳۱
(در آن روز) بهشت را به پرهیزگاران نزدیک می‌کنند، و فاصله‌ای از آنان ندارد!
توضیح:
می‌فرماید بهشت را بسوی متقین می‌آورند و متقی کسی است که تقوا دارد و آن از (وقایه) به معنی (وسیلهِ نگاه‌داشتن) است پس متقی در زندگی خود خطوط قرمز را می‌شناسد و با تقوای خود گاهی که لازمست ترمز می‌کند و بدون تفکر به جلو نمی‌راند. این بهشت مکان خاصی ندارد و نزدیک انسان متقی است( غیر بعید) یعنی در وجود خود او ایجاد شده و پرورش یافته است پس بهشتی بودن از همین دنیا آغاز میشود و این سعادت پیوسته بسوی انسان متقی در حرکت است و همراه اوست و همیشه در آسایش بهشت قرار دارد و البته در جهان دیگر بطور اکمل و همیشگی و بدون مخاطرات دنیائی در آن (حالت) خواهد بود.
صائب تبریزی:
این چه حرف است که در عالم بالاست بهشت؟
هر کجا وقت خوشی رو دهد آنجاست بهشت
باده هر جا که بود چشمه کوثر نقدست
هر کجا سرو قدی هست دو بالاست بهشت
دل رم کرده ندارد گله از تنهایی
که به وحشت زدگان دامن صحراست بهشت
از درون سیه توست جهان چون دوزخ
دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت
دارد از خلد ترا بی بصریها محجوب
ورنه در چشم و دل پاک مهیاست بهشت
هست در پرده آتش رخ گلزار خلیل
در دل سوختگان انجمن آراست بهشت
عمر زاهد به سر آمد به تمنای بهشت
نشد آگاه که در ترک تمناست بهشت
صائب از روی بهشتی صفتان چشم مپوش
که درین آینه بی پرده هویداست بهشت

 

 کتاب خواندنی


ق وَالْقُرْآنِ الْمَجِيدِ
ق ۱
ق، سوگند به قرآن مجید
توضیح:
این اولین آیه از سوره‌ (ق) است و با حرف (ق) هم آغاز میشود. حرف (ق) در اینجا می‌تواند اهمیت کلمه (قران) را به ما گوشزد کند که در نوشتن با این حرف شروع میشود. حروف مقطعه در ابتدای ۲۹ سوره از قران است و در تفسیر این حروف گفته‌اند اینهمه حقایق در این کتاب با همین حروف ساده خلق شده است که دیگران از آوردن یک جمله آن عاجز مانده‌اند و یا کارهای کامپیوتری دانشمند مصری بنام رشاد خلیفه که اعجاز عددی را در این حروف مقطعه یافته است. سپس خدای متعال به این قران سوگند می‌خورد لذا هم مورد سوگند یعنی این کتاب عظیم است و همچنین مطلبی هم که بعد از آن می‌آید مهم و عظیم است. سپس صفت ( مجید) را به آن می‌دهد و مجید از ریشه مجد به معنی شکُوه و بزرگواریست ، یعنی ای انسان مجموعه گرانبهائی را در اختیار داری که معنی نام آن ( خواندنی) است پس آفریدگار به تو سفارش می‌کند تا می‌توانی آن را عمیقأ بخوانی و به دستورات آن عمل کنی تا سعادتمند شوی.
حافظ:
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم
دل بیمار شد از دست رفیقان مددی
تا طبیبش به سر آریم و دوایی بکنیم
آن که بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت
بازش آرید خدا را که صفایی بکنیم
خشک شد بیخ طرب راه خرابات کجاست
تا در آن آب و هوا نشو و نمایی بکنیم
مدد از خاطر رندان طلب ای دل ور نه
کار صعب است مبادا که خطایی بکنیم
سایه طایر کم حوصله کاری نکند
طلب از سایه میمون همایی بکنیم
دلم از پرده بشد حافظ خوشگوی کجاست
تا به قول و غزلش ساز نوایی بکنیم

 

 حرکت خورشید و ماه


الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ
الرحمن ۵
خورشید و ماه با حساب منظّمی می‌گردند،
توضیح:
کلمه (حُسبان) هم ریشه با حساب و به معنی شمار کردن و اندازه کردن است و این برای کُرات آسمانی با چرخش و حرکت پیش می‌آید در حالیکه نظم و دقت در آنست. قران در اینجا از حرکت خورشید و ماه صحبت می‌کند و اینکه با نظم و حساب خاصی در گردشند (بحُسبان) ، و پس از ۱۴ قرن امروزه علم به ما می‌گوید که خورشید بعنوران تنها ستاره فروزان منظومه شمسی و ماه یکی از اقمار این منظومه چه اهمیت مهمی در شروع و ادامه زندگی انسان و بقیه موجودات بر کره زمین دارند و با چه سرعتی و در چه مداری در حال چرخش هستند و پس از ۴/۶ میلیارد سال (عمر خورشید تا کنون) ذره‌ای انحراف و تغییر مسیر یا تغییر سرعت نداشته اند( در آنزمان انسان اطلاعی از این واقعیتهای علمی نداشته است).پس قران به انسان می‌گوید به بالای سر خود نگاه کن و به تحقیق بپرداز و حضور و قدرت خالق هستی را باور کن .
سعدی:
ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند
تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
همه از بحر تو سرگشته و فرمانبردار
شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری

 

تلاش و موفقیت


يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِن يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلَا تَيْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ
یوسف ۸۷
پسرانم! بروید، و از یوسف و برادرش جستجو کنید؛ و از رحمت خدا مأیوس نشوید؛ که تنها گروه کافران، از رحمت خدا مأیوس می‌شوند!»
توضیح:
داستان حضرت یوسف(ع) است زمانیکه بعلت حسادت برادرانش در چاه افکنده شد و پس از یافته شدن توسط کاروانی در مصر فروخته شد و بعد از مدتها به فروانروائی رسید و برادر نیک‌اندیش او نیز در سالهای بعد در کنارش قرار گرفت و حالا پدر ایشان حضرت یعقوب(ع) پس از دهها سال مأیوس نگشته و این درس بزرگ را از طریق پسران خود به تمام انسانها میدهد( یا بنی). اولأ حرکت و تلاش کنید( اذهبوا) یعنی با نشستن و فقط دعا کردن به جائی نمیرسید بروید و بدنبال یوسف بگردید ( فتحسسوا من یوسف و اخیه) پس رمز پیروزی برای بشر حرکت و کوشش با تکیه بر خالق جهان است. و بعد می‌فرماید از قدرت پروردگارتان غافل و مأیوس نمانید( لا تیأسوا من روح الله) و روح خدا همان قدرت یکپارچه و عشق و محبت و رحمت فراگیر آفریدگار در این جهان و قوانین محکم اوست که با شناخت و ایمان به آن کارها آسانتر میشود و گره‌های کور باز میگردد. مسلمأ کسیکه که کافر است یعنی این نیروی عظیم را نادیده می‌گیرد (قوم الکافرین) از درک آن عاجز می‌ماند و از سعادت واقعی دور میشود.
حافظ:
یوسفِ گُم گشته بازآید به کنعان، غم مَخُور
کلبهٔ احزان شَوَد روزی گلستان، غم مخور
ای دل غمدیده، حالت بِه شود، دل بَد مکن
وین سرِ شوریده باز آید به سامان غم مخور
گر بهارِ عمر باشد باز بر تختِ چمن
چتر گل در سر کَشی، ای مرغِ خوشخوان غم مخور
دورِ گردون گر دو روزی بر مرادِ ما نرفت
دائماً یکسان نباشد حالِ دوران غم مخور
هان مَشو نومید چون واقِف نِه‌ای از سِرِّ غیب
باشد اندر پرده بازیهایِ پنهان غم مخور
ای دل اَر سیلِ فنا بنیادِ هستی بَر کَنَد
چون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخور
در بیابان گر به شوقِ کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کُنَد خارِ مُغیلان غم مخور
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست، کان را نیست پایان، غم مخور
حال ما در فِرقت جانان و اِبرامِ رقیب
جمله می‌داند خدایِ حالْ گردان غم مخور
حافظا در کُنجِ فقر و خلوتِ شبهایِ تار
تا بُوَد وِردَت دعا و درسِ قرآن غم مخور

 

دست‌آورد


عَلِمَتْ نَفْسٌ مَّا أَحْضَرَتْ
تکویر ۱۴
(آری در آن هنگام) هر کس می‌داند چه چیزی را آماده کرده است!
توضیح:
(احضرت) از ماده حضر به معنی حاضرشده است و منظور آنچه انسان از زندگی این دنیا برای خود فرستاده‌ است. اگر انسان در این دنیا از سالهای قبل خود بی‌خبر است ، در عالم قیامت به آنچه عمل کرده و از پیش فرستاده است بطور کامل آگاه می‌گردد. الان انسان بسیاری از کارهای گذشته خود را از خوب یا بد فراموش کرده است ولی در جهان دیگر همه اعمال و رفتار خود را درمی‌یابد. و لذا اگر ایمانی به معاد و روز واپسین باشد در این دنیا بفکر عاقبت خود در سوی دیگر خواهد بود و پیوسته به نیکوئی عمل خواهد کرد.
بقول مولانا:
حق تعالی خلق را گوید به حشر
ارمغان کو از برای روز نشر
ورنه‌ای منکر چنین دست تهی
بر در آن دوست چون پا می‌نهی
اندکی صرفه بکن از خواب و خور
ارمغان بهر ملاقاتش ببر

 

 اتصال با خوشبختی


ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً
فجر ۲۸
به سوی پروردگارت بازگرد در حالی که هم تو از او خشنودی و هم او از تو خشنود است،
توضیح:
روی سخن با نفس مطمئنه است یعنی مرتبه بالای انسانیت و ایثار در بشر، می‌فرماید پیوسته بسوی پروردگار خود بازگرد و در همان مسیر الهی خود را نگاه‌دار ( ارجعی الی ربک) زیرا در این مرتبت بجز رضایت و خشنودی نمی‌بینی و به کمالِ انسانیت راه یافته‌ای ( راضیه مرضیه) یعنی هم تو در اوج رضایت و همگام شدن با قوانین خلقت هستی و هم خدای متعال و دسنگاه خلقت او و قوانین او با تو همراه و همسو و از تو راضی هستند. تعریف عبد بودن در این آیه شریفه خلاصه میشود و منظور از خلقت بشر که همان رشد و تکامل است آشگار میگردد. از مصادیق زیبای این آیه حرکت و شهادت امام حسین(ع) و یاران باوفای اوست.
مولوی:
آمد ندا از آسمان جان را که بازآ الصلا
جان گفت ای نادی خوش اهلا و سهلا مرحبا
سمعا و طاعه ای ندا هر دم دو صد جانت فدا
یک بار دیگر بانگ زن تا برپرم بر هل اتی
ای نادره مهمان ما بردی قرار از جان ما
آخر کجا می‌خوانیم گفتا برون از جان و جا
از پای این زندانیان بیرون کنم بند گران
بر چرخ بنهم نردبان تا جان برآید بر علا
تو جان جان افزاستی آخر ز شهر ماستی
دل بر غریبی می‌نهی این کی بود شرط وفا
آوارگی نوشت شده خانه فراموشت شده
آن گنده پیر کابلی صد سحر کردت از دغا
این قافله بر قافله پویان سوی آن مرحله
چون برنمی‌گردد سرت چون دل نمی‌جوشد تو را
بانگ شتربان و جرس می‌نشنود از پیش و پس
ای بس رفیق و همنفس آن جا نشسته گوش ما
خلقی نشسته گوش ما مست و خوش و بی‌هوش ما
نعره زنان در گوش ما که سوی شاه آ ای گدا

 

 سرمشق نیکو


لَّقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا
احزاب ۲۱
مسلّماً برای شما رسول خدا سرمشق نیکویی بود، برای آنها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد می‌کنند.
توضیح:
(اسوه) به معنی مقتدا و پیشوا و جلودار و سرمشق است. می‌فرماید پیامبر بزرگوار را سرمشق خود قرار دهید( اسوه حسنه) زیرا بهترین نمونه زندگیست، یعنی صداقت و امانت و عدالت و انساندوستی و رحم و شفقت و کار و تلاش و جهاد و ایمان را از او بیاموزید و هر گونه که پیامبر بزرگ اسلام بوده‌اند شما هم در همان راه باشید. البته رفتن این راه و قرارگرفتن در این مسیر شرایطی دارد، کسیکه امید و اتکاء (رجاء )به الله و عالم دیگر داشته باشد یعنی بداند پروردگار جهان او را خلق کرده و باید روزی پاسخگوی اعمال خود باشد. یادآوری پی‌در‌پی آفریدگار( ذکر الله کثیرا) فقط با لفظ و سخن نیست بلکه انسان در تفکر و عمل باید برای خدا باشد و چنین انسانی است که از بدیها دور می‌شود و در خوبیها و شادمانیها غوطه‌ور خواهد بود و دنیا و آخرت خود را آباد خواهد نمود.
سعدی:
ماه فروماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
قدر فلک را کمال و منزلتی نیست
در نظر قدر با کمال محمد
وعدهٔ دیدار هر کسی به قیامت
لیلهٔ اسری شب وصال محمد
آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی
آمده مجموع در ظلال محمد
عرصهٔ گیتی مجال همت او نیست
روز قیامت نگر مجال محمد
وآنهمه پیرایه بسته جنت فردوس
بو که قبولش کند بلال محمد
همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد
تا بدهد بوسه بر نعال محمد
شمس و قمر در زمین حشر نتابد
نور نتابد مگر جمال محمد
شاید اگر آفتاب و ماه نتابند
پیش دو ابروی چون هلال محمد
چشم مرا تا به خواب دید جمالش
خواب نمی‌گیرد از خیال محمد
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمد بس است و آل محمد

 

دعوتنامه


فَادْخُلِي فِي عِبَادِي
فجر ۲۹
پس در سلک بندگانم درآی،
توضیح:
سخن پروردگار عالم با نیکان روزگار است و می‌فرماید داخل سرزمین عبادت شوید و با سایر عباد همراه شوید و (عباد) جمع عبد است و عبادت به معنی صاف و یکدست شدن و جاده بدون ناهمواری است و عبد کسی است که خود را صیقل داده و آئینه صفات آفریدگار خود گردد پس او مهربان و بخشنده است، صبور است، عفو میکند، همه را دوست دارد و کینه‌ای بدل ندارد و بسیاری از صفات پروردگار را در خود جای داده است. چنین انسانی (عبد) میشود و دعوت حضور در سرزمین (عباد) را می‌گیرد( فادخلی فی عبادی) و در چنین اجتماعی سعادت و خوشبختی یعنی بودن در بهشت احساس میشود.
حافظ:
عکسِ رویِ تو چو در آینهٔ جام افتاد
عارف از خندهٔ مِی در طمعِ خام افتاد
حُسن رویِ تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینهٔ اوهام افتاد
این همه عکسِ می و نقشِ نگارین که نمود
یک فروغِ رخِ ساقیست که در جام افتاد
غیرتِ عشق، زبانِ همه خاصان بِبُرید
کز کجا سِرِّ غمش در دهنِ عام افتاد
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم
اینم از عهدِ ازل حاصلِ فرجام افتاد
چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار؟
هر که در دایرهٔ گردشِ ایام افتاد
در خَمِ زلفِ تو آویخت دل از چاهِ زَنَخ
آه، کز چاه برون آمد و در دام افتاد
آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی
کار ما با رخِ ساقیّ و لبِ جام افتاد
زیرِ شمشیرِ غمش رقص‌کُنان باید رفت
کان که شد کشتهٔ او نیک سرانجام افتاد
هر دَمَش با منِ دلسوخته لطفی دگر است
این گدا بین که چه شایستهٔ اِنعام افتاد
صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی
زین میان حافظِ دلسوخته بدنام افتاد

 

 دستور محبت


وَقَضَىٰ رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلَاهُمَا فَلَا تَقُل لَّهُمَا أُفٍّ وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوْلًا كَرِيمًا
اسراء ۲۳
و پروردگارت فرمان داده: جز او را نپرستید! و به پدر و مادر نیکی کنید! هرگاه یکی از آن دو، یا هر دوی آنها، نزد تو به سن پیری رسند، کمترین اهانتی به آنها روا مدار! و بر آنها فریاد مزن! و گفتار لطیف و سنجیده و بزرگوارانه به آنها بگو!
توضیح:
می‌فرماید این قانون خلقت و دستور و خواسته پروردگارت است یعنی کسیکه مدیریت تو و جهان تو را در دست دارد( قضی ربک) که او را به یکتائی بشناسی و بلافاصله اضافه می‌کند به پدر و مادر خود نیکی کنید ( بالوالدین احسانا) و این اهمیت نقش پدر و مادر در ایجاد و پرورش انسان و تلاش و ایثاری که در رشد و نمو فرزند خود متحمل میشوند را گوشزد میکند. بعد می‌فرماید حال اگر به سالخوردگی رسیدند( یبلغن عندک الکبر) این محبت خود را مضاعف نما و حتی یک بی‌احترامی اندک نیز به آنان روا مدار( فلا تقل لهما اف) و فریاد و پرخاش منما( و لا تنهرهما) و پیوسته گفتار نیکو به آنان ارزانی دار( قولا کریما). مسلمأ اگر این تربیت در خانواده شکل گیرد به اجتماع نیز تسری می‌یابد و عشق و محبت و احترام جایگزین خشم و غضب و اهانت به همدیگر می‌گردد و اجتماعی سالم و پیشرو بوجود می‌آید.
شعر :
اگر ز مهر و محبت نظر کنی به پدر
و یا که بوسه زنی دست و صورت مادر
خدا به هر نظری می کند به تو احسان
ثواب حج زکرامت در عرصه محشر
نظرنما به رخ والدین خود بی حد
عبادتی است نصیبت به هر نگاه و نظر
خوش آن که زنده بود والدین محترمش
سعادت است برایش به گفته داور
بیا و قدر بدان سایه شریف پدر
که مایه شرف و عزت است تو را بر سر
خدا به واسطه والدین می بخشد
خطا و جرم تو را جمله ز اصغر و اکبر
اگر که نیست به قید حیات مادر و باب
بخوان نماز و دعا بهرشان به صبح و سحر

 

 امتحان


وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ
عنکبوت ۳
ما کسانی را که پیش از آنان بودند آزمودیم (و اینها را نیز امتحان می‌کنیم)؛ باید علم خدا درباره کسانی که راست می‌گویند و کسانی که دروغ می‌گویند تحقق یابد!
توضیح:
می‌فرماید تاریخ را بخوانید و ببینید که پیشینیان شما همه آزمایش شدند( فتنا الذین من قبلهم) و فتنه به معنی گداختن فلزات در آتش است تا سره از ناسره جدا گردد ، این آزمایش می‌تواند بصورت دادن ثروت و حکومت و مقام و منزلت باشد و یا علم و دانش و پیشرفت و یا گاهی فقر و تنگدستی و اکنون می‌توان فهمید که انسانها چگونه از این حالتهای مختلف زندگی بهره برده‌اند ، آیا در جهت رشد و تعالی بوده و یا آنها را خوار و ذلیل دنیا ساخته است و باز میبینیم که هر چه داشته‌اند، گذاشته‌اند و رفته‌اند. در حقیقت اعمال انسانها ملاک چگونه زیستن در دنیا و آخرت آنان است زیرا خداوند راستگو و درست‌کردار واقعی( الذین صدقوا) را از دروغگو و منحرف ( کاذبین) میشناسد. یعنی افکار و اعمال انسانها در طول زمان بر صحنه گیتی و علم پروردگار پوشیده نیست و کوچکترین حرکتها ثبت میشود و بازخورد آن از همین دنیا آغاز می‌گردد.
حافظ:
درختِ دوستی بنشان که کامِ دل به بار آرد
نهالِ دشمنی بَرکَن که رنج بی‌شمار آرد
چو مهمانِ خراباتی به عزت باش با رندان
که دردِ سر کشی جانا، گرت مستی خمار آرد
شبِ صحبت غنیمت دان که بعد از روزگارِ ما
بسی گردش کُنَد گردون، بسی لیل و نهار آرد
عِماری دارِ لیلی را که مَهدِ ماه در حکم است
خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد
بهارِ عمر خواه ای دل، وگرنه این چمن هر سال
چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هِزار آرد
خدا را چون دلِ ریشم قراری بست با زلفت
بفرما لعلِ نوشین را که زودش باقرار آرد
در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ
نشیند بر لبِ جویی و سروی در کنار آرد

 

خدای خاورهاو باخترها


فَلَا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ إِنَّا لَقَادِرُونَ
معارج ۴۰
سوگند به پروردگار مشرقها و مغربها که ما قادریم...
توضیح:
در این آیه مبارک پس از سوگند به طلوعها و غروبها در عالم( رب المشارق و والمغارب) ، می‌فرماید پروردگار عالم همه چیز را با قدر و اندازه آفریده و از اینرو بسیار تواناست( انا لقادرون) حداقل دو نکته برای مشارق و مغارب میتوان گفت اول اینکه زمین با سرعت ۱۶۰۰ کیلومتر در ساعت بدور خود میچرخد و با سرعت ۱۰۰ هزار کیلومتر در ساعت بدور خورشید در حرکت است و خورشید نیز با سرعت بیشتر بدور کهکشان میرود، پس هر نقطه در هر لحظه یک مشرق و یک مغرب دارد و در زمین مشارق و مغارب فراوانی وجود دارد. نکته دوم اینکه فقط کهکشان ما( راه شیری) ۲۰۰ میلیارد خورشید دارد و تا کنون دانشمندان بیش از ۲۰۰ میلیارد کهکشان را ثبت کرده‌اند که خود خورشیدها و منظومه‌های بسیاری دارند پس آنها هم مشرقها و مغربهای خود را دارند ، قران به این پدیده مهم در جهان سوگند می‌خورد تا هم توجه ما را به مورد سوگند معطوف دارد و هم به نتیجه آن که چنین خدائی حساب کوچکترین اعمال انسان را دارد و قدرتمند و تواناست.
فردوسی:
به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه بر نگذرد
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای
خداوند کیوان و گَردان سپهر
فروزندهٔ ماه و ناهید و مهر
ز نام و نشان و گمان برتر است
نگارندهٔ بر شده پیکر است
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
از این پرده برتر سخن‌گاه نیست
ز هستی مر اندیشه را راه نیست

 

مسابقه


أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ أَن يَسْبِقُونَا سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ
عنکبوت ۴
آیا کسانی که اعمال بد انجام می‌دهند گمان کردند بر قدرت ما چیره خواهند شد؟! چه بد داوری می‌کنند!
توضیح:
می‌فرماید خیال جلوزدن از قوانین الهی را نداشته باشید( یسبقونا) زیرا انسان قسمت کوچکی از مخلوقات عالم است و مسلمأ نمی‌تواند اثری بر خلقت بگذارد و خدای متعال و قوانین او محیط و حاکم بر کل جهان است. اگر انسان متوجه این موضوع باشد و توحید را فهمیده باشد تلاشی در سبقت گرفتن از خدا نمی‌کند بلکه سر به درگاه خالق خود فرود می‌آورد و به دستورات او گردن می‌نهد و از انحراف و گناه دوری می‌کند، در غیر اینصورت بر طبق همان قوانین خلقت به نتایج بدی خواهد رسید( ساء ما یحکمون).
حافظ:
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سِکندری داند
نه هر که طَرْفِ کُلَه کج نهاد و تُند نشست
کلاه داری و آیینِ سروری داند
تو بندگی چو گدایان به شرطِ مزد مکن
که دوست خود روشِ بنده پروری داند
غلامِ همتِ آن رندِ عافیت سوزم
که در گداصفتی کیمیاگری داند
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی
وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند
بباختم دلِ دیوانه و ندانستم
که آدمی بچه‌ای، شیوهٔ پری داند
هزار نکتهٔ باریکتر ز مو این جاست
نه هر که سر بتراشد قلندری داند
مدارِ نقطهٔ بینش ز خالِ توست مرا
که قدرِ گوهرِ یک دانه جوهری داند
به قَدّ و چهره هر آنکس که شاهِ خوبان شد
جهان بگیرد اگر دادگستری داند
ز شعرِ دلکَشِ حافظ کسی بُوَد آگاه
که لطفِ طبع و سخن گفتن دری داند

 

 ملاقات با خدا


مَن كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ
عنکبوت ۵
کسی که امید به لقاء الله (و رستاخیز) دارد ، سرآمدی را که خدا تعیین کرده فرامی‌رسد؛ و او شنوا و داناست!
توضیح:
لقاء به معنی رسیدن و دیدارکردن است ، می‌فرماید هر کس امید به ملاقات با خدا را داشته باشد ( یرجو لقاء الله) بداند که زمان آن در حال آمدن است و (امید داشتن) یعنی در جهت آن تلاش کردن و قانون هستی را دریافتن و صفات الهی را در خود پرورش دادن است، بداند که این لحظه دیدار با خدا در حال آمدن و نزدیک شدن است( اجل الله لات). اجل به معنی گاه و زمان است و اجل الله زمانیست که خدا تعیین کرده و در حقیقت قانونی بدون تغییر و تبدیل است و بسرعت بسوی ما می‌آید(لات). پس باید مهیا و آماده برای آن لحظه باشیم و عمل نیکو داشته باشیم زیرا می‌فرماید خداوند بسیار شنوا و بسیار داناست( هو السمیع العلیم) یعنی هر لحظه زندگی ما و گفتار ما و اعمال ما در حال شنیدن و ثبت شدن در عالم توسط خدای عالم است.
حافظ:
خیالِ رویِ تو در هر طریق همره ماست
نسیم موی تو پیوندِ جانِ آگه ماست
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمالِ چهرهٔ تو حجت موجه ماست
ببین که سیب زنخدان تو چه می‌گوید
هزار یوسف مصری فتاده در چَهِ ماست
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
به حاجبِ درِ خلوت سرایِ خاص بگو
فُلان ز گوشه نشینانِ خاکِ درگهِ ماست
به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است
همیشه در نظرِ خاطرِ مرفهِ ماست
اگر به سالی حافظ دری زند بگشای
که سال‌هاست که مشتاق روی چون مه ماست

 

حسرت ستمگران


وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَىٰ يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا
فرقان ۲۷
و (به خاطر آور) روزی را که ستمکار دست خود را (از شدّت حسرت) به دندان می‌گزد و می‌گوید: «ای کاش با رسول (خدا) راهی برگزیده بودم!
توضیح:
به گفته قران یکی از اسامی قیامت ( یوم الحسرة) است یعنی همگان در آن روز با دیدن عملکرد خود احساس دریغ دارند. در اینجا می‌فرماید انسان (ظالم ) یعنی کسی که با نادیده گرفتن حقایق جهان و زیر پا گذاشتن قوانین الهی به خود و دیگران ستم می‌کند ، در روز قیامت انگشت حسرت به دندان می‌گیرد(یعض الظالم علی یدیه) و این حالت نهایت دریغ و درد است که از همین دنیا با هشدارهای نفس لوامه ( وجدان) آغاز میشود و در جهان دیگر ادامه می‌یابد. چنین انسانی در زمان قیامت حقیقت را می‌بیند و به انحراف خود اعتراف دارد و آرزو می‌کند که ایکاش در دنیا راه پیامبر خدا را بر‌می‌گزید.
سعدی:
بیا ای که عمرت به هفتاد رفت
مگر خفته بودی که بر باد رفت؟
همه برگ بودن همی ساختی
به تدبیر رفتن نپرداختی
قیامت که بازار مینو نهند
منازل به اعمال نیکو دهند
بضاعت به چندان که آری بری
وگر مفلسی شرمساری بری
که بازار چندان که آکنده‌تر
تهیدست را دل پراکنده‌تر
ز پنجه درم پنج اگر کم شود
دلت ریش سرپنجهٔ غم شود
چو پنجاه سالت برون شد ز دست
غنیمت شمر پنج روزی که هست
اگر مرده مسکین زبان داشتی
به فریاد و زاری فغان داشتی
که ای زنده چون هست امکان گفت
لب از ذکر چون مرده بر هم مخفت
چو ما را به غفلت بشد روزگار
تو باری دمی چند فرصت شمار

 

تمسخر ممنوع


يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِّن قَوْمٍ عَسَىٰ أَن يَكُونُوا خَيْرًا مِّنْهُمْ وَلَا نِسَاءٌ مِّن نِّسَاءٍ عَسَىٰ أَن يَكُنَّ خَيْرًا مِّنْهُنَّ وَلَا تَلْمِزُوا أَنفُسَكُمْ وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمَانِ وَمَن لَّمْ يَتُبْ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ(سوره حجرات ۱۱)
ای کسانی که ایمان آورده‌اید! نباید گروهی از مردان شما گروه دیگر را مسخره کنند، شاید آنها از اینها بهتر باشند؛ و نه زنانی زنان دیگر را، شاید آنان بهتر از اینان باشند؛ و یکدیگر را مورد طعن و عیبجویی قرار ندهید و با القاب زشت و ناپسند یکدیگر را یاد نکنید، بسیار بد است که بر کسی پس از ایمان نام کفرآمیز بگذارید؛ و آنها که توبه نکنند، ظالم و ستمگرند!(حجرات۱۱)
توضیح:
در اینجا قران اهمیت سلامت روان جامعه را میفرماید و لذا انسان از تمسخر دیگران نهی شده است ( لا یسخر قوم من قوم) زیرا قضاوتی ظاهری و سطحی است و ممکنست در پشت آن روحی بزرگ قرار دارد( عسی ان یکونو خیرا منهم) لذا شالوده یک اجتماع بهم میریزد و این دستور برای مردان و زنان یکسان است( و لا نساء من نساء) . عیبجوئی و بکاربردن القاب زشت در مورد دیگران مورد قبول خداوند عیب‌پوش و مهربان نیست زیرا کدورت و رنجش بین افراد اجتماع ایجاد میکند. در مقابل احترام به دیگران و گفتن صفات خوبِ آنها بر سلامت جامعه و تقویت دوستی ها و اعتماد به یکدیگر می انجامد. بعد می‌فرماید اگر به عیبجوئی و تمسخر ادامه دهید از ستمکاران هستید یعنی هم درون خود را آلوده و مضطرب می‌نمائید و هم اجتماعی را بیمار میسازید.
حافظ:
عیبِ رندان مَکُن ای زاهدِ پاکیزه سرشت
که گناهِ دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن دِرَوَد عاقبتِ کار، که کِشت
همه کس طالبِ یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانهٔ عشق است چه مسجد چه کِنِشت
سرِ تسلیمِ من و خشتِ درِ میکده‌ها
مدعی گر نکند فهمِ سخن، گو سر و خشت
ناامیدم مکن از سابقهٔ لطفِ ازل
تو پسِ پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
نه من از پردهٔ تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشتِ ابد از دست بهشت
حافظا روزِ اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کویِ خرابات بَرَندَت به بهشت

 

 دین برترین


هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَىٰ وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِيدًا
فتح ۲۸
او کسی است که رسولش را با هدایت و دین حق فرستاده تا آن را بر همه ادایان پیروز کند؛ و کافی است که خدا گواه این موضوع باشد!
توضیح:
می‌فرماید خدای شما پیامبرش را بر مبنای هدایت و قوانین منطبق با حقیقت فرستاد( بالهدی و دین الحق) و هدایت یعنی راهبری بسوی راهی که به مقصد میرسد و سعادت بشر را تصمین میکند پس این دنیا مقصد نهائی نیست و ما در مسیری هستیم و مقصد مهمتری در پیش داریم ، رسول خدا دست ما را می‌گیرد و به آنجا میرساند. منطور از دین حق مجموعه قوانین و راهکارهای لازم برای انسان است که در همه ادیان الهی به مناسبت زمان بلوغ انسان بوده است و در پیامبرِ آخرین بطور کامل‌تر و دست‌نخورده‌تر آمده است تا پشتیبان و سرآمد ادیان پیشین گردد و روشن‌تر و کامل‌تر از ادیان دیگر خود را ظاهر سازد ( لیظهر علی الدین کله) و بعد می‌فرماید خداوند خود اراده کرده تا چنین شود و اسلام راستین بر تمام دنیا طلوع کند لذا خود حاضر در صحنه است ( کفی بالله شهیدا) و این اراده را پاس می‌دارد و انسان و اعمال او و راه او را از نزدیک می‌نگرد.
حافظ:
ساقیا آمدنِ عید، مبارک بادت
وان مَواعید که کردی، مَرَواد از یادت
در شگفتم که در این مدتِ ایامِ فراق
برگرفتی ز حریفان دل و دل می‌دادت
برسان بندگیِ دختر رَز، گو به درآی
که دَمُ و همت ما کرد ز بند آزادت
شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست
جای غم باد، مَر آن دل، که نخواهد شادت
شکر ایزد که ز تاراجِ خزان رخنه نیافت
بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت
چشم بد دور کز آن تفرقه‌ات بازآورد
طالع نامور و دولت مادرزادت
حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح
ور نه طوفانِ حوادث بِبَرَد بُنیادت

 

 دو بار دمیدن


وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَىٰ فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ
زمر ۶۸
و در «صور» دمیده می‌شود، پس همه کسانی که در آسمانها و زمینند می‌میرند، مگر کسانی که خدا بخواهد؛ سپس بار دیگر در «صور» دمیده می‌شود، ناگهان همگی به پا می‌خیزند و در انتظار (حساب و جزا) هستند.
توضیح:
کلمه (نفخ) به معنی دمیدن و صور همان شیپور است . در کتب علمی در توضیح پیدایش جهان پس از لحظه بیگ‌بنگ تشکیل جهان بشکل شیپور کشیده میشود و نشان میدهد که جهان از یک نقطه شروع و بصورت یک تونل با سرِ گشاد در حال باز شدن است و همچنان ادامه دارد یعنی یونیورس به صورت شیپور و در حال گسترش است و در تئوریهای علمی اولأ برای این جهان پایانی می‌دانند و ثانیأ این پایان را بصورت بیگ‌بنگ دیگری می‌انگارند . در این آیه شریفه خدای متعال و خالق جهان اتفاقات پایان عالم را بطور مختصر ذکر میکند و می‌فرماید در آنزمان در شیپور دوبار دمیده میشود( نفخ فی الصور). در مرحله اول تمام موجودات جاندار بی‌جان می‌گردند ( فصعق ) و البته می‌فرماید در این مرحله گروهی که خدا بخواهد بعنی با مشیت او منطبق باشند مستثنی هستند ( الا من شاء الله) و پس از مدتی دمیدن دوم آغاز می‌گردد( نفخ فیه اخری) ، پس پایان جهان با دو اراده خداوند شکل می‌گیرد . یک مسلمان با ایمان به غیب و باور قران این آیه را با جان و دل می‌پذیرد و هر لحظه آماده وقوع آنست لذا هیچگاه گِرد گناه نمی‌گردد و پیوسته در اعمال نیک و کارهای خیر سرعت می‌گیرد چون می‌داند که در آن مرحله همه بپاخاسته و فقط توان نگاه کردن را دارند( قیام ینظرون) .
حافظ:
دل می‌رود ز دستم صاحب‌دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی‌شکستگانیم ای باد شُرطِه برخیز
باشد که باز بینم دیدار آشنا را
ده‌روزه مِهر گردون، افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقهٔ گل‌ و مُل خوش خواند دوش بلبل
هاتِ الصَّبُوحَ هُبّوا یا ایُّها السُکارا
ای صاحب کرامت شکرانهٔ سلامت
روزی تَفَقُّدی کن درویش بی‌نوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیک‌نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ‌وَش که صوفی ام‌ُّالخَبائِثَش خواند
اَشهی لَنا و اَحلی مِن قُبلَةِ العَذارا
هنگام تنگ‌دستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کُنَد گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینهٔ سکندر، جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال مُلک دارا
خوبان پارسی‌گو، بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقهٔ مِی‌ْآلود
ای شیخ پاک‌دامن معذور دار ما را

 

 سه روز مهم


وَالسَّلَامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدتُّ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا
مریم ۳۳
و سلام بر من، در آن روز که متولّد شدم، و در آن روز که می‌میرم، و آن روز که زنده برانگیخته خواهم شد!»
توضیح:
این دعای عیسی مسیح(ع) است که حقایق خلقت را بیان میکند تا امروز بگوش ما برسد و برای ما هم درسی باشد. ایشان برای سه مرحله از زندگی خود سه سلام (سه توجه) می‌خواهد یعنی اهمیت و بزرگی این ایام را به ما گوشزد می‌کند. اول روزی که متولد میشود یعنی حیات انسانی با اراده خالق این جهان از تجمع مواد اولیه در یک سلول ذره‌بینی آغاز می‌گردد و مراحل مختلفی را طی چندین ماه در رحم مادر می‌گذراند و اندامهای جدید او با ظرافت حیرت‌انگیزی بتدریج تشکیل می‌گردد و متولد میشود و این پدیده عظیم خلقت سلام کردن دارد و توجه می‌خواهد(یوم ولدت). دوم سلامی به روز مرگ خود میکند که هشداریست برای همه انسانها که این خداحافظی از دنیای موجود و تولد جدید و انتقال به عالم دیگر برای همه اتفاق می‌افتد و این روز هم سلام کردن دارد و توجه می‌خواهد(یوم اموت). سوم روز برانگیختن در قیامت است پس مسافرت ما در این دنیا ختم نمی‌شود. آن دو مرحله اول را همه به چشم می‌بینند و روز سوم را باید باور کنند(یوم ابعث حیا) و جالب است که زندگی واقعی در آنجاست(حیا) و لذا عیسی(ع) با سلام بر خود در این ایام علاوه بر توجه به ارزش وجودی خود ، اهمیت این سه روز را هم به انسانها گوشزد می‌کند.
مولوی:
بشنو این نی چون شکایت می‌کند
از جدایی‌ها حکایت می‌کند
کز نیستان تا مرا ببریده‌اند
در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم
هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
سر من از نالهٔ من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشق است کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر می فتاد
نی حریف هر که از یاری برید
پرده‌هایش پرده‌های ما درید
همچو نی زهری و تریاقی که دید
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید
نی حدیث راه پر خون می‌کند
قصه‌های عشق مجنون می‌کند
محرم این هوش جز بیهوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آن که چون تو پاک نیست
هر که جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزیست روزش دیر شد
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید و السلام

 

زمان بدرود


وَجَاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذَٰلِكَ مَا كُنتَ مِنْهُ تَحِيدُ
ق ۱۹
و سرانجام، سکرات (و بیخودی در آستانه) مرگ بحق فرامی‌رسد (و به انسان گفته می‌شود:) این همان چیزی است که تو از آن می‌گریختی!
توضیح:
می‌فرماید بالاخره مرگ هر شخصی فرامیرسد(سکرة الموت) و سکرة مراحل نهائی احاطه مرگ است که ارتباط انسان از دنیا قطع میشود و هیچ کاری از او ساخته نیست و به معنی مستی و بیهوشی نیز آمده است و این (حق) است یعنی طبق قانون خلقت و اراده خداوند حتمأ انجام میشود. حتی بزرگترین خورشیدها و کهکشانها پایانی دارند و با تلسکوپهای فضائی امروزه تولد و مرگ ستارگان را پیوسته رصد می‌کنند. این یک یادآوری برای بشر است که از مرگ خود هراس دارد و سعی می‌کند آن را به عقب بیاندازد ، ( تحید) یعنی کناره‌گیری و دورشدن ، پس اگر انسان گاهی به فکر مرگ بیفتد نوع زندگی خود را بر اساس دستورات الهی استوار می‌سازد و در پایان این مسافرت شرمنده نخواهد بود.
حافظ:
راهیست راهِ عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند، چاره نیست
هر گَه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کارِ خیر حاجتِ هیچ استخاره نیست
ما را ز منعِ عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایتِ ما هیچ کاره نیست
از چشم خود بپرس که ما را که می‌کُشد؟
جانا گناهِ طالع و جرمِ ستاره نیست
او را به چشمِ پاک توان دید چون هلال
هر دیده جایِ جلوهٔ آن ماه پاره نیست
فرصت شُمُر طریقهٔ رندی که این نشان
چون راهِ گنج بر همه کس آشکاره نیست
نگرفت در تو گریهٔ حافظ به هیچ رو
حیران آن دلم که کم از سنگِ خاره نیست

 

رها نیستیم


أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدًى
قیامه ۳۶
آیا انسان گمان می‌کند بی‌هدف رها می‌شود؟!
توضیح:
سئوالی است که پاسخ آن در خودش نهفته است. می‌فرماید خلقت شما بی‌هدف نیست و در جهان هستی رها نیستید، (سُدیٰ) به معنی واگذاشته و رها شده است ، پس ما رهاشده نیستیم و با هدفی خلق شده‌ایم و با همان هدف زندگی می‌کنیم و این دنیا را ترک می‌گوئیم و بسوی تولد دیگری رهسپاریم و این هدف (عبد‌شدن) واقعی و آئینه صفات خدا گشتن و رشد وکمال از مراتب پائین به درجات بالای هستی است. انسانِ مؤمن در جهان آزاد‌ِ نیست و نمی‌تواند هرکار که خواست انجام دهد و معنای تقوا در اینجا روشن میشود یعنی قید و بندهائی در زندگی انسان است که باید رعایت کند و خود را بی‌صاحب نداند.
مولانا:
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
مرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم
آنکه آورد مرا باز برد تا وطنم

 

 توشه ماندنی


مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ وَلَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ
(نحل آيه ٩٦)
آنچه نزد شماست فانی می‌شود؛ امّا آنچه نزد خداست باقی است؛ و به کسانی که صبر و استقامت پیشه کنند، مطابق بهترین اعمالی که انجام می‌دادند پاداش خواهیم داد.
توضیح:
ینفد از ریشه نفد به معنی نیست و نابود شدن و کلمه باق به معنی باقی ماندن و دوام و ثبات است
می‌فرماید اگر متاعي جمع ميكنيد باید ماندنی باشد و نزد خداوند و در نظام هستی ثبت گردد. مسلمأ اعمال ماندنی کارهائیست که پروردگار عالم توسط پیامبران و کتب خود توصیه کرده و در فطرت پاک انسان هم وجود دارد. قسمت اول این آیه را خودمان با چشم میبینیم که دنیا برای هیچکس نمانده است و متاع دنیائی از بین میرود( ما عندکم ینفد) و البته به قسمت دوم آن باید ایمان داشت. نكته ديگر اهميت صبر است كه خود (عمل )بزرگيست و نوعی عبادت است و نزد خدا بهترين اجر و پاداش را دارد، صبر یعنی شکیبا‌بودن و خودداري از كارهاي ناپسند هر چند لذت زودگذری را داشته باشند و تحمل و صبوری بر ناملايمات و سختي ها و کوشش و تلاش برای رسیدن به موفقیت ، پس صبر خود عملی بسیار هوشیارانه و مثبت است و به آن صبر فعال می‌گویند(و لیجزین الذین صبروا).
سعدی:
بیا ای که عمرت به هفتاد رفت
مگر خفته بودی که بر باد رفت؟
همه برگ بودن همی ساختی
به تدبیر رفتن نپرداختی
قیامت که بازار مینو نهند
منازل به اعمال نیکو دهند
بضاعت به چندان که آری بری
وگر مفلسی شرمساری بری
که بازار چندان که آگنده‌تر
تهیدست را دل پراگنده‌تر
ز پنجه درم پنج اگر کم شود
دلت ریش سرپنجهٔ غم شود
چو پنجاه سالت برون شد ز دست
غنیمت شمر پنج روزی که هست
اگر مرده مسکین زبان داشتی
به فریاد و زاری فغان داشتی
که ای زنده چون هست امکان گفت
لب از ذکر چون مرده بر هم مخفت
چو ما را به غفلت بشد روزگار
تو باری دمی چند فرصت شمار

 

شیپور بیداری


وَنُفِخَ فِي الصُّورِ ذَٰلِكَ يَوْمُ الْوَعِيدِ
ق ۲۰
و در «صور» دمیده می‌شود؛ آن روز، روز تحقّق وعده است!
توضیح:
می‌فرماید از علائم قیامت دمیدن در صور است و صور به معنای شیپور است و آن مانند شکلی است که اخترشناسان برای یونیورس تصور می‌کنند. یعنی جهانِ ما در لحظه بیگ بنگ و از یک نقطه اولیه شروع شده و مرتبأ از هم باز میشود و شکل صور بخود می‌گیرد و البته صور می‌تواند در ارتباط با صورتهای مختلف خلقت هم باشد که در قیامت با اراده خداوند گرد هم جمع میشوند.این صدای شیپور با مقیاس کوچکتر بارها در زندگی بشر روی میدهد ولی اغلب بیدار نمیشوند و درسی نمی‌گیرند. پس قیامت با صدای شدیدی که ممکنست حاصل بهم خوردن ارتباطات بین ستارگان و کهکشانها باشد آغاز می‌گردد. بعد می‌فرماید این روزیست که وعده شده است( ذالک یوم الوعید). مسلمأ اعتقاد به قیامت و زنده‌شدن در دنیای دیگر فقط با ایمان به غیب ممکنست ( معاد) و این از پایه‌های همه ادیان الهیست و اگر چنین باوری باشد ، انسان از گناه و انحراف دور می‌گردد.
حافظ:
حاصلِ کارگه کون و مکان این همه نیست
باده پیش آر که اسبابِ جهان این همه نیست
از دل و جان شرفِ صحبتِ جانان غرض است
غرض این است، وگرنه دل و جان این همه نیست
مِنَّتِ سِدره و طوبی ز پیِ سایه مکش
که چو خوش بنگری ای سروِ روان این همه نیست
دولت آن است که بی خونِ دل آید به کنار
ور نه با سعی و عمل باغِ جَنان این همه نیست
پنج روزی که در این مرحله مهلت داری
خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست
بر لبِ بحرِ فنا منتظریم ای ساقی
فرصتی دان که ز لب تا به دهان این همه نیست
زاهد ایمن مشو از بازیِ غیرت، زنهار
که ره از صومعه تا دیرِ مغان این همه نیست
دردمندیِّ منِ سوختهٔ زار و نَزار
ظاهراً حاجتِ تقریر و بیان این همه نیست
نام حافظ رقمِ نیک پذیرفت ولی
پیش رندان رقمِ سود و زیان این همه نیست

 

 همه می‌آیند


وَجَاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَّعَهَا سَائِقٌ وَشَهِيدٌ
ق ۲۱
هر انسانی وارد محشر می‌گردد در حالی که همراه او حرکت دهنده و گواهی است!
توضیح:
می‌فرماید روز قیامت همه می‌آیند( کل نفس) و مسافرت ادامه دارد. این آمدن جبری است چون راننده‌ای انسان را می‌برد( معها سائق) و سائق به معنی سوق‌دهنده و پیشران است. یعنی نیروهای الهی مسئول این تغییر و تحول هستند و نخواستنی در آن نیست. این همان قیامتی است که بشر تولد دیگری می‌یابد و مرحله جاودانی و نتیجه زندگی خود را آغاز می‌کند.انسان در این بازگشت همراه دیگری نیز دارد ( شهید) یعنی نیروهائی که گواهی‌دهنده اعمال او در دنیا هستند و حتی به گفته قران اعضاء خود انسان نیز در این شهادت شرکت دارند. همچنانکه امروزه با پیشرفت علم با اثر انگشت یا بررسی دی‌ان‌ای مقداری از هویت اشخاص مشخص می‌گردد و یا در چیپ‌های کوچک ، اطلاعات فراوانی ثبت می‌گردد.
حافظ:
روزِ هجران و شبِ فُرقَتِ یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
آن همه ناز و تَنَعُّم که خزان می‌فرمود
عاقبت در قدمِ بادِ بهار آخر شد
شُکرِ ایزد که به اقبالِ کُلَه گوشهٔ گُل
نخوتِ بادِ دی و شوکتِ خار آخر شد
صبحِ امّید که بُد معتکفِ پردهٔ غیب
گو برون آی که کارِ شبِ تار آخر شد
آن پریشانیِ شب‌هایِ دراز و غمِ دل
همه در سایهٔ گیسویِ نگار آخر شد
باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوز
قصهٔ غصه که در دولتِ یار آخر شد
ساقیا لطف نمودی قدحت پُر مِی باد
که به تدبیرِ تو تشویشِ خُمار آخر شد
در شمار ار چه نیاورد کسی حافظ را
شُکرْ کان محنتِ بی‌حدّ و شمار آخر شد

 

ابلاغ رسالت


يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ
مائده ۶۷
ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملاً (به مردم) برسان! و اگر نکنی، رسالت او را انجام نداده‌ای! خداوند تو را از (خطرات احتمالی) مردم، نگاه می‌دارد؛ و خداوند، جمعیّت کافران (لجوج) را هدایت نمی‌کند.
توضیح:
این آیه دستوریست به پیامبر بزرگوار اسلام که ابلاغ رسالت خود را کامل کند ( بلغ ما انزل الیک)و می‌فرماید اگر چنین نشود رسالت ناتمام می‌ماند(فما بلغت رسالته) و لذا همه مفسرین شیعه و بسیاری از اهل تسنن آنرا منتسب به واقعه غدیر می‌دانند که رسول خدا(ص) در پایان مراسم حجِ‌ آخرین خود در منطقه غدیر دست مبارکشان را در دست علی(ع) گذاشتند و آنرا بالا بردند و فرمودند هرکس من مولای اویم علی مولای اوست. این آیه شریفه در سال آخر حیات پیامبر گرامی اسلام نازل شده و شامل تمام حقایق قرانی است که واقعه غدیر را هم شامل میشود. بعد قران می‌فرماید خداوند تو را از مخالفت بعضی از مردم در امان می‌دارد( والله یعصمک من الناس) و مسلمأ قوم کافر هدایت نمی‌یابد. یعنی چون انسان کافر حقیقت را می‌پوشاند(کفر) نمی‌تواند راه درست را پیدا کند و در گمراهی می‌ماند.
شعر:
تبريك غدير بر مسلمان باشد
امروز علي سرور میدان باشد
امروز زمين و آسمان پر نور است
آواي خوشي به چرخ و كيهان باشد
امروز بشر به اوج پرواز رود
زیرا که علی هادی انسان باشد
امروز غرور و سربلندی برپاست
آزادی مردمان ز زندان باشد
امروز مدینه جشن و شادی دارد
در مکه نوای عشق و ایمان باشد
این قول رسول بر جهان جاری شد
مولاست علی یاور و سلطان باشد
آبی که به زمزم است پربارتر است
این هدیه جواهری درخشان باشد
امروز یتیم و بینوا خوشحال است
زیرا به سرای شاه، مهمان باشد
شبها به در کلبه غذا می‌ آید
زیرا که علی بر سرِ پیمان باشد
باشد که سعید رهرو او گردد
چون راه علی مسیر قران باشد

 

ثبت اعمال


وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ كِتَابًا
نبأ ۲۹
و ما همه چیز را شمارش و ثبت کرده‌ایم!
توضیح:
احصیناء از ریشه احصاء و به معنی شماره‌کردن و ضبط کردن است. می‌فرماید کوچکترین فکر و عمل انسان(کل شی‌ء) در عالم هستی توسط خداوند عالم اولأ شماره میشود و ثانیأ ثبت و ضبط می‌گردد(کتابأ). پس هیج چیز در جهان گُم نمی‌گردد زیرا خداوند بصیر و سمیع و علیم (بسیار بینا و بسیار شنوا و بسیار دانا) در جای‌جای عالم حضور دارد و نکته‌ای قابل پنهان‌کردن نیست. در دنیای امروز با پیدایش دوربینهای قوی و تکنولوژی ماهواره‌ها و علم ژنتیک درک این مطلب آسانتر میشود. با این چنین بینشی انسان مؤمن پیوسته مواظب رفتار و سخنان و حتی افکار خود در آشکار و نهان خواهد بود.
سعدی:
بر احوال نابوده، علمش بصیر
به اسرار ناگفته، لطفش خبیر
به قدرت، نگهدار بالا و شیب
خداوند دیوان روز حسیب
بر او علم یک ذره پوشیده نیست
که پیدا و پنهان به نزدش یکیست

 

 پیام‌آور آخرین


هَٰذَا نَذِيرٌ مِّنَ النُّذُرِ الْأُولَىٰ
نجم ۵۶
این (پیامبر) بیم‌دهنده‌ای از بیم‌دهندگان پیشین است!
توضیح:
نذیر به معنای انذارکننده و هشداردهنده است و در اینجا مقصود پیامبر بزرگوار اسلام(ص) میباشد. می‌فرماید این پیامبر نیز در خط سیر پیامبران پیشین برای هشدار و آگاهی مردم فرستاده شد و موضوع تازه‌ای نیست( هذا نذیر) شما پیامبران قبلی را شنیده‌اید که برای راهنمائی بشر می‌آمده‌اند و مسئولیت خود را انجام می‌داده‌اند( نذر الاولی) پس اگر این خط سیر ارسال پیام‌آوران را در دانشگاه بشریت قبول دارید ، این پیام‌آور آخرین را هم بپذیرید و به پیام او گوش دهید و راه سعادت را بپیمائید. انسان در طول تاریخ رها نشده است هر چند عقل و خرد و فطرت پاک دارد ولی خدای متعال باز هم برایش راهنما فرستاده تا گمراه نگردد و این از رحمانیت خالق انسان سرچشمه می‌گیرد.
حافظ:
ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را رفیق و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا
فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد
به صدر مصطبه‌ام می‌نشاند اکنون دوست
گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد
خیال آب خضر بست و جام اسکندر
به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد
طربسرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی یار منش مهندس شد
لب از ترشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود
که علم بی‌خبر افتاد و عقل بی‌حس شد
چو زر عزیز وجود است نظم من آری
قبول دولتیان کیمیای این مس شد
ز راه میکده یاران عنان بگردانید
چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد

 

دعای عاشقانه


رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ
آل عمران ۸
(راسخانِ در علم، می‌گویند:) «پروردگارا! دلهایمان را، بعد از آنکه ما را هدایت کردی، (از راه حق) منحرف مگردان! و از سوی خود، رحمتی بر ما ببخش، زیرا تو بخشنده‌ای!
توضیح:
این نمونه‌ای از دعای عاشقان بسوی معبودشان است و می‌گویند خدایا بعد از هدایت و پیداکردن راه، قلبهایمان منحرف نشود زیرا شیطان همیشه و همه جا بر سر راه ماست و وسوسه‌های او پیوسته وجود دارد( لا تزغ قلوبنا). یکی از دلائل نمازهای پنجگانه و خواندن دعا همین ادامه اتصال به خداوند و جلوگیری از انحراف است ، سپس از خداوند تقاضای رحمت و بخشش دارند و می‌دانند که تنها منبع فیض و بخشش در عالم اوست. لذا می‌گویند این رحمت را از جانب خودت ( من لدنک) بر ما بفرست. البته دعا به معنی خواستن قلبی و زبانی و عملی است پس خود انسان هم باید در راه رسیدن به خواسته خود کوشش کند تا از چشمه سیال و پرفیض الهی بهره ببرد( انک انت الوهاب).
مولوی:
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
نور تویی سور تویی دولت منصور تویی
مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی
قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا
حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی
روضهٔ امید تویی راه ده ای یار مرا
روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی
آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا
دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی
پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا
این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی
راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا

 

 اهمیت بخشش


أَفَرَأَيْتَ الَّذِي تَوَلَّىٰ
وَأَعْطَىٰ قَلِيلًا وَأَكْدَىٰ
نجم ۳۴-۳۳
آیا دیدی آن کس را که (از اسلام -یا انفاق-) روی گردان شد؟! و کمی عطا کرد، و از بیشتر امساک نمود!
توضیح:
می‌فرماید علامت پشت کردن به دین خدا خسیس بودن در انفاق و بخشش است. (تولی) به معنی روی گرداندن است و برعکس آن کلمه (صلی) به معنی رویکرد و توجه است. پس انسانی که به قانون خلقت و خالق خود پشت کرده است اندکی به مستمندان می‌بخشد( اعطی قلیلا) که شاید آنهم بخاطر ریا باشد و (اکدی) از ریشه کد به معنی امساک کردن و گدائی و نم‌پس ندادن است. آیه با سئوال آغاز میشود ( آیا دیدی ؟) و این گونه سئوال اهمیت مطلب را بیشتر جلوه می‌دهد و تأثیر بیشتری در شنونده دارد. پس انفاق و کمک بدیگران با نیّت متعالی از ارکان مهم ایمان به خدای بخشنده است.
سعدی:
کسی خسبد آسوده در زیر گل
که خسبند از او مردم آسوده دل
زر و نعمت اکنون بده کان تست
که بعد از تو بیرون ز فرمان تست
نخواهی که باشی پراگنده دل
پراگندگان را ز خاطر مهل
پریشان کن امروز گنجینه چست
که فردا کلیدش نه در دست تست
تو با خود ببر توشه خویشتن
که شفقت نیاید ز فرزند و زن
کسی گوی دولت ز دنیا برد
که با خود نصیبی به عقبی برد
مگردان غریب از درت بی نصیب
مبادا که گردی به درها غریب
به حال دل خستگان در نگر
که روزی دلی خسته باشی مگر
درون فروماندگان شاد کن
ز روز فروماندگی یاد کن
نه خواهنده‌ای بر در دیگران
به شکرانه خواهنده از در مران

 

 آسانی قران


وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ
قمر ۱۷
ما قرآن را برای تذکّر آسان ساختیم؛ آیا کسی هست که متذکّر شود؟!
توضیح:
می‌فرماید به تحقیق و حتمأ ( لقد) درک و فهم قران را برای یادآوری و بیدارشدن فطرتهای به خواب رفته آسان ساختیم ( یسرنا القران للذکر) و ذکر به معنی یادآوری چیزیست که قبلأ یاد داده شده است پس فطرت آدمی از ابتدا بر راه الهی استوار است و این زنگارهای شیطانیست که آنرا تاریک میسازد و وظیفه انبیاء پاک کردن این ظلمتها در زندگی انسان‌هاست. فهم قران برای همگان آسان است و از معجزات آن اینکه هر کس در هر زمان به اندازه درک خود از آن توشه می‌چیند و این آموزش تا ابد ادامه دارد و انسان مؤمن و محقق همیشه مطالب جدیدی را در آن می‌یابد. در آخر می‌فرماید آیا خواهان این درک و فهم وجود دارد ( فهل من مدّکر) یعنی قران را خواهان شوید و بخوانید و به آن عمل کنید تا با فطرت خدائی خود سازگار و رستگار گردید.
حافظ:
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطانِ جهانم به چنین روز غلام است
گو شمع میارید در این جمع که امشب
در مجلس ما ماهِ رخِ دوست تمام است
در مذهبِ ما باده حلال است ولیکن
بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است
گوشم همه بر قولِ نی و نغمه چنگ است
چشمم همه بر لعلِ لب و گردش جام است
در مجلسِ ما عطر میامیز که ما را
هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است
از چاشنی قند مگو هیچ و ز شِکَّر
زان رو که مرا از لبِ شیرینِ تو کام است
تا گنجِ غمت در دلِ ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز
وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است؟
با محتسبم عیب مگویید که او نیز
پیوسته چو ما در طلبِ عیشِ مدام است
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن و عید صیام است

 

 بازگشت


يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتًا لِّيُرَوْا أَعْمَالَهُمْ
زلزله ۶
در آن روز مردم بصورت گروه‌های پراکنده (از قبرها) خارج می‌شوند تا اعمالشان به آنها نشان داده شود!
توضیح:
کلمه (اشتاتا) از ریشه (شت )و به معنی پراکندگی است ، می‌فرماید در روز قیامت میلیاردها انسانی که در طول زمانهای مختلف در این جهان پهناور زیسته‌اند و به اشکال مختلف مرده‌اند و پراکنده گردیده‌اند مجددأ با اراده خالق جهان زندگی می‌یابند و در جهان دیگر حاضر میشوند( یصدر الناس) تا اعمال و کارهایشان به آنان نشان داده شود ( لیرو اعمالهم) ما اکنون بسیاری از کارهائی را که چند سال قبل انجام داده‌ایم فراموش نموده‌ایم ولی همه چیز در دستگاه خلقت ضبط و ثبت می‌گردد و مانند فیلم و گویاتر از آن در صحنه حاضر میشود و هر کس کارنامه خود را دریافت می‌دارد. این اعتقاد و ایمان به معاد است که اگر واقعأ در تفکر انسان نشسته باشد جهان گلستان می‌گردد.
حافظ:
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید
گفت با این همه از سابقه نومید مشو
گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک
از چراغ تو به خورشید رسد صد پرتو
تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار
تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو
گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش
دور خوبی گذران است نصیحت بشنو
چشم بد دور ز خال تو که در عرصه حسن
بیدقی راند که برد از مه و خورشید گرو
آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق
خرمن مه به جوی خوشه پروین به دو جو
آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت
حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو

 

کتاب آماده است


وَكُلُّ شَيْءٍ فَعَلُوهُ فِي الزُّبُرِ
وَكُلُّ صَغِيرٍ وَكَبِيرٍ مُّسْتَطَرٌ
قمر ۵۲ و ۵۳
و هر کاری را انجام دادند در نامه‌های اعمالشان ثبت است،و هر کار کوچک و بزرگی نوشته شده است.
توضیح:
می‌فرماید هر چه انجام دهید در (زُبُر) ثبت میگردد و زبر جمع (زبور) و در اینجا به معنی قطعات و صفحاتی است که بر آن می‌نویسند. در همین دنیا اکنون صفحات اینترنت ‌و هارد دیسکها را می‌بینیم که مطالب زیادی را در خود جای می‌دهند پس ثبت و ضبط اعمال انسانها برای خالق جهان بسیار آسان است. بعد می‌فرماید هر کوچک و بزرگی در این صفحات جای می‌گیرد و ( مستطر) است. پس تمام خوبیها از جمله پاسخ محبت‌آمیز به یک سلام و تمام بدیها از جمله یک نگاه آزاردهنده به والدین در دستگاه خلقت می‌ماند و روزی ما را که قطعأ فراموشش کرده‌ایم از انجام آن آگاه می‌کنند و البته دلیل این موضوع سنجشِ رشد و تکامل انسان در مسیر( الی الله ) و با ایمان به این واقعیت تعالی یافتن اوست.
حافظ:
درختِ دوستی بنشان که کامِ دل به بار آرد
نهالِ دشمنی بَرکَن که رنج بی‌شمار آرد
چو مهمانِ خراباتی به عزت باش با رندان
که دردِ سر کشی جانا، گرت مستی خمار آرد
شبِ صحبت غنیمت دان که بعد از روزگارِ ما
بسی گردش کُنَد گردون، بسی لیل و نهار آرد
عِماری دارِ لیلی را که مَهدِ ماه در حکم است
خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد
بهارِ عمر خواه ای دل، وگرنه این چمن هر سال
چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هِزار آرد
خدا را چون دلِ ریشم قراری بست با زلفت
بفرما لعلِ نوشین را که زودش باقرار آرد
در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ
نشیند بر لبِ جویی و سروی در کنار آرد

 

زلزله


إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا
وَأَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا
زلزال ۲-۱
هنگامی که زمین شدیداً به لرزه درآید،و زمین بارهای سنگینش را خارج سازد!
توضیح:
می‌فرماید از علائم قیامت آگاه باشید. زمین دچار حرکتهای بی‌سابقه‌ای می‌گردد(زلزلت ) و این تکانها بصورت غیرقابل تصور است( زلزالها) زیرا شاید با گسیختن نیروی جاذبه و خاموش شدن خورشید و جداشدن کره زمین از مدار خود مواد مذاب و سنگین مرکزی به بیرون راه می‌یابند و (اثقال ) جمع ثقیل به معنی سنگینی‌هاست. البته انسانهای شریف و تکامل یافته هم جزو این سنگینی‌ها هستند که بسوی ادامه کمال خود از قفسِ زمین خارج شده و آزاد می‌گردند. پس اگر ایمانی به وقوع چنین روزی باشد انسان تا فرصت دارد از بدی‌ها دور می‌گردد و در مسابقه خوبیها شرکت می‌جوید.
سعدی:
بیا ای که عمرت به هفتاد رفت
مگر خفته بودی که بر باد رفت؟
همه برگ بودن همی ساختی
به تدبیر رفتن نپرداختی
قیامت که بازار مینو نهند
منازل به اعمال نیکو دهند
بضاعت به چندان که آری بری
وگر مفلسی شرمساری بری
که بازار چندان که آگنده‌تر
تهیدست را دل پراگنده‌تر
ز پنجه درم پنج اگر کم شود
دلت ریش سرپنجهٔ غم شود
چو پنجاه سالت برون شد ز دست
غنیمت شمر پنج روزی که هست
اگر مرده مسکین زبان داشتی
به فریاد و زاری فغان داشتی
که ای زنده چون هست امکان گفت
لب از ذکر چون مرده بر هم مخفت
چو ما را به غفلت بشد روزگار
تو باری دمی چند فرصت شمار

 

اجتماع سالم


يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَب بَّعْضُكُم بَعْضًا أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَن يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَّحِيمٌ
حجرات ۱۲
ای کسانی که ایمان آورده‌اید! از بسیاری از گمانها بپرهیزید، چرا که بعضی از گمانها گناه است؛ و هرگز (در کار دیگران) تجسّس نکنید؛ و هیچ یک از شما دیگری را غیبت نکند، آیا کسی از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟! (به یقین) همه شما از این امر کراهت دارید؛ تقوای الهی پیشه کنید که خداوند توبه‌پذیر و مهربان است!
توضیح:
شک و گمان و سوءظن در مورد دیگران و وقایع اطراف آدمی از نظر اسلام ناپسند است و بعضی اوقات گناه محسوب میشود و شاید وسواسهای فکری و عملی را هم شامل شود( اجتنبوا کثیرأ من الظن) و جستجوی بیمورد و سرک کشیدن در کار بقیه هم منع شده است ( و لا تجسسوا)و غیبت نیز بسیار ناپسند و متزلزل کننده اساس اجتماع است (و لا یغتب) و غیبت کردن به خوردن گوشت برادرِ فوت شده تشبیه شده یعنی افراد یک اجتماع را از هم جدا و شخصیت آنان را قطعه قطعه میسازد. تقوا یعنی ترمز و رعایت حد و مرزهائی در زندگی و بدانیم که خداوند در صورت برگشت ما توبه‌پذیر است ( تواب رحیم)و مسلمأ این دستورات برای داشتن یک اجتماع سالم وموفق است.
سعدی:
مگر بویی از عشق مستت کند
طلبکار عهد الستت کند
به پای طلب ره بدان جا بری
وزان جا به بال محبت پری
بدرد یقین پرده‌های خیال
نماند سراپرده الا جلال
دگر مرکب عقل را پویه نیست
عنانش بگیرد تحیر که بیست
در این بحر جز مرد داعی نرفت
گم آن شد که دنبال راعی نرفت
کسانی کز این راه برگشته‌اند
برفتند بسیار و سرگشته‌اند
خلاف پیمبر کسی ره گزید
که هرگز به منزل نخواهد رسید
محال است سعدی که راه صفا
توان رفت جز بر پی مصطفی

 

 نمازی که وای دارد


فَوَيْلٌ لِّلْمُصَلِّينَ
الَّذِينَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ
الَّذِينَ هُمْ يُرَاءُونَ
وَيَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ
ماعون ۷-۴
پس وای بر نمازگزارانی که...در نماز خود سهل‌انگاری می‌کنند،همان کسانی که ریا می‌کنند،
و دیگران را از وسایل ضروری زندگی منع می‌نمایند!
توضیح:
می‌فرماید چگونه نمازخواندن مهمتر از انجام فیزیکی آنست پس وای بر نمازی که مفهوم آنرا ندانید و رویکرد واقعی به خدا نداشته باشید( صلاة به معنی رویکرد و توجه است) یعنی انسانِ ریاکار خوشحال است که نمازی خوانده و تکلیفی انجام داده است اما چون صداقت و حقیقت و تداوم در آن نیست و بیشتر ریا و خودنمائی است( یراءون) ، باعث دزدی و اختلاس و پایمال کردن عدالت و بی‌بهره نمودن اجتماع از منابع سرزمین می‌گردد ( یمنعون الماعون) چنین نمازی پشیزی ارزش ندارد و پاسخ ( فویل للمصلین) را از سوی معبود خود می‌گیرد و با نخواندن آن تفاوتی نمی‌کند. پس نمازگزار واقعی پیوسته خدا را در نظر دارد یعنی گناه نمی‌کند و همچنین اهل رنگ و ریا نیست و نماز را سپری برای خلافهای خود نمی‌بیند و عدالت را در زندگی و اجتماع خود پرورش می‌دهد و همنوعان خود را با تقسیم اموال عمومی به رشد و تعالی میرساند.
حافظ:
صلاحِ کار کجا و منِ خراب کجا
ببین تفاوتِ ره کز کجاست تا بکجا
دلم ز صومعه بگرفت و خِرقِهٔ سالوس
کجاست دیرِ مُغان و شرابِ ناب کجا
چه نسبت است به رندی صَلاح و تقوا را
سماعِ وعظ کجا، نغمهٔ رباب کجا
ز رویِ دوست دلِ دشمنان چه دریابد
چراغِ مرده کجا، شمعِ آفتاب کجا
چو کُحلِ بینشِ ما خاکِ آستانِ شماست
کجا رویم؟، بفرما، ازین جناب کجا
مبین به سیبِ زَنَخدان که چاه در راه است
کجا همی‌ روی ای دل بدین شتاب کجا
بشد، که یاد خوشش باد، روزگارِ وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عِتاب کجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست؟ صبوری کدام و خواب کجا؟

 

 ماندگاری سخن


مَّا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ
ق ۱۸
انسان هیچ سخنی را بر زبان نمی‌آورد مگر اینکه همان دم، فرشته‌ای مراقب و آماده برای انجام مأموریت (و ضبط آن) است!
توضیح:
می‌فرماید حتی مواظب گفتار خود باشید چون در دستگاه خلقت ثبت و ضبط می‌گردد و مراقبی آماده و گوش بزنگ در اطراف شماست( رقیب عتید) و این نگهبان یکی از نیروها و انرژیهای این جهان است که سخنان و اعمال ما را بر صفحه روزگار می‌نشاند ، در عصر حاضر که حتی افکار انسانها را با دستکاهای دروغ سنج درمی‌یابند و ضبط صوت از مدتها قبل بکار میرود ، با تفکر توحیدی و ایمان به اراده و علمِ خالق جهان این کار بسیار آسان است. اگر چنین باوری در انسان باشد هر سخنی را نمی‌گوید چون می‌داند این کلام در عالم گُم نمی‌شود و باید منتظر عواقب خوب یا بد آن باشد.
عطار:
ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا
من کیم کز چون تویی بویی رسد جان مرا
جان و دل پر درد دارم هم تو در من می‌نگر
چون تو پیدا کرده‌ای این راز پنهان مرا
ز آرزوی روی تو در خون گرفتم روی از آنک
نیست جز روی تو درمان چشم گریان مرا
گرچه از سرپای کردم چون قلم در راه عشق
پا و سر پیدا نیامد این بیابان مرا
گر امید وصل تو در پی نباشد رهبرم
تا ابد ره درکشد وادی هجران مرا
چون تو می‌دانی که درمان من سرگشته چیست
دردم از حد شد چه می‌سازی تو درمان مرا
جان عطار از پریشانی است همچون زلف تو
جمع کن بر روی خود جان پریشان مرا

 

همیشه زنده


وَلَا تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَٰكِن لَّا تَشْعُرُونَ
بقره ۱۵۴
و به آنها که در راه خدا کشته می‌شوند، مرده نگویید! بلکه آنان زنده‌اند، ولی شما نمی‌فهمید!
توضیح:
می‌فرماید مرگ در راه خدا با بقیه مرگ‌ها فرق دارد چونکه شهید زنده است و مثل اینستکه او به منبع حیات متصل است و علیرغم مرگِ ظاهری ، او زنده‌تر و شاداب‌تر به زندگی و رشد و کمال ادامه می‌دهد. شهادت در راه خدا به معنی حاضر بودن همیشگی در صحنه زندگی است و بزرگترین نمونه تعالی و رشد بشر است. چنین انسانی همیشه الگو و مدل و راهنمای بقیه زنده‌ها است(شاهد) و پیوسته به یگانگی خدا و حقایق عالم گواهی می‌دهد(شهادت) و هیچگاه از بین نمیرود و تمام نمی‌شود هر چند در ظاهر ما متوجه حیات آنها نمی‌شویم اما آنها زنده‌اند و راهشان پاینده است و بدین جهت است که کلمه حقیقت هیچوقت در جهان گم نمیشود و مانند خورشیدی است که پشت ابر نمی‌ماند.
مولانا:
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
گر سوی مستان می‌روی مستانه شو مستانه شو
بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را
کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو
گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه
ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو
ای ناطقه بر بام و در تا کی روی در خانه پر
نطق زبان را ترک کن بی‌چانه شو بی‌چانه شو

 

 اهمیت آب


أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَفَلَا يُؤْمِنُونَ
انبیاء ۳۰
آیا کافران ندیدند که آسمانها و زمین به هم پیوسته بودند، و ما آنها را از یکدیگر باز کردیم؛ و هر چیز زنده‌ای را از آب قرار دادیم؟! آیا ایمان نمی‌آورند؟!
توضیح:
می‌فرماید با چشم دل به جهان اطراف خود نگاه کنید و به خلقت آسمانها و زمین بنگرید که کل جهان هستی در ابتدا فشرده بود و ما آنرا باز کردیم. طبق علوم امروز از زمان انفجار بزرگ یا بیگ‌بنگ ۱۳/۷ میلیارد سال میگذرد و جهان از یک نقطه انرژی آغاز گشته (کانتا رتقا) و پیوسته در حال گسترش و باز شدن است ( ففتقناهما) و دانشمندان فضا حتی سرعت دور شدن کهکشانها و گسترش جهان را حدود ۲ میلیون کیلومتر درساعت تعیین کرده‌اند و علت آنرا انرژی تاریک می‌دانند. البته از دید یک موحد اراده و علم خداوند و مدیریت همیشگی او این امکان را داده است.
بعد می‌فرماید آب را سرچشمه حیات در زمین قرار دادیم ( من الماء کل شئ‌ء حی) . وقتی منظومه شمسی بدور خورشید تشکیل گردید کره زمین یک گلوله آتشین بود که در طی میلیاردها سال سرد گردید و آسمانِ آن یعنی طبقات جو بوجود آمد و با آمدن آب ( با ریزش ستاره‌های دنباله‌دار حاوی آب به زمین) و تشکیل اقیانوسها و تولید شدن (دی‌ان‌ای) در اعماق اقیانوسها طبق نظامات الهی و اراده خداوند موجودات زنده شکل گرفتند. اکنون بشر به اهمیت و ارزش آب بیشتر پی برده است و میدانیم که حدود ۷۰٪ بدن ما از آب تشکیل شده و همه فعل و انفعالات به وجود آب نیازمندند.
حافظ:
در ازل پرتوِ حُسنت ز تجلی دَم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه‌ای کرد رُخَت دید مَلَک عشق نداشت
عینِ آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگَهِ راز
دست غیب آمد و بر سینهٔ نامحرم زد
دیگران قرعهٔ قسمت همه بر عیش زدند
دل غمدیدهٔ ما بود که هم بر غم زد
جانِ عِلْوی هوسِ چاهِ زنخدان تو داشت
دست در حلقهٔ آن زلفِ خَم اندر خَم زد
حافظ آن روز طربنامهٔ عشق تو نوشت
که قلم بر سرِ اسبابِ دلِ خُرَّم زد

 

 وحی


وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ
إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ
و هرگز از روی هوای نفس سخن نمی‌گوید!
آنچه می‌گوید چیزی جز وحی که بر او نازل شده نیست!
توضیح:
می‌فرماید سخن پیامبر شما از روی خواهش‌های نفسانی و کسب مقام و موفقیت نیست (عن الهوی) بلکه الهامات الهی و سخنی محکم و استوار است. سپس می‌فرماید قران مجید وحی خداوند متعال است( وحی یوحی). وحی ارتباط خالق جهان با پیامبر و نشستن سخن بر قلب ایشان بدون واسطه است. پس کتاب قران وحی مطلق الهی است و گفتار خود پیامبر نیست. این مجموعه نفیس مستقیمأ از نزد خداوند آمده است و راهنمای زندگی و بهترین دستورالعمل بشریت است و به معنی (خواندنی) است پس باید مرتبأ خوانده شود و به آن عمل گردد و انسان مؤمن نیز به پیامبر خود اقتدا کند و تمایلات نفسانی را کنار بگذارد و از سخن گفتن بیهوده و تمسخر و غیبت دیگران پرهیز نماید و جز حق نگوید تا سعادت واقعی از همین دنیا آشکار گردد.
حافظ:
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم
شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم
نسیم عطرگردان را شِکَر در مجمر اندازیم
چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش
که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم
صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز
بود کان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم
یکی از عقل می‌لافد یکی طامات می‌بافد
بیا کاین داوری‌ها را به پیش داور اندازیم
بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه
که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم
سخندانیّ و خوشخوانی نمی‌ورزند در شیراز
بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم

 

تفاخر بر دیگران ممنوع


وَلَوْلَا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنكَ مَالًا وَوَلَدًا
کهف ۳۹
چرا هنگامی که وارد باغت شدی، نگفتی این نعمتی است که خدا خواسته است؟! قوّت (و نیرویی) جز از ناحیه خدا نیست! و اگر می‌بینی من از نظر مال و فرزند از تو کمترم (مطلب مهمّی نیست)!
توضیح:
داستان پندآموز باغی پرنعمت است که صاحب آن با دوستش وارد آن باغ میشوند و صاحب باغ مغرور از مالِ دنیا ، زندگی خود را برتر می‌بیند و وجود این نعمات را به خودش نسبت میدهد و خدا را فراموش می‌کند و بر دوست خود فخر می‌فروشد که من بالاتر از تو هستم. دوست تهیدست ولی مؤمن او نصیحتش می‌کند که همه نعمتها از سوی خالق این جهان است و نباید نیروی فراگیر و باقدرت خداوند خود را در فراهم شدن نعمتهای زندگی فراموش کنی و بایستی پیوسته به آن نیرو تکیه کنی و قانونمندی او را در نظر داشته باشی و با گفتن جمله آنچه خدا بخواهد زیرا هیچ نیروئی بجز نیروی او حاکم بر این جهان نیست( ما شاءالله لا قوة الا بالله) با زبان و قلب و سپس در کردار خود این توکل را آشکار سازی و این دنیای موقت زودگذر را ملاک برتری خود بر دیگران قرار ندهی. البته صاحب باغ در آیات بعدی نتیجه این عدم توکل را می‌بیند. انسان مؤمن تنها خدا را نیروی جاری بر این جهان می‌بیند و به او تکیه می‌کند و در فکر و زبان و عمل از او کمک می‌خواهد.
عطار:
الهی بر همه دانای رازی
بفضل خود ز جمله بی‌نیازی
الهی جز درت جائی نداریم
کجا تازیم چون پائی نداریم
الهی من کیم اینجا، گدائی
میان دوستانت آشنائی
الهی این گدا بس ناتوانست
بدرگاه تو مشتی استخوانست
الهی جان عطّارست حیران
عجب در آتش مهر تو سوزان
دلم خون شد ز مشتاقی تو دانی
مرا فانی کن و باقی تو دانی
فنای ما بقای تست آخر
توئی بر جزو و کل پیوسته ناظر
تو باشی من نباشم جاودانی
نمانم من در آخر هم تو مانی

 

 خانه همیشگی


الَّذِي أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِن فَضْلِهِ لَا يَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٌ وَلَا يَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوبٌ
فاطر ۳۵
همان کسی که با فضل خود ما را در این سرای اقامت (جاویدان) جای داد که نه در آن رنجی به ما می‌رسد و نه سستی و واماندگی!
توضیح:
(دار المقامه) خانه‌ایست که محل دائمی زیستن و اقامت است پس مانند خانه‌ دنیا زودگذر و موقتی نیست ، می‌فرماید این مکان برای زندگی همیشگی و در نتیجهِ فضل و بخشش پروردگار به انسان ارزانی میشود و حلال می‌گردد(احلنا). میفرماید در آنجا عوارض دنیائی مانند رنج و زحمت و بیماری ( نصب) و خستگی و واماندگی و بی‌حوصلگی ( لغوب) وجود ندارد . سراسر سلام است و سلامتی و سرور است و شادی ، پس با ایمان به رسیدن چنین موقعیتی می‌توان دنیا را ساده‌تر و بی‌حرص و طمع گذراند و از همین دنیا نمونه کوچکی از بهشت را تجربه کرد و برای (دارالمقامه) آماده شد.
حافظ:
ای نسیم سحر آرامگَهِ یار کجاست؟
منزلِ آن مَهِ عاشق‌کُشِ عیار کجاست؟
شبِ تار است و رَه وادیِ اِیمن در پیش
آتش طور کجا؟ موعد دیدار کجاست؟
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست؟
آن کَس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست؟
هر سرِ مویِ مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامت‌گر بی‌کار کجاست؟
باز پرسید ز گیسویِ شِکَن در شِکَنَش
کاین دل غم‌زده، سرگشته گرفتار، کجاست؟
عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو؟
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست؟
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش، بی یار مهیا نشود یار کجاست؟
حافظ از بادِ خزان، در چمنِ دهر مَرَنج
فکرِ معقول بفرما، گلِ بی خار کجاست؟

 

ایمان و تقوا


يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَانًا وَيُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ
انفال ۲۹
ای کسانی که ایمان آورده‌اید! اگر از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید، برای شما وسیله‌ای جهت جدا ساختن حق از باطل قرارمی‌دهد؛ (روشن‌بینی خاصّی که در پرتو آن، حق را از باطل خواهید شناخت؛) و گناهانتان را می‌پوشاند؛ و شما را میامرزد؛ و خداوند صاحب فضل و بخشش عظیم است!
توضیح:
روی سخن با مؤمنین است و می‌فرماید ایمان به تنهائی کافی نیست بلکه باید تقوا داشته باشید و تقوا از ریشه (وقایه به معنی ترمز) و رعایت حدود و خطوط قرمز الهی در سیستم خلقت است( تتقوا الله). پس تقوا از ایمان بالاتر است و ایمان به تنهائی کافی نیست بلکه باید در عمل هم ثابت شود ، مانند پزشکی که بهترین مدرک را دارد و در عمل نیز کار پزشکی را بلد باشد. می‌فرماید در اینصورت است که در امور زندگی صاحب درک و فهم واقعی می‌شوید( یجعل لکم فرقانا) و خوب و بد را از هم تشخیص می‌دهید (فرقان فرق گذارنده حق از باطل است و نام دیگران قران نیز می‌باشد) . وقتی انسان به این مقام میرسد در صدد تصحیح اعمال نابجای گذشته خود برمی‌آید و آثار گناهان قبلی او توسط خدای متعال (نظامی که در خلقت بر پای نهاده است)پوشیده میشود( یکفر عنکم سیئاتکم)و حتی پاک می‌گردد( یغفر لکم) و ماهیت چنین انسانی عوض می‌گردد و یکپارچه ایمان و تقوا و نور می‌شود زیرا خالقی دارد که مدیریت جهان را هم بعهده دارد و در جای‌جای مُلک خود حضور دارد و از همه چیز آگاه است و قدرت و ثروت بی‌کران و یکپارچه در دستان اوست( والله ذوالفضل العظیم). در تاریخ بشریت به مثالهائی زیادی در باره این تغییر و تحول انسانها برمی‌خوریم و خوشا به سعادت آنها باد.
حافظ:
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم
شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم
نسیم عطرگردان را شِکَر در مجمر اندازیم
چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش
که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم
صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز
بود کان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم
یکی از عقل می‌لافد یکی طامات می‌بافد
بیا کاین داوری‌ها را به پیش داور اندازیم
بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه
که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم
سخندانیّ و خوشخوانی نمی‌ورزند در شیراز
بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم

 

 ان‌شاءالله


وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَٰلِكَ غَدًا
إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَىٰ أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَٰذَا رَشَدًا
کهف ۲۳ ، ۲۴
و هرگز در مورد کاری نگو: «من فردا آن را انجام می‌دهم»...مگر اینکه خدا بخواهد! و هرگاه فراموش کردی، (جبران کن) و پروردگارت را به خاطر بیاور؛ و بگو: «امیدوارم که پروردگارم مرا به راهی روشنتر از این هدایت کند!»
توضیح:
می‌فرماید خود را فاعل و عامل مطلق کارها ندانید( انی فاعل ذالک) بلکه همیشه خداوند عالم را بعنوان تنها مرکز نیرو دهنده به کهکشانهای بیکران در انجام کارها در نظر داشته باشید و این با‌ور را با قلب حس کنید و با زبان بگوئید و در عمل قوانین خالق خود را بکار برید که همه اینها در کلمه ( ان یشاءالله) نهفته است و این ارتباط دائمی مخلوق با خالق است و انسان را از کبر و غرور و تنها شدن و اشتباهات او در این عالم بیکران نجات می‌دهد. سپس در پند دیگر می‌فرماید زمانِ فراموش کردن مطلبی خدا را بیاد آورید یعنی از قدرتمندترین نیروی جهان که هستی از آن به جلو میرود کمک بگیرید ( واذکر ربک اذا نسیت) و مفهوم دیگر اینکه اگر گفتن (ان‌شاءالله) را فراموش کردید با ذکر مجدد و تفکر توحیدی این فراموشی را جبران نمائید و همیشه نزدیکترین و روشنترین و کاملترین راه را در زندگی از آن قدرت بی‌نهایت تمنا کنید( یهدین ربی لاقرب من هذا). در این دو آیه خدای متعال توحید را بطور عملی به انسان می‌آموزد و اینکه باور توحید در هر بار در کلام ما متبلور و نمایان می‌گردد و اثرات آن بر جان و قلب ما می‌نشیند.
حافظ:
کسی که حُسن و خَطِ دوست در نظر دارد
محقق است که او حاصلِ بصر دارد
چو خامه در رهِ فرمانِ او سرِ طاعت
نهاده‌ایم مگر او به تیغ بردارد
کسی به وصلِ تو چون شمع یافت پروانه
که زیرِ تیغِ تو هر دم سری دگر دارد
به پای بوس تو دستِ کسی رسید که او
چو آستانه بدین در، همیشه سر دارد
ز زهدِ خشک ملولم کجاست بادهٔ ناب؟
که بویِ باده مدامم دماغ تر دارد
ز باده هیچت اگر نیست، این نه بس که تو را
دمی ز وسوسهٔ عقل بی‌خبر دارد
کسی که از رهِ تقوا قدم برون ننهاد
به عزمِ میکده اکنون رهِ سفر دارد
دل شکستهٔ حافظ به خاک خواهد برد
چو لاله، داغ هوایی، که بر جگر دارد

 

 مسافر موفق


يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي
فجر ۳۰-۲۷
تو اي روح آرام يافته، به سوي پروردگار بازگرد در حالي كه هم تو از او خوشنودي و هم او از تو خشنود است، پس در سلك بندگانم در‌آي، و در بهشتم وارد شو.
توضیح:
روی سخن با مراتب رشد یافته روح آدمیست. در قران از سه نفس سخن به میان آمده ، (نفس اماره) که انسان را بسوی انحرافات و صفات ناشایست سوق میدهد و دیگری (نفس لوامه) که وجدان آدمیست و نقش ترمز را دارد و ترازوی سنجش اعمال در نزد انسان است‌ و پی‌در‌پی بشر را بسوی کمال و رشد می‌خواند و سومین (نفس مطمئنه) است که مرتبه بالای روح آدمیست و در این مرحله انسانِ کامل شکل می‌گیرد و لذا دستور میرسد تلاش تو به نتیجه رسیده و در امتحان موفق گشته‌ای لذا بسوی مبدأ خود که پرورش‌دهنده توست برگرد( ارجعی الی ربک) در حالیکه در کمال خشنودی و آرامش هستی و از سوی دیگر خالق تو و کل نظام هستی هم از تو خشنود است و همه اجزاء عالم این شاگرد تربیت یافته را گرامی می‌دارند و استقبال می‌کنند ( راضیة مرضیه) ، حال که عبد واقعی هستی و کبر و غرور و منیت‌ها را پشت سر گذاشته‌ای و آئینه صفات خالق خود گشته‌ای به کشور عابدین وارد شو و با همردیفان خود باش ( فادخلی فی عبادی) و بدان که دعوتنامه بهشت برین را دریافت نموده‌ای ، بهشتی که از آنِ خالق توست و سراسر آسایش و آرامش است و تو ای انسانِ موفق بلیط ورود آن را از طریق دنیای خود تهیه نموده‌ای( و ادخلی فی جنتی). و حسین( ع) از مصادیق بارز این آیه شریفه است که به اوج نفس مطمئنه رسید و بسیاری را نیز با خود همراه کرد و به لقاء الله پیوست ولی راهش و کلامش و آئینش روشنگر مسیر آدمیان است.
حافظ:
اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل‌ها
به بویِ نافه‌ای کآخر صبا زان طُرّه بگشاید
ز تابِ جَعدِ مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها
مرا در منزلِ جانان چه امنِ عیش چون هر دَم
جَرَس فریاد می‌دارد که بَربندید مَحمِل‌ها
به مِی سجّاده رنگین کن گَرت پیرِ مُغان گوید
که سالِک بی‌خبر نَبوَد ز راه و رسمِ منزل‌ها
شبِ تاریک و بیمِ موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حالِ ما سبک‌بارانِ ساحل‌ها
همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کِی مانَد آن رازی کزو سازند محفل‌ها
حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ
مَتٰی ما تَلْقَ مَنْ تَهْویٰ دَعِ الدُّنْیا و اَهْمِلْها

 

ستارگان خلقت


وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَىٰ
مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَىٰ
وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ
إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ
نجم ۴-۱
سوگند به ستاره هنگامی که افول می‌کند،
که هرگز دوست شما [= محمّد «ص»] منحرف نشده و مقصد را گم نکرده است،
و هرگز از روی هوای نفس سخن نمی‌گوید!
آنچه می‌گوید چیزی جز وحی که بر او نازل شده نیست!
توضیح:
می‌فرماید به ستاره‌های آسمان نگاه کنید و سر خود را گاهی بالا بگیرید و از مسائل جاری زندگی خارج شوید و اسرار خلقت را دریابید. به ستاره سوگند می‌خورد ( والنجم) زمانیکه تغییر مکان می‌یابد و فرود یا صعود می‌گیرد ( اذا هوی) و در دید مردم ۱۴ قرن پیش که این غروب و طلوع را می‌دیدند آنها را به تفکر در این پدیده تشویق می‌کند و امروزه علم برای ستارگان و خورشیدها طول عمری را دریافته یعنی وقتی ذخیره هیدروژن آن ستاره به پایان میرسد قدرت جاذبه آن کاهش می‌یابد و پس از فروافتادن در خود انفجار عظیمی در آن رخ می‌دهد( هوی) و سپس ستارگان جدیدی از آن تولید می‌گردند و این چرخه ادامه می‌یابد(با مرگ هر ستاره نبولا یا ابر و سحابی هیدروژنی شکل میگیرد که خود عامل تشکیل خورشیدها و سیارات جدید را میدهد). پس از این سوگند عظیم می‌فرماید دوست و هم‌صحبت شما که سالیان درازی او را می‌شناسید( صاحبکم) و لقب امین به او داده‌اید گمراه نگردید(ما ضل) و راهش مسیر هلاکت نیست(ما غوی) و بدانید که قران گفته هوای نفس او نیست و بدنبال مال و مقام دنیا نمی‌گردد( ما ینطق عن الهوی) و اضافه می‌فرماید سخن او وحی خداوندست که به او الهام گردیده و از خالق خود دریافت نموده است. پس پیامبران الهی نیز مانند ستارگان در آسمان اجتماعات بشری درخشیدند و نورافشانی کردند و اگر انسان ایمانی داشته باشد همچنان از نور و هدایت آخرین آنان پیامبر بزرگوار اسلام بهره می‌برد.
حافظ:
ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را رفیق و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا
فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد
به صدر مصطبه‌ام می‌نشاند اکنون دوست
گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد
خیال آب خضر بست و جام اسکندر
به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد
طربسرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی یار منش مهندس شد
لب از ترشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود
که علم بی‌خبر افتاد و عقل بی‌حس شد
چو زر عزیز وجود است نظم من آری
قبول دولتیان کیمیای این مس شد
ز راه میکده یاران عنان بگردانید
چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد

 

بازگشت


إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٍ فَأُولَٰئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا
نساء ۱۷
پذیرش توبه از سوی خدا، تنها برای کسانی است که کار بدی را از روی جهالت انجام می‌دهند، سپس زود توبه می‌کنند. خداوند، توبه چنین اشخاصی را می‌پذیرد؛ و خدا دانا و حکیم است.
توضیح:
توبه از ریشه تاب و به معنی بازگشت است. می‌فرماید خدای شما توبه‌پذیر است و راه بازگشت وجود دارد ( انما التوبة علی الله) پس خالق عالم سراسر جذب بوده و آماده اتصال است و اراده او سعادت انسانهاست. طرف دیگر قضیه انسان است که باید بدان سو حرکت کند و خود را در دامنه جاذبه خداوند قرار دهد. البته شرطی دارد و اینکه انسان عمل خلاف را از روی ناآگاهی انجام داده باشد ( یعملون السوء بجهالة) و دیگر اینکه این بازگشت و توجه هر چه زودتر صورت پذیرد یعنی گناه در انسان صفت نشود و بسرعت از او دور گردد و لذا لحظات آخر عمر را بدین کار اختصاص ندهد. می‌فرماید با این شرائط توبه حتمأ پذیرفتنی است و انسان به شهر امنیت و پاکی و خلوص وارد میشود. ضمنأ بداند که خداوند بسیار آگاه است یعنی از قلب و تفکرات انسانها مطلع است( علیم) و بسیار محکم و قانونمند بوده و بر حکومت خود استوار است ( حکیم).
سعدی:
چو پنجاه سالت برون شد ز دست
غنیمت شمر پنج روزی که هست
اگر مرده مسکین زبان داشتی
به فریاد و زاری فغان داشتی
که ای زنده چون هست امکان گفت
لب از ذکر چون مرده بر هم مخفت
چو ما را به غفلت بشد روزگار
تو باری دمی چند فرصت شمار

 

 پندی در تجارت زندگی


وَأَوْفُوا الْكَيْلَ إِذَا كِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذَٰلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا
اسراء ۳۵
و هنگامی که پیمانه می‌کنید، حق پیمانه را ادا نمایید، و با ترازوی درست وزن کنید! این برای شما بهتر، و عاقبتش نیکوتر است.
توضیح:
می‌فرماید به پیمانه وفا کنید(اوفوا الکیل) تا روزگار بر شما وفا کند. یعنی انسان با وجدان آگاه درهر شغل و مقامی که هست بدون کم و کاست کالای خود را ارائه دهد(از کارگر و معلم و پزشک و خلبان و غیره) و ذره‌ای فریب و حیله و کم‌فروشی در کار او نباشد. قسطاس به معنی ترازو است پس باید ترازوی خود را مستقیم کنیم یعنی سنجش و ارزیابی خود را در تدبیر امور و درک واقعیتها و همچنین در تبا‌دلات و داد و ستدها با راستی و درستی انجام دهیم و از کجروی و دروغ ‌پرهیز کنیم( وزنوا بالقسطاس المستقیم). می‌فرماید اینگونه زندگی بسیار بهتر است و عاقبت خوشتری دارد یعنی اجتماع سالم‌تری می‌سازد پس شما هم در آن اجتماع خوشحال‌تر و سالم‌تر هستید( خیر و احسن تأویلا).
سعدی:
اگر هوشمندی به معنی گرای
که معنی بماند ز صورت بجای
که را دانش و جود و تقوی نبود
به صورت درش هیچ معنی نبود
کسی خسبد آسوده در زیر گل
که خسبند از او مردم آسوده دل
غم خویش در زندگی خور که خویش
به مرده نپردازد از حرص خویش
زر و نعمت اکنون بده کان تست
که بعد از تو بیرون ز فرمان تست

 

معرفی خالق جهان


هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ
حدید ۳
اوّل و آخر و پیدا و پنهان اوست؛ و او به هر چیز داناست.
توضیح:
این آیه شریفه جهان‌بینی توحید را معرفی می‌نماید و می‌فرماید خالق شما ازلی و ابدی و بدور از زمان است ( اول والاخر) و همچنین در همه ابعاد جهان و فراتر از جهان وجود دارد، یعنی مکان خاصی نیز ندارد و همه جا را پر کرده است ( ظاهر و والباطن) و غیر از خدا در عالم وجودی یافت نمیشود و تنها او محیط بر زمان و مکان است.سپس می‌فرماید چنین خالقی که بر این جهان مستولی است از همه چیز هم باخبر است و (علیم) یعنی بسیار آگاه ، یعنی از حرکت کهکشانهای عظیم در جهان تا افتادن برگی از درختان جنگل و فکر سریعی که در مغز انسان‌ها می‌گذرد آگاه است. انسان با چنین شناختی از خالق جهان اولأ امید و توکلی بی‌پایان می‌یابد و ثانیأ از گناه و انحراف دوری می‌گزیند.
حافظ:
در ازل پرتوِ حُسنت ز تجلی دَم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه‌ای کرد رُخَت دید مَلَک عشق نداشت
عینِ آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگَهِ راز
دست غیب آمد و بر سینهٔ نامحرم زد
دیگران قرعهٔ قسمت همه بر عیش زدند
دل غمدیدهٔ ما بود که هم بر غم زد
جانِ عِلْوی هوسِ چاهِ زنخدان تو داشت
دست در حلقهٔ آن زلفِ خَم اندر خَم زد
حافظ آن روز طربنامهٔ عشق تو نوشت
که قلم بر سرِ اسبابِ دلِ خُرَّم زد

 

 خانواده و اجتماع


وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا
فرقان ۷۴
و کسانی که می‌گویند: «پروردگارا! از همسران و فرزندانمان مایه روشنی چشم ما قرارده، و ما را برای پرهیزگاران پیشوا گردان!»
توضیح:
می‌فرماید که مردان و زنان مؤمن و متقی این دعا را از پروردگار خود می‌خواهند که نام نیکی در نسل آنان بماند و فرزندان صالحی داشته باشند و همراهان زندگی آنان هم در همان راه باشند( ازواجنا و ذریاتنا) و خانواده‌ای همراه و هماهنگ در این مسافرت کوتاه تشکیل دهند و موجب آرامش خاطر و روشنی چشم و افتخار آنان گردند( قرة اعین) و می‌دانیم که پس از فوت آدمی این فرزندان هستند که نام و یاد او را در اجتماع حفظ می‌کنند و بصورت صدقات جاریه اعمال نیک انسان را ادامه می‌دهند. سپس دعا را کامل می‌نماید و اینکه از خدا بخواهند خانواده آنان در اعمال صالح سرمشق اجتماع باشد و بتوانند تأثیر عمیقی بر مردمان اطراف خود و شهر و دیار خود داشته باشند( واجعلنا للمتقین اماما) و در تاریخ انسانهائی بوده‌اند که حتی جهانی را در جهت خیر و صلاح تکان داده‌اند. پس قران در این آیه مقصود از زندگی را بیان می‌دارد ، یعنی انسان خود در این عمر کوتاه تعالی یابد و این قدرت پرواز را به خانواده و همراهان و اجتماع خود نیز اشاعه دهد.
حافظ:
خیالِ رویِ تو در هر طریق همره ماست
نسیم موی تو پیوندِ جانِ آگه ماست
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمالِ چهرهٔ تو حجت موجه ماست
ببین که سیب زنخدان تو چه می‌گوید
هزار یوسف مصری فتاده در چَهِ ماست
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
به حاجبِ درِ خلوت سرایِ خاص بگو
فُلان ز گوشه نشینانِ خاکِ درگهِ ماست
به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است
همیشه در نظرِ خاطرِ مرفهِ ماست
اگر به سالی حافظ دری زند بگشای
که سال‌هاست که مشتاق روی چون مه ماست

 

کلام حق


فَوَرَبِّ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِّثْلَ مَا أَنَّكُمْ تَنطِقُونَ
ذاریات ۲۳
سوگند به پروردگار آسمان و زمین که این مطلب حقّ است همان گونه که شما سخن می‌گویید!
توضیح:
قران برای اثبات حقایق عالم و کلام خدا و روز رستاخیز به پروردگار آسمانها و زمین سوگند می‌خورد ( فورب السماء و الارض) که حقانیت قران مانند سخن‌گفتن شما است ، یعنی کلامی بین خالق و مخلوق است ، لذا آنرا بشنوید و عمل کنید همانگونه که صحبتهای خود را میشنوید و باور دارید. و در قیامت نیز نتیجه اعمال انسان بسرعتِ سخن‌گفتن آشکار می‌گردد زیرا در صفحه هستی ظبط و ثبت گردیده است. اگر ایمان به چنین سیستم دقیقی در انسان ‌بود کار خلافی صورت نمی‌داد و زندگی بهشت گونه را از هم‌اکنون تجربه می‌نمود.
حافظ:
سرِ ارادتِ ما و آستانِ حضرت دوست
که هر چه بر سرِ ما می‌رود ارادتِ اوست
نظیرِ دوست ندیدم اگر چه از مَه و مِهر
نهادم آینه‌ها در مقابلِ رخِ دوست
صبا ز حالِ دلِ تنگِ ما چه شرح دهد؟
که چون شِکَنجِ ورق‌هایِ غنچه تو بر توست
نه من سَبوکش این دیرِ رندسوزم و بس
بسا سَرا که در این کارخانه سنگ و سبوست
مگر تو شانه زدی زلفِ عنبرافشان را؟
که باد غالیه سا گشت و خاک عنبربوست
نثارِ رویِ تو هر برگِ گل که در چمن است
فدای قَدِّ تو هر سروبُن که بر لبِ جوست
زبانِ ناطقه در وصفِ شوق نالان است
چه جای کِلکِ بریده زبانِ بیهُده گوست؟
رخِ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
چرا که حالِ نکو در قَفایِ فالِ نکوست
نه این زمان دلِ حافظ در آتشِ هوس است
که داغدار ازل همچو لالهٔ خودروست

 

 سخن و زندگی پاک


وَهُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَهُدُوا إِلَىٰ صِرَاطِ الْحَمِيدِ
حج ۲۴
و بسوی سخنان پاکیزه هدایت می‌شوند، و به راه پسندیده راهنمایی می‌گردند.
توضیح:
احوال مؤمنین در عالم دیگر است که باید از همین دنیا آغاز گردد.آنها سخنان پاک و دور از لغو و زشتی می‌گویند. البته این به ما درس می‌دهد که در زندگی دنیا هم چنین گفتگو کنیم(الطیب من القول) و حرفهای پاکیزه و مفید بگوئیم و از لهو و لعب و بیهوده‌گوئی و تمسخر دیگران و غیبت و تهمت پرهیز کنیم تا با این صفت دنیای زیبای خود را بسازیم و در آخرت نیز همین روال ادامه می‌یابد. این مسیر حمید یعنی ستودنی و مبارک است و راهیست که بشر را به خوشبختی واقعی می‌رساند(هدوا الی صراط الحمید).
حافظ:
نفسِ بادِ صبا مُشک فشان خواهد شد
عالَمِ پیر دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جامِ عقیقی به سمن خواهد داد
چشمِ نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تَطاول که کشید از غمِ هجران بلبل
تا سراپردهٔ گل نعره زنان خواهد شد
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
ای دل ار عشرتِ امروز به فردا فکنی
مایهٔ نقدِ بقا را که ضِمان خواهد شد؟
ماه شعبان مَنِه از دست قدح، کاین خورشید
از نظر تا شبِ عیدِ رمضان خواهد شد
گل عزیز است غنیمت شِمُریدَش صحبت
که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد
مطربا مجلسِ انس است غزل خوان و سرود
چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد؟
حافظ از بهر تو آمد سویِ اقلیمِ وجود
قدمی نِه به وداعش که روان خواهد شد

 

 پروا داشتن


مَّنْ خَشِيَ الرَّحْمَٰنَ بِالْغَيْبِ وَجَاءَ بِقَلْبٍ مُّنِيبٍ
ق ۳۳
آن کس که از خداوند رحمان در نهان بترسد و با قلبی پر انابه در محضر او حاضر شود!
توضیح:
از صفات مؤمنین است و می‌فرماید اینان کسانی هستند که در سرزمین پر از مهربانی و رحمانیت گناه نمی‌کنند و در مقابل خداوند عالم ترسی آغشته به احترام و شناخت عظمت حتی در پنهان و دور از چشم دیگران دارند( خشیت) زیرا با جهان‌بینی توحیدی خدا را در همه جا حاضر و ناظر میبینند ( خشی الرحمن بالغیب) این افراد پاکدامن پیوسته در حال بررسی احوالات خویش و زندگی خود هستند و مسیر خود را اصلاح می‌کنند و منیب از ریشه انابه یعنی بازگشت‌کننده ( جاء بقلب منیب) است . چنین اجتماعی بسعادت میرسد و بهشت را در همین دنیا مجسم می‌نماید.
سعدی:
زلیخا چو گشت از می عشق مست
به دامان یوسف درآویخت دست
چنان دیو شهوت رضا داده بود
که چون گرگ در یوسف افتاده بود
بتی داشت بانوی مصر از رخام
بر او معتکف بامدادان و شام
در آن لحظه رویش بپوشید و سر
مبادا که زشت آیدش در نظر
غم آلوده یوسف به کنجی نشست
به سر بر ز نفس ستمگاره دست
زلیخا دو دستش ببوسید و پای
که ای سست پیمان سرکش درآی
به سندان دلی روی در هم مکش
به تندی پریشان مکن وقت خوش
روان گشتش از دیده بر چهره جوی
که برگرد و ناپاکی از من مجوی
تو در روی سنگی شدی شرمناک
مرا شرم باد از خداوند پاک
چه سود از پشیمانی آید به کف
چو سرمایهٔ عمر کردی تلف؟
شراب از پی سرخ رویی خورند
وز او عاقبت زرد رویی برند
به عذرآوری خواهش امروز کن
که فردا نماند مجال سخن

 

سه صفت نکوهیده


مَّنَّاعٍ لِّلْخَيْرِ مُعْتَدٍ مُّرِيبٍ
ق ۲۵
آن کسی که به شدّت مانع خیر و متجاوز و در شکّ و تردید است (حتی دیگران را به تردید می افکند)؛
توضیح:
در اینجا قران سه صفت نکوهیده از کافران را ذکر می‌کند. می‌فرماید نه تنها خود کار خیری نمی‌کنند بلکه دیگران را هم از انجام کارهای خوب باز می‌دارند ( مناع للخیر) و این نکته دلالت بر خودخواهی اینان می‌کند زیرا بفکر نیازمندان نیستند و فقط دنیای کوچک خود را می‌بینند. صفت دیگر آنان (معتد) است که از ریشه عَداء است و به معنی ستمگر و از حد گذرنده است، یعنی ترمزی در زندگی ندارند و هر کاری بخواهند انجام می‌دهند هر چند به دیگران و به طبیعت اطراف خود ستم کنند و این کلمه مخالف تقواست که انسان متقی حد و مرزی را قائل است . و صفت سوم (مریب) است از ریشه ریب است و به معنی شک‌کننده و این افراد اعتقاد و باور محکمی به خالق جهان و قوانین او ندارند و همیشه در شک و تردید باقی می‌مانند لذا بدستورات خدای خود عمل نمی‌کنند. اینست که با خواندن قران انسان مؤمن مرتبأ رفتار خود را تصحیح و ترمیم می‌نماید.
سعدی:
کسی خسبد آسوده در زیر گل
که خسبند از او مردم آسوده دل
غم خویش در زندگی خور که خویش
به مرده نپردازد از حرص خویش
زر و نعمت اکنون بده کان تست
که بعد از تو بیرون ز فرمان تست
نخواهی که باشی پراگنده دل
پراگندگان را ز خاطر مهل
پریشان کن امروز گنجینه چست
که فردا کلیدش نه در دست تست
تو با خود ببر توشه خویشتن
که شفقت نیاید ز فرزند و زن
کسی گوی دولت ز دنیا برد
که با خود نصیبی به عقبی برد
به پوشیدن ستر درویش کوش
که ستر خدایت بود پرده پوش
مگردان غریب از درت بی نصیب
مبادا که گردی به درها غریب
بزرگی رساند به محتاج خیر
که ترسد که محتاج گردد به غیر
به حال دل خستگان در نگر
که روزی دلی خسته باشی مگر
درون فروماندگان شاد کن
ز روز فروماندگی یاد کن

 

 مرحله‌ای جدید


يَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِرَاعًا ذَٰلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنَا يَسِيرٌ
ق ۴۴
روزی که زمین به سرعت از روی آنها شکافته می‌شود و (از قبرها) خارج می‌گردند؛ و این جمع کردن برای ما آسان است!
توضیح:
می‌فرماید در مرحله قیامت قبرها بسرعت شکافته می‌گردد و بعبارتی پوشش زمین باز می‌گردد و اسرار هویدا میشود ( تشقق الارض) و مولکولهای انسانی برای هر انسان مشخص و جمع‌آ‌وری می‌گردند و انسان برای حضور در مرحله بعد آماده می‌شود و این پدیده با سرعت و دقت در ید قدرت و علم خدای متعال انجام شدنی است (سراعا). امروزه انسانی که مخلوق همان خداست می‌تواند با مقدار ناچیزی از مولکول (دی‌ان‌ای) هویت انسانها را تشخیص دهد و تاریخ گذشته هر کس را معین و روشن سازد ، پس برای خالق این بشر بسیار آسان است که حتی اگر میلیونها سال بر انسان گذشته و ظاهرأ محو و متلاشی گردیده باشد آنها را گردآوری نماید. برداشت دیگر از کلمه تشقق که از ریشه شقق و به معنی شکافتن است می‌تواند حوادث آخرالزمان و بهم خوردن تعادل کره زمین در منظومه یا کهکشان باشد که نیروی گرانشی از بین رفته و زمین شکافته و متلاشی می‌گردد. این مرحله مهم از خلقت نیز توسط همان خالق و بسادگی و راحتی انجام یافته و مرحله دیگری در جهان بیکران و خلقت انسانها شکل می‌یابد ( ذالک حشر علینا بسیر).
حافظ:
ای هدهد صبا به سبا می‌فرستمت
بنگر که از کجا به کجا می‌فرستمت
حیف است طایری چو تو در خاکدانِ غم
زین جا به آشیانِ وفا می‌فرستمت
در راهِ عشق مرحلهٔ قُرب و بُعد نیست
می‌بینمت عیان و دعا می‌فرستمت
هر صبح و شام قافله‌ای از دعای خیر
در صحبتِ شمال و صبا می‌فرستمت
تا لشکرِ غمت نکند مُلکِ دل خراب
جانِ عزیزِ خود به نوا می‌فرستمت
ای غایب از نظر که شدی همنشین دل
می‌گویمت دعا و ثنا می‌فرستمت
در رویِ خود تَفَرُّجِ صُنع خدای کن
کآیینهٔ خدای نما می‌فرستمت
تا مطربان ز شوقِ مَنَت آگهی دهند
قول و غزل به ساز و نوا می‌فرستمت
ساقی بیا که هاتفِ غیبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوا می‌فرستمت
حافظ سرودِ مجلس ما ذکرِ خیرِ توست
بشتاب هان که اسب و قبا می‌فرستمت

 

 آگاهترین


نَّحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَقُولُونَ وَمَا أَنتَ عَلَيْهِم بِجَبَّارٍ فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَن يَخَافُ وَعِيدِ
ق ۴۵
ما به آنچه آنها می‌گویند آگاهتریم، و تو مأمور به اجبار آنها (به ایمان) نیستی؛ پس بوسیله قرآن، کسانی را که از عذاب من می‌ترسند متذکّر ساز (وظیفه تو همین است)!
توضیح:
می‌فرماید خداوند به گفته‌های بشر نه تنها آگاه بلکه آگاهترین است پس زودتر و کاملتر از خود انسان به سخن آدمی دسترسی و اطلاع دارد. با نگرش توحیدی خدای متعال محیط بر ماست و در جای‌جای خلقت خود نفوذ و آگاهی دارد پس سخنی که نوسط سلولهای مغز اراده و تولید میشود و به زبان می‌آید قبل از اینکه گفته شود خداوند خالق آن سلولها از آن مطلع است( نحن اعلم بما یقولون) . بعد می فرماید در تبلیغ تو ای پیامبر هیچ اجبار و اکراهی در کار نیست و نمی‌توان کسی را به ستم وادار به پذیرش اسلام و ایمان کرد( ما انت علیهم بجبار) ، اصولأ باورها در قلب و روان آدمی شکل می‌گیرند و پذیرش آنها با اختیار انسانها صورت می‌گیرد و زیبائی رشد و تکامل بشر نیز در همین پدیده است.می‌فرماید وظیفه تو تذکر و یادآوری قران است پس حقایقی در قران است که در فطرت بشر نهاده است و توسط پیامبران پیشین هم گفته شده است و مجددأ یادآوری میشود( فذکر بالقران) و در آخر می‌فرماید تنها کسانی پند می‌گیرند که واهمه‌ای در دل دارند و خود را مسافر مقصد مهمتری می‌پندارند و اسیر مسیر نمی‌گردند و پیوسته به وعده‌گاه خود فکر می‌کنند( من یخاف وعید).
حافظ:
رَواقِ منظرِ چشمِ من آشیانهٔ توست
کَرَم نما و فرود آ که خانه خانهٔ توست
به لطفِ خال و خط از عارفان ربودی دل
لطیفه‌های عجب زیرِ دام و دانهٔ توست
دلت به وصلِ گل ای بلبل صبا خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانهٔ توست
عِلاج ضعفِ دلِ ما به لب حوالت کن
که این مُفَرِّحِ یاقوت، در خزانهٔ توست
به تن مُقصرم از دولتِ ملازمتت
ولی خلاصهٔ جان خاکِ آستانهٔ توست
من آن نِیَم که دهم نقدِ دل به هر شوخی
دَرِ خزانه، به مهر تو و نشانهٔ توست
تو خود چه لعبتی ای شهسوارِ شیرین کار
که توسنی چو فلک، رامِ تازیانهٔ توست
چه جای من، که بلغزد سپهر شعبده باز
از این حیَل که در انبانهٔ بهانهٔ توست
سرودِ مجلست اکنون فلک به رقص آرد
که شعرِ حافظِ شیرین سخن ترانهٔ توست

 

قران شفابخش


وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا
اسراء ۸۲
و از قرآن، آنچه شفا و رحمت است برای مؤمنان، نازل می‌کنیم؛ و ستمگران را جز خسران (و زیان) نمی‌افزاید.
توضیح:
می‌فرماید قران شفا و درمان و رحمت است اما برای مؤمن یعنی کسیکه خود و دیگران را در امنیت قرار می‌دهد ، چنین انسانی به خداوند عالم یعنی بزرگترین نیروی ماوراء ماده ایمان داشته (ایمان به غیب) و به خالق خود تکیه دارد ، پس با خواندن راهنمائی‌ها و بکار بردن دستورات او (قران) بطور پیوسته این امنیت را تداوم می‌دهد و شفا می‌گیرد( شفاء و رحمهٔ للمؤمنین) . این شفا از روح و روان انسان آغاز میشود و می‌تواند در جسم او هم ادامه یابد(روح و جسم در رابطه تنگاتنگ با هم هستند). البته این اثرات در ظالمین راهی ندارد و ظالم کسی است که اول به خود ظلم میکند و سپس به دیگران ، او در زندگی هیچ حد و مرزی را نمی‌شناسد و حقایق عالم را نادیده می‌گیرد(کفر) لذا انسان ظالم همیشه مخالف دستورات خالق خود عمل می‌کند و بدین جهت زیان و خسارت عاید او می‌گردد( ولا یزید الظالمین الا خسارا).
حافظ:
هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
که آشنا سخن آشنا نگه دارد
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته‌ات به دو دست دعا نگه دارد
گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان
نگاه دار سر رشته تا نگه دارد
صبا بر آن سر زلف ار دل مرا بینی
ز روی لطف بگویش که جا نگه دارد
چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت
ز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد
سر و زر و دل و جانم فدای آن یاری
که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد
غبار راهگذارت کجاست تا حافظ
به یادگار نسیم صبا نگه دارد

 

 خالق با وقار


مَّا لَكُمْ لَا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقَارًا
نوح ۱۳
چرا شما برای خدا عظمت قائل نیستید؟!
توضیح:
می‌فرماید قدر خالق خود را بدانید و به عظمت او پی‌ببرید( وقارا) وقار به معنی سنگینی و تکیه‌گاه و همچنین بردباری و صبوری است. قران می‌گوید این یونیورس و دیگر یونیورسهائی که علم بشر احتمال وجود آنها را می‌دهد ساخته و پرداخته یک خالق عظیم است که وقار دارد و می‌فرماید این وقار را بشناسید و به او تکیه کنید. امروزه با دانشی که بشر دارد می‌داند که یونیورس ما از یک نقطه انرژی و توسط یک نیروی عظیم آغاز گردیده و همچنان در حال گسترش و تکثیر است و انسان موحد با جهان بینی توحیدی این نیروی عظیم را ارادهِ خالق با وقار خود می‌داند. خالقی که بردبار است و مخلوق خود را دوست دارد و با بردباری منتظر رشد و تکامل او میماند. قران سئوالی می‌کند که پاسخ آن در خود سئوال نهفته است. وقت تنگ است و (وقار) در کنارمان اگر او را بشناسیم و به او تکیه کنیم.
حافظ:
اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل‌ها
به بویِ نافه‌ای کآخر صبا زان طُرّه بگشاید
ز تابِ جَعدِ مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها
مرا در منزلِ جانان چه امنِ عیش چون هر دَم
جَرَس فریاد می‌دارد که بَربندید مَحمِل‌ها
به مِی سجّاده رنگین کن گَرت پیرِ مُغان گوید
که سالِک بی‌خبر نَبوَد ز راه و رسمِ منزل‌ها
شبِ تاریک و بیمِ موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حالِ ما سبک‌بارانِ ساحل‌ها
همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کِی مانَد آن رازی کزو سازند محفل‌ها
حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ
مَتٰی ما تَلْقَ مَنْ تَهْویٰ دَعِ الدُّنْیا و اَهْمِلْها

 

متقین


إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ
ذاریات ۱۵
به یقین، پرهیزگاران در باغهای بهشت و در میان چشمه‌ها قرار دارند،
توضیح:
جایگاه متقین را مشخص می‌نماید، تقوا از ریشه وقایه ( نگاه‌داشتن) است و متقی کسی است که تقوا دارد یعنی در زندگی خطوط قرمزی را می‌شناسد و می‌تواند هر جا لازم بود ترمز نماید، او به هر مالی چشم ندارد و به هر صحنه‌ای نگاه نمی‌کند و هر صحبتی را نمی‌شنود و هر عملی که دلش خواست و شیطان به او حکم کرد انجام نمی‌دهد. می‌فرماید متقین در باغها( جنات) و عیون( چشمه‌سارها) هستند و این حالت به معنی سرسبزی و حیات واقعی و تازگی همیشگی است که از همین جا آغاز میشود و شخص متقی در همین دنیا در آرامش و آسایش بسر میبرد و زندگی او همراه با سر سبزی و نشاط است. بهشت حاصل اعمال انسان است که بتدریج شکل می‌گیرد و ادامه می‌یابد و در آخرت بشکل دائمی انسانِ رشد یافته را همراهی می‌کند.
حافظ:
راهی بزن که آهی بر سازِ آن توان زد
شعری بخوان که با او رَطلِ گران توان زد
بر آستانِ جانان گر سر توان نهادن
گلبانگِ سربلندی بر آسمان توان زد
قَدِّ خمیدهٔ ما سهلت نماید اما
بر چشمِ دشمنان تیر، از این کمان توان زد
در خانقه نگنجد اسرارِ عشقبازی
جامِ میِ مُغانه هم با مُغان توان زد
درویش را نباشد برگِ سرایِ سلطان
ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد
اهلِ نظر دو عالم در یک نظر ببازند
عشق است و داوِ اول بر نقدِ جان توان زد
گر دولتِ وصالت خواهد دری گشودن
سرها بدین تَخَیُّل بر آستان توان زد
عشق و شباب و رندی مجموعهٔ مراد است
چون جمع شد معانی گویِ بیان توان زد
شد رهزنِ سلامت زلفِ تو وین عجب نیست
گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد
حافظ به حَقِّ قرآن کز شِید و زرق بازآی
باشد که گویِ عیشی در این جهان توان زد

 

تو نیکوئی ‌کن و در دجله انداز


آخِذِينَ مَا آتَاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ كَانُوا قَبْلَ ذَٰلِكَ مُحْسِنِينَ
ذاریات ۱۶
و آنچه پروردگارشان به آنها بخشیده دریافت می‌دارند، زیرا پیش از آن (در سرای دنیا) از نیکوکاران بودند!
توضیح:
می‌فرماید انسانهای رشد یافته در قیامت از خداوند جایزه می‌گیرند ( آخذین) و کم و کیف این جایزه را هم مشخص نفرموده است ( ما آتاهم ربهم) لذا می‌تواند چیزهائی باشد که اکنون در تصور ما هم در نمی‌آید. مسلمأ این عطا و بخشش در مقابل کارهای نیکی است که در دنیا انجام داده‌اند زیرا می‌فرماید اینگونه انسانها در زندگی قبلی خود نیکوکار بودند( قبل ذالک محسنین)، و محسن کسی است که ایمان( ارتباط با خدا) و تقوا ( خویشتنداری) را تجربه کرده است و به درجه احسان میرسد یعنی زندگی خو‌د را وقف مردم می‌کند و پیوسته بفکر رفاه همنوع خود می‌باشد. پس محسن واقعی اصالتأ اهل نیکی است چون زمینه خدائی دارد و اصلأ بفکر بازخورد آن نیست و قران می‌فرماید بهرحال نتیجه عمل خود را در همین دنیا و یا در عالم قیامت خواهد دید.
سعدی:
تو نیکویی کن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
که پیش از ما چو تو بسیار بودند
که نیک‌اندیش و بدکردار بودند
بدی کردند و نیکی با تن خویش
تو نیکوکار باش و بد میندیش
که سعدی هر چه گوید پند باشد
حریص پند دولتمند باشد
خدایت ناصر و دولت معین باد
دعای نیک خواهانت قرین باد
مراد و کام و بختت همنشین باد
تو را و هر که گوید همچنین باد

 

 تفکر در سکوت و انفاق در جمع


كَانُوا قَلِيلًا مِّنَ اللَّيْلِ مَا يَهْجَعُونَ
وَبِالْأَسْحَارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ
وَفِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ لِّلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ
ذاریات ۱۷- ۱۹
و در اموال آنها حقّی برای سائل و محروم بود!
و در سحرگاهان استغفار می‌کردند،
آنها کمی از شب را می‌خوابیدند،
توضیح:
احوال زندگی متقین است ، کلمه (هجوع) و (هجع) به معنی خواب شبانه است و می‌فرماید متقین کمتر شبی است که برای عبادت بر‌نخیزند و شب را یکسره تا به صبح بخوابند( یهجعون) ، آنها در سحرها طلب پاک نمودن لغزشهای گذشته را می‌کنند( یستغفرون) یعنی خود را آماده می‌کنند تا کجی‌های گذشته را اصلاح کنند و با ایمانی که دارند داشتن این توان را از خالق خود طلب می‌کنند. اصولأ عبادت و راز و نیاز با خالق هستی در سکوت و آرامش شب و سحر‌ها اثر مضاعفی دارد و انسان را به تفکر در هستی و عملکرد خود وامی‌دارد. امروزه در دنیای ماشینی غرب ، به مدیتیشن و Mind fullness توجه زیادی می‌شود و روانشناسان بشر را بسوی تفکر در اوقات آرامش و سکوت می‌خوانند و قران مجید در ۱۴ قرن پیش این حالت را صفت متقین و پرهیزکاران می‌نامد و بر آن تأکید می‌نماید. وسپس فایده عملی مهمی را برای این اندیشیدنِ شبانه قرار می‌دهد پس یک تفکر ذهنی خالی نیست و بازتاب بیرونی این تفکر و در خود فرورفتن را انفاق و کمک بدیگران بصورت (حق للسائل والمحروم) بیان می‌کند. پس در نگرش قرانی همه ثروتِ حلال ثروتمند جامعه از آنِ او نیست و مستمندان نیز در آن سهمی و حقی دارند.
حافظ:
دو یار زیرک و از باده کهن دومنی
فراغتی و کتابی و گوشه چمنی
من این مقام به دنیا و آخرت ندهم
اگر چه در پِیَم افتند هردم انجمنی
هر آن که کنج قناعت به گنج دنیا داد
فروخت یوسف مصری به کمترین ثمنی
بیا که رونق این کارخانه کم نشود
به زهد همچو تویی یا به فسق همچو منی
ز تندباد حوادث نمی‌توان دیدن
در این چمن که گلی بوده است یا سمنی
ببین در آینه جام نقش بندی غیب
که کس به یاد ندارد چنین عجب زمنی
از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت
عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی
به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند
چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی
مِزاجِ دَهْرْ تَبَهْ شد در این بلا حافظ
کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی

 

نشانه‌های زمینی


وَفِي الْأَرْضِ آيَاتٌ لِّلْمُوقِنِينَ
ذاریات ۲۰
و در زمین آیاتی برای جویندگان یقین است،
توضیح:
می‌فرماید به اطراف خود نگاه کنید و نشانه‌های خالق را دریابید. البته قران شرط آنرا یقین ایمانی می‌داند (للموقنین) و لذا مردمان قرن‌های گذشته از نظم ظاهری خلقت و گردش ماه و خورشید و آمدن شب و روز و ترتیب فصول خدا را می‌یافتند و امروزه در قرن ۲۱ میلیونها مطلب علمی در مورد هوشمند بودن کره زمین در گردش منظومه شمسی و نکات دقیق از موادی که آن را تشکیل می‌دهند و چگونگی پیدایش حیات بر روی زمین و تشکیل طبقات جو دریافته‌اند که همگی بر وجود یک خالق هوشمند و نیروی مافوق تصور دلالت دارد. داشتن ایمان و یقین ، انسان را بسوی معبود خود می‌کشاند وگرنه انسان بی‌ایمان، پیدایش این دستگاه عظیم خلقت را به تصادف و قوانین فیزیکی ارتباط می‌دهد و در جهل و عناد خود می‌ماند. چه بهتر که بشر تا فرصت دارد بیدار گردد و تکیه‌ گاه خود را بیابد.
سعدی:
بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار
صوفی از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار
که نه وقتست که در خانه بخفتی بیکار
بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق
نه کم از بلبل مستی تو، بنال ای هشیار
آفرینش همه تنبیه خداوند دلست
دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار
کوه و دریا و درختان همه در تسبیح‌اند
نه همه مستمعی فهم کنند این اسرار
خبرت هست که مرغان سحر می‌گویند
آخر ای خفته سر از خواب جهالت بردار
هر که امروز نبیند اثر قدرت او
غالب آنست که فرداش نبیند دیدار
آدمی‌زاده اگر در طرب آید نه عجب
سرو در باغ به رقص آمده و بید و چنار
پاک و بی‌عیب خدایی که به تقدیر عزیز
ماه و خورشید مسخر کند و لیل و نهار
سعدیا راست روان گوی سعادت بردند
راستی کن که به منزل نرود کجرفتار

 

 خواندن تاریخ


أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَكَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِن شَيْءٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْضِ إِنَّهُ كَانَ عَلِيمًا قَدِيرًا
فاطر ۴۴
آیا آنان در زمین نگشتند تا ببینند عاقبت کسانی که پیش از آنها بودند چگونه بود؟! همانها که از اینان قویتر (و نیرومندتر) بودند؛ نه چیزی در آسمانها و نه چیزی در زمین از حوزه قدرت او بیرون نخواهد رفت؛ او دانا و تواناست!
توضیح:
قران مجید در اینجا اهمیت بررسی تاریخ در گذشته زمین را به ما گوشزد می‌کند و اینکه در زندگی گذشتگان مطالعه کنیم و از آن درس بگیریم. این مطالعه می‌تواند بصورت مسافرت فیزیکی و یا خواندن کتب تاریخی و امروزه استفاده از اینترنت باشد. جه بسیار قدرتمندان و ثروتمندانی که امانت را تحویل دادند و رفتند. انسان معمولأ سرگذشت پیشینیان را برای تفاخر و برتری‌جوئی مطرح می‌کند ولی قران ما را به بُعد دیگر سرنوشت آنان متوجه می‌سازد و آن افول و سرنگونی آنان با وجود قدرت و توانائی بوده است. خداوند بر کوچکترین اعمال و افکار ما بسیار آگاه است و نیروی لایزال و بی‌انتهای خود بر جهان حکومت و مدیریت می‌کند. ایمان به چنین خدائی ما را از انحام بسیاری از کارها باز می‌دارد و بر انجام نیکوئی‌ها ترغیب می‌کند.
خاقانی:
هان! ای دل ِ عبرت‌بین! از دیده عبر کن! هان!
ایوان ِ مدائن را آیینهٔ عبرت دان!
یک‌ره زِ لب ِ دجله منزل به مدائن کن
وَ ز دیده دُوُم دجله بر خاک ِ مدائن ران
خود دجله چنان گرید صد دجلهٔ خون گویی
کز گرمی ِ خوناب‌اش آتش چکد از مژگان
تا سلسلهٔ ایوان بگسست مدائن را
در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پیچان
دندانهٔ هر قصری پندی دهدت نو نو
پند ِ سر ِ دندانه بشنو زِ بن ِ دندان
گوید که تو از خاکی، ما خاک تو ایم اکنون
گامی دو سه بر ما نه و اشکی دو سه هم بفشان
ما بارگه ِ دادیم این رفت ستم بر ما
بر قصر ِ ستم‌کاران تا خود چه رسد خذلان
از اسب پیاده شو، بر نَطع ِ زمین رُخ نِه
زیر ِ پی ِ پیلش بین شهمات شده نُعمان
مست است زمین. زیرا خورده‌ست به‌جایِ می
در کاس ِ سر ِ هرمز، خون ِ دل ِ نوشروان
کسری و ترنج ِ زر، پرویز و ترهٔ زرّین
بر باد شده یک‌سر، با خاک شده یک‌سان
پرویز به هر خوانی زرّین‌تره گستردی
کردی زِ بساط ِ زر، زرّین‌تره را بستان
پرویز کنون گم شد! زآن گم‌شده کم‌تر گو
زرّین تره کو برخوان؟ رو «کَم تَرَکوا» برخوان
خاقانی ازین درگه دریوزهٔ عبرت کن
تا از در ِ تو زین‌پس دریوزه کند خاقان

 

انتخاب راه


إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا
انسان ۳
ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد (و پذیرا گردد) یا ناسپاس!
توضیح:
می‌فرماید ما راه روشن و طریق صحیح زندگی را به انسان می‌آموزیم و نشان می‌دهیم. لذا او دو تصمیم در جلو خود دارد، می‌تواند شاکر باشد یعنی از این نعمت استفاده کند(معنی شکر) و وارد این راه شود و به منزل سلامت برسد و یا اینکه کفران ورزد یعنی بر روی این نعمت پرده بیفکند(معنی کفر) و آنرا نادیده بگیرد و راه دیگری را برگزیند و سرانجام و انتهای آنرا ببیند که نابودی و شکست و پس‌رفت است.
حافظ:
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بُوَد که گوشهٔ چشمی به ما کنند
دَردَم نهفته بِه ز طبیبانِ مدعی
باشد که از خزانهٔ غیبم دوا کنند
معشوق چون نقاب ز رخ در نمی‌کشد
هر کس حکایتی به تَصَّور چرا کنند؟
چون حُسنِ عاقبت نه به رندی و زاهدیست
آن بِه که کارِ خود به عنایت رها کنند
بی معرفت مباش که در من یزیدِ عشق
اهلِ نظر معامله با آشنا کنند
حالی درونِ پرده بسی فتنه می‌رود
تا آن زمان که پرده برافتد چه‌ها کنند
گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار
صاحبدلان حکایتِ دل خوش ادا کنند
مِی خور که صد گناه ز اغیار در حجاب
بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند
پیراهنی که آید از او بویِ یوسفم
ترسم برادران غَیورش قَبا کنند
بگذر به کویِ میکده تا زُمرِهٔ حضور
اوقاتِ خود ز بهر تو صرفِ دعا کنند
پنهان ز حاسدان به خودم خوان که مُنعِمان
خیرِ نهان برایِ رضایِ خدا کنند
حافظ دوامِ وصل میسر نمی‌شود
شاهان کم التفات به حالِ گدا کنند

 

 نگاهی به درون


وَفِي أَنفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ
ذاریات ۲۱
و در وجود خود شما (نیز آیاتی است)؛ آیا نمی‌بینید؟!
توضیح:
می‌فرماید در خودتان دقیق شوید و آیات خدا را ببینید. انجام اعمال پیچیده در سیستمهای مختلف بدن روز بروز بیشتر کشف می‌گردد و انسان دانشمند را در تعجب و تحسین فرو میبرد. مثلأ دستگاه قلب و عروق به تنهائی دنیائی از شگفتی است و وظایف مهمی را انجام می‌دهد و پیوسته در ارتباط با سایر دستگاههای بدن می‌باشد تا ما قادر به ادامه زندگی باشیم و لذا کل بدن کارخانه عظیمی است که متعادل و یکنواخت به وظیفه خود عمل می‌کند و به انسان فرصت رسیدن به رشد و تکامل و (انسان کامل) شدن را می‌دهد. می‌فرماید در خود بنگرید( فی انفسهم) و از کنار خود براحتی رد نشوید (تبصرون) و بصیرت نگاه کردن با اندیشه است ، پس انسان علاوه بر جسم خود باید به قابلیتهای روح خویش هم توجه کند و آنان را دریابد و به کمال مطلوب برسد. از همین بصیرتها است که انسان از یک سو به کره ماه رفته و آهنگ ورود به مریخ و سایر کرات را دارد و از سوی دیگر صحنه‌های باشکوه ایثار و کمک به همنوع و از خودگذشتگی و شهادت در راه خالق خود را رقم زده است.
سعدی:
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت
خور و خواب و خشم و شهوت شغب است و جهل و ظلمت
حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت
به حقیقت آدمی باش وگر نه مرغ باشد
که همین سخن بگوید به زبان آدمیت
مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی
که فرشته ره ندارد به مکان آدمیت
اگر این درنده‌خویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی به روان آدمیت
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت
طیران مرغ دیدی تو ز پایبند شهوت
به در آی تا ببینی طیران آدمیت
نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت

 

 مراحل حیات


وَقَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوَارًا
نوح ۱۴
در حالی که شما را در مراحل مختلف آفرید.
توضیح:
می‌فرماید انسان مراحل مختلفی را برای تکامل خود طی کرده است( اطوارا) و اطوار جمع طور به معنی حالت و گوناگونی است. می‌توان این مراحل را از بدو خلقت بشر و تکامل چندین مرحله‌ای او در ظرف چند میلیارد سال قبل در روی زمین دانست و یا از مرحله تشکیل نطفه و رشد جنین در طول ۹ ماه در رحم مادر و سپس تولد و مراحل رشدی بعد از آن تا دوران بلوغ و کهولت دانست و البته انواع تکامل روحی و معرفتی انسانها را هم شامل میشود که راه برای صعود معنوی همه آماده است ولی هر کسی به اندازه کوشش خود تا یک مرحله تعالی می‌یابد و مسلمأ مسبب‌الاسباب و علت‌العلل خدای متعال است و لذا می‌فرماید ( خلقکم اطوارا). سعادتمند انسانهائی که از ظرفیت خود به حد اعلا سود می‌برند و پیوسته راه رشد و تکامل را طی می‌کنند.
حافظ:
عکسِ رویِ تو چو در آینهٔ جام افتاد
عارف از خندهٔ مِی در طمعِ خام افتاد
حُسن رویِ تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینهٔ اوهام افتاد
این همه عکسِ می و نقشِ نگارین که نمود
یک فروغِ رخِ ساقیست که در جام افتاد
غیرتِ عشق، زبانِ همه خاصان بِبُرید
کز کجا سِرِّ غمش در دهنِ عام افتاد
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم
اینم از عهدِ ازل حاصلِ فرجام افتاد
چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار؟
هر که در دایرهٔ گردشِ ایام افتاد
در خَمِ زلفِ تو آویخت دل از چاهِ زَنَخ
آه، کز چاه برون آمد و در دام افتاد
آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی
کار ما با رخِ ساقیّ و لبِ جام افتاد
زیرِ شمشیرِ غمش رقص‌کُنان باید رفت
کان که شد کشتهٔ او نیک سرانجام افتاد
هر دَمَش با منِ دلسوخته لطفی دگر است
این گدا بین که چه شایستهٔ اِنعام افتاد
صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی
زین میان حافظِ دلسوخته بدنام افتاد

 

 عظمت جهان


أَلَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا
نوح ۱۵
آیا نمی‌دانید چگونه خداوند هفت آسمان را یکی بالای دیگری آفریده است،
توضیح:
می‌فرماید به آسمان هم نگاه کنید و این نگاه از دیدن ظاهری در ۱۴ قرن پیش تا پیشرفتهای بشر در عصر امروز با تلسکوپهای زمینی مانند پالومار و حتی فضائی مانند هابل و اخیرأ جیمزوب را شامل میشود( الم تروا) بعنی ببینید و به عظمت جهان پی‌ببرید و خالق آنرا بشناسید. (سبع سماوات) به معنی هفت آسمان و می‌تواند عدد کثرت باشد و از کهکشانهای فراوانی که تا کنون بیش از چند صد میلیارد آنرا دیده‌اند حکایت کند و یا طبقات فراوان جو زمین باشد که هر طبقه وظیفه‌ای دارد و موجب شروع و ادامه حیات بر روی کره زمین هستند. ( طباقا) به معنی طبقه و منظور مدارهای مختلف جو زمین و با کهکشانهای دور و نزدیک است. مهم اینست که در ۱۴ قرن پیش و در یک اجتماع بدون سواد که حتی نوشتن و خواندن مرسوم نبوده است ، چنین کتابی شکل گرفته و انسان را به مشاهده و تحقیق در آسمان سوق داده است و بجز اینکه از سوی خالق آگاه جهان ارسال شده باشد فکر دیگری را نمی‌توان کرد.
حافظ:
زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست
راه هزار چاره‌گر از چار سو ببست
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان
بگشود نافه‌ایُّ و دَرِ آرزو ببست
شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو
ابرو نمود و جلوه‌گری کرد و رو ببست
ساقی به چند رنگ، می اندر پیاله ریخت
این نقش‌ها نگر، که چه خوش در کدو ببست
یا رب چه غمزه کرد صُراحی که خون خُم
با نعره‌های قُلقُلش اندر گلو ببست
مطرب چه پرده ساخت که در پردهٔ سماع
بر اهل وجد و حال، درِ های و هو ببست
حافظ! هر آن که عشق نَورزید و وصل خواست
احرامِ طوفِ کعبهٔ دل بی وضو ببست

 

 تقسیم دارائی


وَالَّذِينَ فِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَّعْلُومٌ
معارج ۲۴
و آنها که در اموالشان حق معلومی است...
توضیح:
می فرماید تمام اموال یک مسلمان از آنِ او نیست بلکه نیازمندان هم از آن حقی دارند. پس یک اجتماع مسلمان مانند یک خانواده است و انسان مؤمن نمی‌تواند در جزیره‌ای مستقل و به تنهائی زندگی کند و حق دیگران یعنی پرداختن و کمک در قالبهائی که قران معرفی فرموده است مانند خمس و زکات و نذورات و انفاق و صدقات می‌باشد.در چنین اجتماعی دزدی کردن و گرفتن رشوه و دروغ و دشمنیها به حداقل میرسد و مدینه فاضله شکل می‌گیرد و نتیجه آن حضور مؤمن در بهشتی است که از همین دنیا آغاز میشود و به جهان دیگر متصل میشود.
سعدی:
زر و نعمت اکنون بده کان تست
که بعد از تو بیرون ز فرمان تست
نخواهی که باشی پراگنده دل
پراگندگان را ز خاطر مهل
پریشان کن امروز گنجینه چست
که فردا کلیدش نه در دست تست
تو با خود ببر توشه خویشتن
که شفقت نیاید ز فرزند و زن
کسی گوی دولت ز دنیا برد
که با خود نصیبی به عقبی برد
به پوشیدن ستر درویش کوش
که ستر خدایت بود پرده پوش
به حال دل خستگان در نگر
که روزی دلی خسته باشی مگر
درون فروماندگان شاد کن
ز روز فروماندگی یاد کن
نه خواهنده‌ای بر در دیگران
به شکرانه خواهنده از در مران

 

 چگونه ایمانی


يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ
آل‌عمران ۲۰۰
ای کسانی که ایمان آورده‌اید! (در برابر مشکلات و هوسها،) استقامت کنید! و در برابر دشمنان (نیز)، پایدار باشید و از مرزهای خود، مراقبت کنید و از خدا بپرهیزید، شاید رستگار شوید!
توضیح:
چند دستور به مؤمنین است یعنی کسانی که با ایمان خود و تکیه‌زدن به نیروی بی‌انتهای الهی در امنیت قرار گرفته‌اند ولی چون این ایمان همواره در خطر فروپاشی و ازدست‌رفتن است باید پیوسته از آن مراقبت نمایند ، در ابتدا کلمه (اصبروا )به معنی صبر و پایداری در برابر نفس اماره خویش است و دوم می‌فرماید (صابروا )که از مصابره و افزایش صبر و استقامت در مقابل دیگران و قوی شدن است و سوم دستور (رابطوا ) از ریشه رباط و ربط است یعنی باهمدیگر مرتبط باشید و قوت‌قلب دهید و یار هم باشید و در یک صف متحد قرار گیرید ، البته رباط به بستن هم معنی می‌دهد و محل بستن اسبان را هم گویند و به کاروانسرا هم رباط گویند و مرابطه از همین ریشه به معنی پاسداری از مرزهاست پس آمادگی و اتحاد نظامی را هم معنی می‌دهد ، چهارم داشتن (تقوا ) و خویشتن‌داری است یعنی در همه حال ترمز و کنترل را از دست ندهید و از جاده الهی خارج نگردید و هدفتان وسیله را توجیح نکند. در انتها شاید به فلاح و شکفتن و رشد و تعالی برسید چون اگر این شرائط فقط در شعار باشند فلاح و رستگاری بدست نخواهد آمد.
حافظ:
خیالِ رویِ تو در هر طریق همره ماست
نسیم موی تو پیوندِ جانِ آگه ماست
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمالِ چهرهٔ تو حجت موجه ماست
ببین که سیب زنخدان تو چه می‌گوید
هزار یوسف مصری فتاده در چَهِ ماست
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
به حاجبِ درِ خلوت سرایِ خاص بگو
فُلان ز گوشه نشینانِ خاکِ درگهِ ماست
به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است
همیشه در نظرِ خاطرِ مرفهِ ماست
اگر به سالی حافظ دری زند بگشای
که سال‌هاست که مشتاق روی چون مه ماست

 

ماندگاری سخن


مَّا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ
ق ۱۸
انسان هیچ سخنی را بر زبان نمی‌آورد مگر اینکه همان دم، فرشته‌ای مراقب و آماده برای انجام مأموریت (و ضبط آن) است!
توضیح:
می‌فرماید سخن انسان دقیقأ ضبط و ثبت میشود و بگفته خداوند نگهبان آماده‌ای برای گرفتن صحبتهای ما مأمور شده است پس هیچ سخنی در عالم گم نمیشود چنانکه امروزه سخنرانی ۱۰۰ سال قبل شخصی را با تکنیک ضبط صدا میشنویم که این ثبت و نگهداری صداها و تصاویر توسط انسان در حقیقت دسترسیِ اندک به همین نظام الهی است. پس اگر بوجود چنین خدائی مؤمن باشیم هر سخنی را نخواهیم گفت و هر عملی را انجام نخواهیم داد و معنی تقوا همین است.
حافظ:
ای بی‌خبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
در مکتب حقایق پیش ادیب عشق
هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد
آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد
بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
از پای تا سرت همه نور خدا شود
در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی
وجه خدا اگر شودت منظر نظر
زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی
بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود
در دل مدار هیچ که زیر و زبر شوی
گر در سرت هوای وصال است حافظا
باید که خاک درگه اهل هنر شوی

 

 قیامت


الْحَاقَّةُ
مَا الْحَاقَّةُ
وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْحَاقَّةُ
حاقه ۳-۱
روز رستاخیز) روزی است که مسلّماً واقع می‌شود!
چه روز واقع شدنی!
و تو چه می‌دانی آن روز واقع شدنی چیست؟!
توضیح:
می‌فرماید قیامت حتمأ بوقوع می‌پیوندد( الحاقه) که از ریشه حق و حقیقت است ، پس عالمی است که به تحقیق واقع میشود. (الحاقه) از نامهای جهان آخرت است و این نام خود حاکی از آمدن حتمی قیامت است. بعد می‌فرماید چه قیامتی و چه حقیقتی( ما الحاقه) که این سئوال خود نشانگر اهمیت موضوع است و بعد اضافه می‌کند تو به ابعاد و عظمت آن پی‌نمی‌بری یعنی آن واقعه وصف‌شدنی نیست و حتی پیامبر بزرگوار به درک کامل آن نمی‌رسد( ما ادراک ما الحاقه)،این آیات اهمیت رسیدن به چنین مرحله‌ای و عظمت آن را گوشزد می‌کند ، ایمان به آمدن چنین روزی زندگی انسان را دگرگون میسازد و باعث میشود سبقت در کارهای نیک افزایش یافته و پرهیز از انحرافات شکل بگیرد و اجتماعی پر از خیر و برکت از همین دنیا آغاز گردد.
حافظ:
گر از این منزل ویران به سوی خانه روم
دگر آن جا که روم عاقل و فرزانه روم
زین سفر گر به سلامت به وطن بازرسم
نذر کردم که هم از راه به میخانه روم
تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر و سلوک
به در صومعه با بربط و پیمانه روم
آشنایان ره عشق گرم خون بخورند
ناکسم گر به شکایت سوی بیگانه روم
بعد از این دست من و زلف چو زنجیر نگار
چند و چند از پی کام دل دیوانه روم
گر ببینم خم ابروی چو محرابش باز
سجده شکر کنم و از پی شکرانه روم
خرم آن دم که چو حافظ به تولای وزیر
سرخوش از میکده با دوست به کاشانه روم

 

 مدیر آگاه


إِنَّ رَبَّهُم بِهِمْ يَوْمَئِذٍ لَّخَبِيرٌ
عادیات ۱۱
در آن روز پروردگارشان از آنها کاملاً باخبر است!
توضیح:
خبیر صفت مبالغه از ریشه خبر است و آگاهی بی‌نهایت را معنی میدهد. در زمان رستاخیز خدای سبحان به اعمال و رفتار گذشته اشخاص بسیار آگاه است. زیرا هر عملی را انسان در این دنیا انجام دهد در پیشگاه خداوند ثبت و ضبط می‌گردد. در آنروز حتی خود انسان بسیاری از اعمال گذشته خود را فراموش کرده است و با دیدن آنها حیرت می‌کند. مانند فیلمی که در سالخوردگی از زمان جوانی خود می‌بینیم و حتی خاطره آنهم در ذهنمان نیست. پس بهتر است بدانیم که چه می‌اندیشیم، چه می‌گوئیم، چه می‌بینیم و چه انجام میدهیم.
سعدی:
دولت جان پرورست صحبت آمیزگار
خلوت بی مدعی سفره بی انتظار
آخر عهد شبست اول صبح ای ندیم
صبح دوم بایدت سر ز گریبان برآر
دور نباشد که خلق روز تصور کنند
گر بنمایی به شب طلعت خورشیدوار
مشعله‌ای برفروز مشغله‌ای پیش گیر
تا ببرم از سرم زحمت خواب و خمار
خیز و غنیمت شمار جنبش باد ربیع
ناله موزون مرغ بوی خوش لاله زار
برگ درختان سبز پیش خداوند هوش
هر ورقی دفتریست معرفت کردگار
روز بهارست خیز تا به تماشا رویم
تکیه بر ایام نیست تا دگر آید بهار
وعده که گفتی شبی با تو به روز آورم
شب بگذشت از حساب روز برفت از شمار
دور جوانی گذشت موی سیه پیسه گشت
برق یمانی بجست گرد بماند از سوار
دفتر فکرت بشوی گفته سعدی بگوی
دامن گوهر بیار بر سر مجلس ببار

 

مالک واقعی


لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَّرَىٰ
(سوره طه ۶)
از آن اوست آنچه در آسمانها، و آنچه در زمین، و آنچه میان آن دو، و آنچه در زیر خاک (پنهان) است!
توضیح:
می‌فرماید مالکیت واقعی در این جهان برای خالق هستی است و مالکیتهای انسانی مجازی و موقتی است. خداوند مالک کل جهان هستی و فراتر از آن و حتی بدن خود ماست. این مالکیت شامل کهکشانهای بیشماری که تا کنون کشف گردیده( فی السماوات) و ماده و انرژی تاریک و اشعه‌های بین ستارگان( و ما بینهما) و کره زمین( و ما فی الارض) هر چه در اعماق زمین است( و ما تحت الثری) میشود. لذا باید اولأ با داشته‌های خود مانند ودیعه برخورد کنیم و به آن احترام بگذاریم و مواظب آنهاباشیم و ثانیأ نباید به آنها دلبستگی شدید داشت و اگر چیزی بدست میاوریم بیش از حد خوشحال نشویم و اگر چیزی را از دست میدهیم بیش از حد نگران و ناراحت نشویم. با این تفکر دید ما از جهان دگرگون میشود و حرص و آز را کنار میگذاریم و برای (داشته )خود شاکر میشویم البته این تفکر به معنی تنبلی و سستی در زندگی نیست ولی به انسان آرامش و لذت زندگی و درس رضایت و قناعت میدهد.
حافظ:
بیا که قصرِ اَمَل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیادِ عمر بر بادست
غلامِ همتِ آنم که زیرِ چرخِ کبود
ز هر چه رنگِ تعلق پذیرد آزادست
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروشِ عالَمِ غیبم چه مژده‌ها دادست
که ای بلندنظر شاهبازِ سِدره نشین
نشیمن تو نه این کُنجِ محنت آبادست
تو را ز کنگرهٔ عرش می‌زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث، ز پیرِ طریقتم یادست
غمِ جهان مخور و پندِ من مَبَر از یاد
که این لطیفهٔ عشقم ز رهروی یادست
رضا به داده بده، وز جبین گره بگشای
که بر من و تو دَرِ اختیار نگشادست
مجو درستیِ عهد از جهانِ سست نهاد
که این عجوز، عروس هزاردامادست
نشان عهد و وفا نیست در تبسمِ گل
بنال بلبل بی دل که جای فریادست
حسد چه می‌بری ای سست نظم بر حافظ؟
قبولِ خاطر و لطفِ سخن خدادادست

 

تکریم نعمتها


ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ( سوره تکاثر ۸)
سپس در آن روز (همه شما) از نعمتهایی که داشته‌اید سئوال خواهید شد!
توضیح:
می‌فرماید در روز آخرت خداوند متعال از همه نعمتهائی که به ما داده است سئوال خواهد نمود یعنی بازخورد آنرا خواهیم دید. البته این سئوال و دیدن نتیجه آن از همین دنیا آغاز میشود و مثلأ انسان از نعمت علم خود چگونه استفاده میکند و بازخوردش برای جامعه و خودش چیست و یا نعمت شنوائی و بینائی و قدرت بدنی و سلامتی و نعمت خانواده و ارثی که به انسان میرسد و هزاران نعمت دیگر که باید به بهترین وجه از آن بهره ببرد و این (بهترین) همان راهیست که انبیاء الهی نشان داده‌اند و البته تأثیر این استفاده را در همین دنیا خواهد دید و در جهان ابدی هم که دیگر مجال جبران نیست این سئوال با نتیجه آن در مقابل ماست. پس انسان بیهوده و بی هدف به این جهان نیامده است و جبرأ بسوی مسیر الهی در حال حرکت است، تا با اختیار خود چگونه با نعمتهای او برخورد کند و این راه را طی نماید.
حافظ:
دل سراپردهٔ محبتِ اوست
دیده آیینه دارِ طلعت اوست
من که سر درنیاورم به دو کون
گردنم زیرِ بارِ منتِ اوست
تو و طوبی و ما و قامتِ یار
فکرِ هر کس به قدرِ همتِ اوست
گر من آلوده دامنم چه عجب
همه عالم گواهِ عصمتِ اوست
من که باشم در آن حرم که صبا
پرده دارِ حریمِ حُرمتِ اوست
بی خیالش مباد منظرِ چشم
زان که این گوشه جایِ خلوتِ اوست
هر گلِ نو که شد چمن آرای
ز اثر رنگ و بویِ صحبتِ اوست
دورِ مجنون گذشت و نوبتِ ماست
هر کسی پنج روز، نوبتِ اوست
مُلکَتِ عاشقی و گنجِ طرب
هر چه دارم ز یُمنِ همتِ اوست
من و دل گر فدا شدیم چه باک؟
غرض اندر میان سلامتِ اوست
فقرِ ظاهر مبین که حافظ را
سینه گنجینهٔ محبتِ اوست

 

بازخورد اعمال


مَنْ عَمِلَ سَيِّئَةً فَلَا يُجْزَىٰ إِلَّا مِثْلَهَا وَمَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَٰئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيهَا بِغَيْرِ حِسَابٍ
غافر ۴۰
هر کس بدی کند، جز بمانند آن کیفر داده نمی‌شود؛ ولی هر کس کار شایسته‌ای انجام دهد -خواه مرد یا زن- در حالی که مؤمن باشد آنها وارد بهشت می‌شوند و در آن روزی بی‌حسابی به آنها داده خواهد شد.
توضیح:
می‌فرماید عمل بد جواب خود را به همان مقدار بر‌اساس قانون‌مندی در سیستم الهی حتی در همین دنیا دریافت میکند و این همان قانون (عمل و عکس العمل )است ولی در مورد کارهای خوب بخصوص اگر با ایمان و جهان بینی توحیدی همراه باشد هر لحظه رشد می یابد و زیاد میشود مانند یک دانه گیاه که در زمین کاشته میشود و دائمأ رشد می‌یابد.نکته مهم مساوی بودن زن و مرد در حساب خلقت و قانون الهیست . این( جنت )که در آیه هست و این بهره‌وری بدون حساب و بی اندازه فقط مربوط به بهشت آخرت نیست و در همین دنیا هم هر لحظه با انسان نیکوکار همراه است زیرا حالت خوشی و سلامت روان و شادابی را با کار خوب پیوسته حس میکند که باعث پیشرفت و موفقیت او و اجتماع اطراف او میگردد.
مولوی:
خشم مرو خواجه! پشیمان شوی
جمع نشین، ورنه پریشان شوی
طیره مشو خیره مرو زین چمن
ورنه چو جغدان سوی ویران شوی
گر بگریزی ز خراجات شهر
بارکش غول بیابان شوی
گر تو ز خورشید حمل سر کشی
بفسری و برف زمستان شوی
روی به جنگ آر و به صف شیروار
ورنه چو گربه تو در انبان شوی
کم خور ازین پاچهٔ گاو، ای ملک
سیر چریدی، خر شیطان شوی
کافر نفست چو زبون تو شد
گر همه کفری همه ایمان شوی
روی مکن ترش ز تلخی یار
تا ز عنایت گل خندان شوی
دست و دهان را چو بشویی ز حرص
صاحب و همکاسهٔ سلطان شوی
ای دل، یک لحظه تو دیوانهٔ
با دمی خواجهٔ دیوان شوی
گاه بدزدی، ره ایرن زنی
گاه روی شحنهٔ توران شوی
گه ز (سپاهان) و حجاز) و (عراق)
مطرب آن ماه خراسان شوی
بوقلمونی چه شود گر چو عقل
یک صفت و یک دل و یکسان شوی؟
گر نکنی این همه خاموش باش
تا به خموشی همگی جان شوی
روی به شمس الحق تبریز کن
تا ملک ملک سلیمان شوی

 

 سرزمین آرامش


وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَأَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشَاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ
زمر ۷۴
آنها می‌گویند: «حمد و ستایش مخصوص خداوندی است که به وعده خویش درباره ما وفا کرد و زمین (بهشت) را میراث ما قرار داد که هر جا را بخواهیم منزلگاه خود قرار دهیم؛ چه نیکوست پاداش عمل کنندگان!»
توضیح:
می‌فرماید مؤمنین در عالم دیگر از نتیجه اعمال خود خشنودند و خدای را سپاس گویند(الحمد لله) که به وعده خود عمل نموده است( صدقنا وعده) و بعد می‌گویند سرزمین بهشت و باغهای سبز و خرم که حاکی از حیات واقعی و جاودان است را به ما به ارث داده‌اند و می‌دانیم که ارث حق ورثه است و این حق مسلم در ازای اعمال صالح به مؤمنین و متقین میرسد و جالب است که در این سرزمین آزادی عمل و استفاده از نعمتهای متنوع الهی را دارند و در آخر می‌فرماید چه پاداش نیکوئی است( فنعم اجر العاملین). این بهشت یعنی زندگی شادمان و آرامش درون که می‌تواند از همین دنیا آغاز شود و نتیجه کارهای خوب انسان در همین جا هم لمس شود و در روح و روان شخص مؤمن متبلور گردد و زندگی او بهشتی شود.
حافظ:
آن شبِ قدری که گویند اهل خلوت امشب است
یا رب این تأثیرِ دولت در کدامین کوکب است؟
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقه‌ای در ذکر یارب یارب است
کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف
صد هزارش گردن جان زیرِ طوقِ غبغب است
شهسوار من که مه آیینه دار روی اوست
تاجِ خورشیدِ بلندش خاکِ نعلِ مرکب است
عکس خِوی بر عارضش بین کآفتاب گرم رو
در هوای آن عرق تا هست هر روزش تب است
من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می
زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است
اندر آن ساعت که بر پشت صبا بندند زین
با سلیمان چون برانم من که مورم مرکب است
آن که ناوک بر دل من زیر چشمی می‌زند
قوتِ جانِ حافظش در خندهٔ زیر لب است
آب حیوانش ز منقار بلاغت می‌چکد
زاغِ کِلکِ من به نام ایزد چه عالی مشرب است

 

ثبت فکر و نگاه


يَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَمَا تُخْفِي الصُّدُورُ
(غافر ۱۹)
او چشمهایی را که به خیانت می‌گردد و آنچه را سینه‌ها پنهان می‌دارند، می‌داند.
توضیح:
امروزه با پیشرفت علم و دانش و اختراع دوربینهای قوی و شنودهای دقیق تا حد زیادی به خلوت انسانها راه یافته اند و البته در اینکار از همان قانونمندی الهی استفاده شده است و نشان از تکامل بشر در مسیر الهی است. در این آیه خداوند میفرماید من حرکت چشم‌های شما را هم ضبط و وثبت میکنم و اگر چشم خیانتی کند یعنی به ستم به مال افراد یا به جسم و جان افراد بنگرد( خائنة الاعین) در دستگاه خلقت ثبت میشود و انسان باید پاسخگو باشد. و بالاتر از این ، فکر انسان نیز ثبت میشود و اینکه چه تفکری دارد و چه ایده ای در سر میپروراند در سیستم الهی میماند( ما تخفی الصدور) و در اینجاست که یک مؤمن فکر و اندیشه و نگاه خود را هم الهی و توحیدی میکند و وجود انسان از درون پاک میشود و نیازی به دوربین مدار بسته و شنود نیست چون تقوا بالاتر از همه اینهاست و چنین جامعه ای مدینه فاضله می‌گردد.
حافظ:
خیالِ رویِ تو در هر طریق همره ماست
نسیم موی تو پیوندِ جانِ آگه ماست
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمالِ چهرهٔ تو حجت موجه ماست
ببین که سیب زنخدان تو چه می‌گوید
هزار یوسف مصری فتاده در چَهِ ماست
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
به حاجبِ درِ خلوت سرایِ خاص بگو
فُلان ز گوشه نشینانِ خاکِ درگهِ ماست
به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است
همیشه در نظرِ خاطرِ مرفهِ ماست
اگر به سالی حافظ دری زند بگشای
که سال‌هاست که مشتاق روی چون مه ماست

 

یادآوری


وَذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَىٰ تَنفَعُ الْمُؤْمِنِينَ
(زاریات ۵۵)
و پیوسته تذکّر ده، زیرا تذکّر مؤمنان را سود می‌بخشد.
توضیح:
ذکر همان یادآوری است ، پس حقایق خلقت در وجود همه انسانها نهفته است و می‌فرماید رسالت پیامبران و کتابهای الهی بیدار کردن و یادآوری همان حقایق در انسان است ، ذکر مانند یادآورِ واکسن عمل میکند یعنی بدنی را که قبلأ آشناست آشناتر میکند. بعد می‌فرماید شرط مؤثر بودن این یادآوری ایمان است ( تنفع المؤمنین) که باعث تقویت عقیده و استقامت فرد با ایمان میشود. پس این یادآوری چگونه زیستن را به آدمی می‌آموزد و انسان را از خطا و انحراف بدور می‌دارد. خواندن نمازهای پنچگانه و توجه مکرر به قران که معنی آن ( خواندنی) است و خواندن دعاهای مختلف در زمره همین ذکر است.
حافظ:
ساقی به نور باده برافروز جامِ ما
مطرب بگو که کارِ جهان شد به کامِ ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم
ای بی‌خبر ز لذتِ شربِ مدامِ ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریدهٔ عالم دوام ما
چندان بود کرشمه و نازِ سَهی قدان
کآید به جلوه سرو صنوبر خرام ما
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده بَرِ جانان پیام ما
گو نام ما ز یاد به عمدا چه می‌بری
خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
مستی به چشمِ شاهدِ دلبندِ ما خوش است
زآن رو سپرده‌اند به مستی زمام ما
ترسم که صرفه‌ای نبرد روز بازخواست
نانِ حلالِ شیخ، ز آب حرام ما
حافظ ز دیده دانهٔ اشکی همی‌فشان
باشد که مرغِ وصل کند قصدِ دام ما
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما

 

 کتابِ فکر و یادآوری


كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِّيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ وَلِيَتَذَكَّرَ أُولُو الْأَلْبَابِ
ص ۲۹
این کتابی است پربرکت که بر تو نازل کرده‌ایم تا در آیات آن تدبّر کنند و خردمندان متذکّر شوند!
توضیح:
کتاب به معنی قانون وضع شده است که میتواند بصورت نوشته درآید و حقیقتی است که همیشه باقی است ، می‌فرماید این قانون الهی با برکت و سودمندی بر بشر نازل شده است و نزول ، پائین آمدن از سطح ربوبی و خداوندی به درک و فهم انسانی است( انزلناه الیک مبارک). بعد دلیل فرستادن کتاب را تدبر و تحقیق در نشانه‌های خدا می‌داند و آیات ، همین رویداد آسمان‌ها و زمین و خلقت هستی است که انسان با خواندن قران به آنها می‌پردازد (لیدبروا آیاته) و باعث یادآوری و بیداری و ذکر در صاحبان اندیشه می‌گردد ( لیتذکر اولو الالباب).
حافظ:
روزگاریست که سودایِ بتان دینِ من است
غمِ این کار نشاطِ دلِ غمگینِ من است
دیدنِ رویِ تو را دیدهٔ جان بین باید
وین کجا مرتبهٔ چشمِ جهان بینِ من است؟
یارِ من باش که زیبِ فلک و زینتِ دهر
از مه روی تو و اشکِ چو پروینِ من است
تا مرا عشقِ تو تعلیمِ سخن گفتن کرد
خلق را وردِ زبان مدحت و تحسینِ من است
دولت فقر خدایا به من ارزانی دار
کاین کرامت سببِ حشمت و تمکینِ من است
واعظِ شَحنه شناس این عظمت گو مفروش
زان که منزلگهِ سلطان، دلِ مسکینِ من است
یا رب این کعبهٔ مقصود تماشاگه کیست؟
که مغیلانِ طریقش گل و نسرینِ من است
حافظ از حشمتِ پرویز دگر قصه مخوان
که لبش جرعه کش خسرو شیرین من است

 

 درجات تکاملی


لَتَرْكَبُنَّ طَبَقًا عَن طَبَقٍ
انشقاق ۱۹
که همه شما پیوسته از حالی به حال دیگر منتقل می‌شوید (تا به کمال برسید).
توضیح:
می‌فرماید شما در طول حیات خود مراحلی را می‌گذرانید(لترکبن) و این از خصوصیات رشد و کمال انسان در مقام جسم و روح است. در مقام جسم همه می‌دانیم که انسان از یک سلول ایجاد شده‌ است و مراحل تکاملی را در رحم مادر داشته که هر لحظه آن با لحظه قبلی متفاوت بوده است، سپس متولد می‌شود و این تکامل جسمی و تغییرات مرحله‌ای ادامه می‌یابد(طبقأ عن طبق) حتی ممکنست به آسمانها و کرات دیگر برود( ولی از ملک خداوند بیرون نخواهد رفت) تا زمان اجل و سپس در عالم پس از مرگ (برزخ) که خود مرحله دیگریست تا روز رستاخیز که بشکل تازه‌ای متولد می‌شود و بسوی کمال میرود. در مقام روحی و معنوی نیز انسان مهمترین و پیچیده‌ترین رشد و کمالات را می‌یابد و رفته رفته اوج میگیرد و حقایق عالم را میشکافد و خالق خود را میشناسد و حتی فرشته را پشت سر می‌گذارد و تحولات روحی و معنوی روزن‌افزونی را درک می‌کند تا به ملاقات خدا میرود. بسیاری از این مراحل را در دنیا به چشم خود می‌بینیم و البته برای درک و دیدن مراحل بعدی ایمان قلبی لازمست که اگر چنین شود نحوه انجام این مسافرت دکرگون خواهد شد .
مولوی:
از جمادی مردم و نامی شدم
وز نما مردم به حیوان برزدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
حملهٔ دیگر بمیرم از بشر
تا بر آرم از ملایک پر و سر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو
کل شیء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک قربان شوم
آنچ اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم که انا الیه راجعون

 

نیکوکاری


لِّلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنَىٰ وَزِيَادَةٌ وَلَا يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَلَا ذِلَّةٌ أُولَٰئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ
(سوره یونس ۲۶)
کسانی که نیکی کردند، پاداش نیک و افزون بر آن دارند؛ و تاریکی و ذلّت، چهره‌هایشان را نمی‌پوشاند؛ آنها اهل بهشتند، و جاودانه در آن خواهند ماند.
توضیح:
می‌فرماید خوبی و کارهای نیک برگشت همانند دارد (احسنوا الحسنی) و رشد و نمو هم می‌یابد(زیادة) ، مانند صوت مقابل کوه برگشت چندین برابر دارد و می‌فرماید هیچوقت سیاهی و تاریکی بر صورت نیکوکار نمی‌افتد(لا یرهق وجوههم قتر) چون صورتها نشانه سیرتهاست و اینگونه اشخاص که روحیه کمک و امیدواری دارند همیشه شاداب و سرزنده میمانند و در همین دنیا زندگی بهشت‌وار دارند و در یک آرامش و لذت بی پایان بسر میبرند( اصحاب الجنة). این زندگی بهشتی یعنی سرسبزی و خرمی ، همیشگی و جاودان است چون کارهای نیک و تفکر نیکوکاری در آنان پایانی ندارد( هم فیها خالدون).
سعدی:
بیا ای که عمرت به هفتاد رفت
مگر خفته بودی که بر باد رفت؟
همه برگ بودن همی ساختی
به تدبیر رفتن نپرداختی
قیامت که بازار مینو نهند
منازل به اعمال نیکو دهند
بضاعت به چندان که آری بری
وگر مفلسی شرمساری بری
که بازار چندان که آگنده‌تر
تهیدست را دل پراگنده‌تر
ز پنجه درم پنج اگر کم شود
دلت ریش سرپنجهٔ غم شود
چو پنجاه سالت برون شد ز دست
غنیمت شمر پنج روزی که هست
اگر مرده مسکین زبان داشتی
به فریاد و زاری فغان داشتی
که ای زنده چون هست امکان گفت
لب از ذکر چون مرده بر هم مخفت
چو ما را به غفلت بشد روزگار
تو باری دمی چند فرصت شمار

 

گذر زمان


وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ كَأَن لَّمْ يَلْبَثُوا إِلَّا سَاعَةً مِّنَ النَّهَارِ يَتَعَارَفُونَ بَيْنَهُمْ قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللَّهِ وَمَا كَانُوا مُهْتَدِينَ
(یونس ۴۵)
(به یاد آور) روزی را که (خداوند) آنها را جمع (و محشور) می‌سازد؛ آنچنان که (احساس می‌کنند) گویی جز ساعتی از روز، (در دنیا) توقّف نکردند؛ به آن مقدار که یکدیگر را (ببینند و) بشناسند! مسلّماً آنها که لقای خداوند (و روز رستاخیز) را تکذیب کردند، زیان بردند و هدایت نیافتند!
توضیح:
می‌فرماید احساس انسان از زندگی دنیائی خود در روز قیامت که همه جمع میشوند( یوم یحشرهم) زمان بسیار کوتاهی است و کل ماندگاری او در این دنیا مانند یک ساعت از روز است پس تمام غمها و شادیها و تلاش ما برای همین یکساعت بوده است(لم یلبثوا الا ساعة) زمانی که فقط برای یک شناسائی ساده گذشته است ( یتعارفون بینهم) البته در همین دنیا هم می‌توان به این حقیقت رسید ، الان فکر کنیم سی سال گذشته زندگی ما کجاست و چقدر آنرا حس میکنیم ؟ نکته دیگر اینکه در آن روز(دنیای دیگر) فقط ایمان و صداقت و نیکی بدرد میخورد و کافران و دروغگویان در ضرر و خسارتند( خسر الذین کذبوا بلقاء الله) زیرا تکذیبِ حقیقت راه انسان را برای انحراف و گناه می‌گشاید و هدایت گم میشود( ما کانوا مهتدین).
شعری از مرحوم پدرم:
عمر گوئی چو باد در گذر است
در مسیر زمانه ره سپر است
خبر قابلی گر اینجا نیست
با خبر باش کآنطرف خبر است
هر درختی که کاشتی اینجا
بینی آنجا همی به بار و بر است
نیت پاک و وسعت ادراک
بایدت ورنه داستان دگر است
جای اعمال صالح است آنجای
جای عرفان نه جای زور و زر است
مادر آنجا به یاد دختر نیست
پدر آنجا فراری از پسر است
هر کس آنجا بفکر خویشتن است
نه برادر نه مادر و پدر است
سرپائی به پشت دنیا زن
که بزودی تو را نه پا و سر است
آبت از سر گذر کند دریاب
فرصت ایدوست تات در کمر است
اینهمه زرق و برق بیهوده است
مرهمی نیست آتش جگر است
کار کن کار ودل بدست آور
که ثوابش بعهده قدر است
دانش آموز و درک بینش کن
که همین است اگر تو را هنر است
‌بهترین جامه جامه تقوا است
که بهر صحنه ای تو را سپر است
رسته را بو که حق بیامرزاد
ز این کلامی که بهتر از گهر است

 

تکیه بر خالق


فَسَتَذْكُرُونَ مَا أَقُولُ لَكُمْ وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ
(غافر ۴۴)
و بزودی آنچه را به شما می‌گویم به خاطر خواهید آورد! من کار خود را به خدا واگذارم که خداوند نسبت به بندگانش بیناست!»
توضیح:
از سخنان شخص مؤمن در زمان حضرت موسی(ع) به مردم است و میفرماید بزودی در طول زندگی خود به این نکته خواهید رسید( فستذکرون) پس این یادآوری برای همه در طول زندگی و حداقل موقع رفتن از این جهان روی خواهد داد و همه متوجه حقیقت خواهند شد و آن حقیقت شناخت پروردگار عالم است و اینکه پس از کوشش و تلاش لازم ، کار خود و نتیجه را به خداوند واگذار کنیم( افوض امری الی الله) چون او کاملأ به گذشته و آینده بندگان بینا و آگاه است و خیر و صلاح ما را بسیار بهتر از خود انسان میداند( ان الله بصیر بالعباد) یعنی همیشه باید تکیه آدمی در زندگی به خالق آگاه و شنوا و بینای جهان باشد. این از اضطراب انسان میکاهد و او را از افسردگی دور میکند و به آینده امیدوار میسازد.
حافظ:
رَواقِ منظرِ چشمِ من آشیانهٔ توست
کَرَم نما و فرود آ که خانه خانهٔ توست
به لطفِ خال و خط از عارفان ربودی دل
لطیفه‌های عجب زیرِ دام و دانهٔ توست
دلت به وصلِ گل ای بلبل صبا خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانهٔ توست
عِلاج ضعفِ دلِ ما به لب حوالت کن
که این مُفَرِّحِ یاقوت، در خزانهٔ توست
به تن مُقصرم از دولتِ ملازمتت
ولی خلاصهٔ جان خاکِ آستانهٔ توست
من آن نِیَم که دهم نقدِ دل به هر شوخی
دَرِ خزانه، به مهر تو و نشانهٔ توست
تو خود چه لعبتی ای شهسوارِ شیرین کار
که توسنی چو فلک، رامِ تازیانهٔ توست
چه جای من، که بلغزد سپهر شعبده باز
از این حیَل که در انبانهٔ بهانهٔ توست
سرودِ مجلست اکنون فلک به رقص آرد
که شعرِ حافظِ شیرین سخن ترانهٔ توست

 

بنام الله حرکت کن


وَقَالَ ارْكَبُوا فِيهَا بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ
(هود ۴۱)
او گفت: «به نام خدا بر آن سوار شوید! و هنگام حرکت و توقف کشتی، یاد او کنید، که پروردگارم آمرزنده و مهربان است!»
توضیح:
این دستور خداوند به نوح پیامبر (ع) است که کشتی نجات را فراهم کن و می‌فرماید در زمان معینی که باران شروع میشود با مؤمنان بر آن کشتی سوار شو( ارکبوا فیها) و موقع حرکت (مجراها) و موقع رسیدن به مقصد (مرساها) نام خدا را ببر که خداوند بسیار آمرزنده و بسیار مهربان است( لغفور الرحیم).
پس این توصیه خداوند به همه مؤمنین است که در شروع هر کار و خاتمه آن از جمله مسافرتها نام او را بر زبان آوریم یعنی قوانین خلقت را بشناسیم و آنها را بکار بندیم و بر نیروی عظیم خالق تکیه زنیم تا با روش صحیح و اعتماد بیشتر آن کار را انجام دهیم و در خاتمه هر کار با آوردن نام خدا این موفقیت را از آنِ او و خود را پیرو دستوراتِ او بدانیم و با این روش پیوسته راه رشد و کمال را بپیمائیم.
حافظ:
ای بی‌خبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
در مکتب حقایق پیش ادیب عشق
هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد
آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد
بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
از پای تا سرت همه نور خدا شود
در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی
وجه خدا اگر شودت منظر نظر
زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی
بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود
در دل مدار هیچ که زیر و زبر شوی
گر در سرت هوای وصال است حافظا
باید که خاک درگه اهل هنر شوی

 

شکیبائی ،نماز ،بخشش


وَالَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِيَةً وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولَٰئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ
(رعد ۲۲)
و آنها که بخاطر ذات (پاک) پروردگارشان شکیبایی می‌کنند؛ و نماز را برپا می‌دارند؛ و از آنچه به آنها روزی داده‌ایم، در پنهان و آشکار، انفاق می‌کنند؛ و با حسنات، سیئات را از میان می‌برند؛ پایان نیک سرای دیگر، از آن آنهاست...
توضیح:
صبر با نگرش الهی بسیار مهم و خود یک عبادت است ( والذین صبروا) و آن صبر فعال است و تلاش و کوشش و امیدواری در زمینه شکیبائی است و چه بهتر که این صبر بیاد خدا و با توکل بر خالق قدرتمند باشد (ابتغاء وجه ربهم) یعنی صبر از طریق شناخت خداوند و صفات او و راه او باشد.صلاة به معنی رویکرد به خداوند و یکی از مصادیق آن همین نماز‌های پنجگانه است اما این اتصال باید همیشگی باشد و در هر حال بیاد خدا باشیم ( اقاموا الصلاة) و توصیه دیگر انفاق و کمک کردن در راه خداست ( انفقوا مما رزقناهم) که باید بصورت آشکارا و نهان باشد ( سرأ و علانیة) نهان ، تا ریا و نیرنگ نگردد و آشکار ، تا بقیه هم ببینند و یاد بگیرند. سپس می‌فرماید کارهای نیک بدیها را پاک میکند( یدرءون باالحسنة السیئه) زیرا با نیکی آثار سوء گناه در روح انسان پاک می‌گردد و نفس اَمّاره عقب می‌نشیند و بذر رحمت و مهربانی در اجتماع کاشته میشود و این گونه اشخاص بهترین نتیجه را خواهند دید( لهم عقبی الدار).
سعدی:
بیا تا برآریم دستی ز دل
که نتوان برآورد فردا ز گل
به فصل خزان درنبینی درخت
که بی برگ ماند ز سرمای سخت
برآرد تهی دستهای نیاز
ز رحمت نگردد تهیدست باز
مپندار از آن در که هرگز نبست
که نومید گردد برآورده دست
خدایا به ذلت مران از درم
که صورت نبندد دری دیگرم
ور از جهل غایب شدم روز چند
کنون کامدم در به رویم مبند

 

 نشانه‌های آفریدگار


وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّلْعَالِمِينَ
روم ۲۲
و از آیات او آفرینش آسمانها و زمین، و تفاوت زبانها و رنگهای شماست؛ در این نشانه‌هایی است برای عالمان!
توضیح:
می‌فرماید از نشانه‌های وجود خدا آفرینش آسمانها و زمین است( خلق السماوات و الارض) و آسمانها تمام کهکشانهائی است که تا کنون بیش از دویست میلیارد آن کشف گردیده و در هر کدام بیش از دویست میلیارد ستاره دیده‌اند و به شهادت علم فعلأ فقط پنج درصد آنها کشف گردیده‌اند ، و خلقت زمین که زادگاه و گهواره انسان تکریم‌شده است و بدین جهت در کنار تمام کهکشانها قرار می‌گیرد . سپس می‌فرماید دیگر از نشانه‌ها ، زبانهای مختلف و اقوام مختلف انسانی با رنگهای متفاوت در جهان است ( اختلاف السنتکم و الوانکم) که تمام این موارد موجب تحقیق و تحسین دانشمندان فضاشناسی در (آسمانها) و مردم شناسی در (زمین) قرار گرفته و کتابها نوشته‌اند و علوم مختلف پیوسته پیشرفت نموده و می‌فرماید اگر این متفکرین با فطرت انسانی بنگرند رد پای یک خالق آگاه و توانمند را در کنار این نشانه‌ها می‌یابند.
حافظ:
خسروا گویِ فلک در خَمِ چوگان تو باد
ساحتِ کون و مکان عرصهٔ میدانِ تو باد
زلفِ خاتونِ ظفر شیفتهٔ پرچم توست
دیدهٔ فتحِ ابد عاشقِ جولانِ تو باد
ای که انشاءِ عطارد صفتِ شوکتِ توست
عقل کل چاکرِ طُغراکشِ دیوانِ تو باد
طِیرهٔ جلوهٔ طوبی قدِ چون سروِ تو شد
غیرتِ خُلدِ بَرین ساحتِ بُستانِ تو باد
نه به تنها حَیَوانات و نَباتات و جَماد
هر چه در عالمِ امر است به فرمانِ تو باد

 

دو بال موفقیت


الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَىٰ لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ
(رعد ۲۹)
آنها که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند، پاکیزه‌ترین (زندگی) نصیبشان است؛ و بهترین سرانجامها!
توضیح:
می‌فرماید شرط داشتن زندگی پاک دو خصوصیت ایمان و نیکوکاری است( آمنوا و عملوا الصالحات) ، ایمان از ریشه امنیت و حالتیست که مؤمن نه بدیگران خسارت و ستم می‌کند و نه خودش در اضطراب و آشوب است ، شهر ایمان همان سرزمین آسایش و آرامش است و در آنجاست که به کسی ستم نمیشود ، در آنجا راستی و صداقت حکمفرماست و تنها هدف مردم نیکوکاری است. در شهر امنیت همه بفکر دیگرانند و آنجاست که بهشت موعود شکل می‌گیرد و به بهشت جاودان پیوند می‌خورد( طوبی لهم).در قران همیشه ایمان و اعمال نیک با هم آمده اند و توصیه شده‌اند زیرا در نگرش قران کارهای نیک اگر با ایمان و هدف همراه گردند مؤثرتر و بادوام تر میشوند و شخص مؤمن در دنیا شاداب‌تر است( انرژی مثبت) و در آخرت نیز خوشبخت و خوش‌سرانجام است( حسن مآب).
سعدی:
خبر داری ای استخوانی قفس
که جان تو مرغی است نامش نفس؟
چو مرغ از قفس رفت و بگسست قید
دگر ره نگردد به سعی تو صید
نگه دار فرصت که عالم دمی است
دمی پیش دانا به از عالمی است
سکندر که بر عالمی حکم داشت
در آن دم که بگذشت و عالم گذاشت
میسر نبودش کز او عالمی
ستانند و مهلت دهندش دمی
برفتند و هرکس درود آنچه کشت
نماند بجز نام نیکو و زشت
چرا دل بر این کاروانگه نهیم؟
که یاران برفتند و ما بر رهیم
پس از ما همین گل دمد بوستان
نشینند با یکدگر دوستان
دل اندر دلارام دنیا مبند
که ننشست با کس که دل بر نکند

 

 نعمتهای بی‌شمار


وَآتَاكُم مِّن كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا إِنَّ الْإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ
ابراهیم ۳۴
و از هر چیزی که از او خواستید، به شما داد؛ و اگر نعمتهای خدا را بشمارید، هرگز آنها را شماره نتوانید کرد! انسان، ستمگر و ناسپاس است!
توضیح:
در اینجا خداوند سبحان نعمتهای خود را به انسان گوشزد میکند و می‌فرماید هر آنچه با طبع سالم بشر سازگار است در اختیار اوست( اتاکم من کل ما سالتموه) یعنی سیستم کهکشان و منظومه شمسی برنامه‌ریزی شده‌اند تا کره زمین در طول میلیاردها سال برای نگهداری موجودات زنده و انسان آماده گردد و نعمتهای سرشار الهی در آن شکل گیرد، نعمتهائی که شماره بردار نیستند( لا تحصوها) و البته با کوشش و تلاش انسان در دسترس او قرار می‌گیرند و این نعمتها شامل منابع زیرزمینی و دریاها و جنگلها و هوای اطراف ما و اکسیژن جو زمین و تمام قوانینی است که بشر بتدریج کشف می‌نماید و از آنها استفاده می‌کند مانند قانون پرواز و نیروی برق و امواج الکترو مغناطیس و رادیوفرکانسی و غیره که زندگی بشر را روز بروز راحت‌تر می‌نماید. بعد می‌فرماید ولی متأسفانه انسان تحت تأثیر تحریکات شیطانی و غرور و تکبر بی‌جا این نعمتها و خدای خود را نادیده می‌گیرد( کفر) و به جای استفاده بهینه از این نعمتها( شکر) و پیمودن راه رشد و کمال ، به همنوعان خود و سایر موجودات ظلم و ستم روا می‌دارد ( لظلوم کفار) و دچار سرگشتگی و حیرانی می‌گردد.
حافظ:
در ازل پرتوِ حُسنت ز تجلی دَم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه‌ای کرد رُخَت دید مَلَک عشق نداشت
عینِ آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگَهِ راز
دست غیب آمد و بر سینهٔ نامحرم زد
دیگران قرعهٔ قسمت همه بر عیش زدند
دل غمدیدهٔ ما بود که هم بر غم زد
جانِ عِلْوی هوسِ چاهِ زنخدان تو داشت
دست در حلقهٔ آن زلفِ خَم اندر خَم زد
حافظ آن روز طربنامهٔ عشق تو نوشت
که قلم بر سرِ اسبابِ دلِ خُرَّم زد

 

 

وعده رشد و کمال


الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُم بِالْفَحْشَاءِ وَاللَّهُ يَعِدُكُم مَّغْفِرَةً مِّنْهُ وَفَضْلًا وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ
(بقره ۲۶۸)
شیطان، شما را وعده فقر و تهیدستی می‌دهد؛ و به فحشا (و زشتیها) امر می‌کند؛ ولی خداوند وعده «آمرزش» و «فزونی» به شما می‌دهد؛ و خداوند، قدرتش وسیع، و (به هر چیز) داناست.
توضیح:
شیطان یعنی کلیه نیروهای مخرب و انرژیهای منفی و افکار بیمارگونه(زیاده طلبی ، وسواس، اضطراب ، افسردگی و غیره) که انسان را به فقر مادی و فکری و اجتماعی و روحی میکشاند ، شیطان نیروئی است که دستور به کارهای خلاف میدهد ( دزدی، بی عفتی، نامهربانی با مردم و ترویج فساد و غیره) و آدمی را به فقر و انحراف وادار میسازد(یعدکم الفقر) و کارهای ناشایست و راههای حرام شکل می‌گیرد( یامرکم بالفحشاء) ، ولی خدای بزرگ وعده بخشش و خطاپوشی و ازدیاد توشه اقتصادی و روحی و اجتماعی را میدهد ( یعدکم مغفرة منه و فضلا) زیرا ملک خداوند بسیار وسیع و بی‌انتها است و چنین خالقی بسیار دانا و آگاه از زندگی افراد است( والله واسع علیم). این شناخت توحید واقعی است که انسان غیر از خدا چیزی را نبیند و مغرور به افکار شیطانی نگردد و با اختیاری که دارد راه درست را انتخاب کند.
حافظ:
جز آستان توام در جهان پناهی نیست
سرِ مرا به جز این در، حواله گاهی نیست
عدو چو تیغ کِشد، من سپر بیندازم
که تیغِ ما به جز از ناله‌ای و آهی نیست
چرا ز کویِ خرابات روی برتابم
کز این بِهَم، به جهان هیچ رسم و راهی نیست
زمانه گر بزند آتشم به خرمنِ عمر
بگو بسوز که بر من به برگِ کاهی نیست
غلامِ نرگسِ جَمّاشِ آن سَهی سَروم
که از شرابِ غرورش به کس نگاهی نیست
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شریعتِ ما غیر از این گناهی نیست
عِنان کشیده رو ای پادشاهِ کشورِ حُسن
که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست
چنین که از همه سو دامِ راه می‌بینم
بِه از حمایتِ زلفش مرا پناهی نیست
خزینهٔ دلِ حافظ به زلف و خال مده
که کارهای چنین، حَدِّ هر سیاهی نیست

 

زیباترین فرازهای دعا


لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلَا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا أَنتَ مَوْلَانَا فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ
(بقره ۲۸۶)
خداوند هیچ کس را، جز به اندازه تواناییش، تکلیف نمی‌کند. (انسان،) هر کار (نیکی) را انجام دهد، برای خود انجام داده؛ و هر کار (بدی) کند، به زیان خود کرده است. (مؤمنان می‌گویند:) پروردگارا! اگر ما فراموش یا خطا کردیم، ما را مؤاخذه مکن! پروردگارا! تکلیف سنگینی بر ما قرار مده، آن چنان که (به خاطر گناه و طغیان،) بر کسانی که پیش از ما بودند، قرار دادی! پروردگارا! آنچه طاقت تحمل آن را نداریم، بر ما مقرّر مدار! و آثار گناه را از ما بشوی! ما را ببخش و در رحمت خود قرار ده! تو مولا و سرپرست مایی، پس ما را بر جمعیّت کافران، پیروز گردان!
توضیح:
این آیه زیباترین فرازهای دعا در قران است و دل آدمی را نرم و گناه را از او دور میسازد و به او میگوید که بالاتر از توانش انتظاری نیست ( لا یکلف‌الله نفسأ الا وسعها) ولی انسان بداند که نتیجه کار نیک را حتمأ می‌بیند( لها ما کسبت) و پاسخ گناه و انحراف نیز در انتظار اوست( علیها ما اکتسبت) پس قانون کنش و واکنش در سراسر عالم گسترده است سپس این دعای زیبا را به زبان ما یاد میدهد که پیوسته از خطاهای خود پوزش بطلبیم و در جهت اصلاح خود کوشش کنیم( ربنا لا تواخذنا ان نسبنا او اخطأنا) و سپس تقاضای روبرو نشدن با مسئولیتهای سنگینی که از عهده انسان خارج است ( ربنا و لا تحملنا ما‌لا طاقة لنا به) و در آخر تقاضای عفو و چشم‌پوشی از خطاها و رحمت و نعمت از سوی پروردگار خود( واعف عنا واغفر لنا وارحمنا) زیرا پروردگار و همراه همیشگی(ربنا) و تنها دوست و مدیر واقعی( مولانا) تو هستی پس ما را در برابر نیروهای منفی ( باکتری‌ها، اشعه‌های زیانبار، افکار شیطانی، دوستان خطاکار ) که پیوسته بر جسم و جان ما می‌تازند ( قوم الکافرین) یاری و کمک فرما ، با گفتن این دعا انسان نیز سهم خود را در اجابت آن در‌می‌یابد و بر تلاش خود برای رشد و کمال می‌افزاید.
حافظ:
دل می‌رود ز دستم صاحب‌دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی‌شکستگانیم ای باد شُرطِه برخیز
باشد که باز بینم دیدار آشنا را
ده‌روزه مِهر گردون، افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقهٔ گل‌ و مُل خوش خواند دوش بلبل
هاتِ الصَّبُوحَ هُبّوا یا ایُّها السُکارا
ای صاحب کرامت شکرانهٔ سلامت
روزی تَفَقُّدی کن درویش بی‌نوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیک‌نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ‌وَش که صوفی ام‌ُّالخَبائِثَش خواند
اَشهی لَنا و اَحلی مِن قُبلَةِ العَذارا
هنگام تنگ‌دستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کُنَد گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینهٔ سکندر، جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال مُلک دارا
خوبان پارسی‌گو، بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقهٔ مِی‌ْآلود
ای شیخ پاک‌دامن معذور دار ما را

 

ده فرمان


وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ لَا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَذِي الْقُرْبَىٰ وَالْيَتَامَىٰ وَالْمَسَاكِينِ وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلَّا قَلِيلًا مِّنكُمْ وَأَنتُم مُّعْرِضُونَ
(بقره ۸۳)
و (به یاد آورید) زمانی را که از بنی اسرائیل پیمان گرفتیم که جز خداوند یگانه را پرستش نکنید؛ و به پدر و مادر و نزدیکان و یتیمان و بینوایان نیکی کنید؛ و به مردم نیک بگویید؛ نماز را برپا دارید؛ و زکات بدهید. سپس (با اینکه پیمان بسته بودید) همه شما -جز عده کمی- سرپیچی کردید؛ و (از وفای به پیمان خود) روی‌گردان شدید.
توضیح:
این میثاق از بنی اسرائیل بلکه از فطرت همه انسانها گرفته شده است و روی سخن با همه ماست یعنی فطرت آدمی با این ده فرمان موافق است و از او انتظار میرود چنین باشد:
۱- احترام به میثاق و قرارداد زندگی بخش الهی ( اخذنا میثاق)
۲- عدم پرستش غیر خدا ( لا تعبدون)
۳-توحید و یگانه پرستی به معنای واقعی(الا الله)
۴-نیکی به والدین که همه جای قران بعد از توحید آمده است و اهمیت آنرا میرساند( بالوالدین احسانا).
۵- نیکی به خویشاوندان(وذی القربیٰ)
۴- نیکی به افراط یتیم و بی پناه( والیتامیٰ)
۷- نیکی به مستمندان و فقرا( والمساکین).
۸- گفتن سخن نیک و محبت آمیز با مردم(و قولوا للناس حسنا)
۹- اقامه نماز یعنی رویکرد به سوی خدا و وصل بودن دائم با خداوند و نگرش توحیدی داشتن( و اقیموا الصلاة).
۱۰- دادن زکات مال یعنی توجه داشتن به خلق خدا و اجتماعی زندگی کردن و تزکیه نفس( و اتوا الزکاة).
و در آخر می‌فرماید جز اندکی آنرا اجرا نمیکنند (ثم تولیتم الا قلبلا) و اغلب از مسیر مستقیم فاصله می‌گیرند ( و انتم معرضون).
حافظ:
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هوادارانِ کویش را چو جانِ خویشتن دارم
صفایِ خلوتِ خاطر از آن شمعِ چِگِل جویم
فروغِ چشم و نورِ دل از آن ماهِ خُتَن دارم
به کام و آرزویِ دل چو دارم خلوتی حاصل
چه فکر از خُبثِ بدگویان، میانِ انجمن دارم
مرا در خانه سروی هست کاندر سایهٔ قَدَّش
فَراغ از سروِ بستانی و شمشادِ چمن دارم
گَرَم صد لشکر از خوبان به قصدِ دل کمین سازند
بِحَمْدِ الله و الْمِنَّه بُتی لشکرشِکن دارم
سِزَد کز خاتمِ لَعلَش زَنَم لافِ سلیمانی
چو اسمِ اعظمم باشد، چه باک از اهرِمَن دارم؟
الا ای پیرِ فرزانه، مَکُن عیبم ز میخانه
که من در تَرکِ پیمانه دلی پیمان شِکن دارم
خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نِه
که من با لَعلِ خاموشش نهانی صد سخن دارم
چو در گلزارِ اِقبالش خرامانم بِحَمْدِالله
نه میلِ لاله و نسرین نه برگِ نسترن دارم
به رندی شهره شد حافظ میانِ همدمان، لیکن
چه غم دارم که در عالم قَوامُ الدّین حَسَن دارم

 

پیشوائیِ محرومان


وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ
(قصص۵)
ما می‌خواهیم بر مستضعفان زمین منّت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم!
توضیح:
می‌فرماید خداوند اراده کرده است (و نرید) یعنی از قوانین الهی است که محرومان جامعه ( الذین استضعفوا) را بالا بیاورد و آنها را پیشوایان و جلوداران قرار دهد( نجعلهم ائمة) و آنها را البته با کوشش و تلاش خودشان وارث زمین سازد ( نجعلهم الوارثین). پس قانون حاکم بر این عالم پیروزی ایمان بر کفر و نیکی بر فساد و نور بر ظلمت است و مؤمنین نباید با دیدن پیشرفتهای موقتیِ کافران ، از خود ناامید گردند زیرا عدالت بر ستم پیروز است.
حافظ:
نفسِ بادِ صبا مُشک فشان خواهد شد
عالَمِ پیر دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جامِ عقیقی به سمن خواهد داد
چشمِ نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تَطاول که کشید از غمِ هجران بلبل
تا سراپردهٔ گل نعره زنان خواهد شد
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
ای دل ار عشرتِ امروز به فردا فکنی
مایهٔ نقدِ بقا را که ضِمان خواهد شد؟
ماه شعبان مَنِه از دست قدح، کاین خورشید
از نظر تا شبِ عیدِ رمضان خواهد شد
گل عزیز است غنیمت شِمُریدَش صحبت
که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد
مطربا مجلسِ انس است غزل خوان و سرود
چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد؟
حافظ از بهر تو آمد سویِ اقلیمِ وجود
قدمی نِه به وداعش که روان خواهد شد

 

إِنَّ هَٰذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَن شَاءَ اتَّخَذَ إِلَىٰ رَبِّهِ سَبِيلًا
(سوره انسان ۲۹)


این یک تذکر و یادآوری است، و هر کس بخواهد (با استفاده از آن) راهی به سوی پروردگارش برمی‌گزیند!
توضیح:
قران و دستورات الهی یادآورست ( تذکرة) یعنی بشر آنها را میداند و طبیعتش با آن سازگار است و فطرتش قبلأ آن را شنیده است و موافق آنست. خداوند با ارسال پیامبران مجددأ به انسان تذکر و یادآوری میدهد. و ما در انتخاب این تذکر آزادیم تا راه سعادت را بسوی خدا پیدا کنیم و شاهراه را بیابیم( فمن شاء اتخذ الی ربه سبیلا) یا اینکه آن را انتخاب نکنیم و در بیراهه گم شویم و دنیا و آخرت را از دست بدهیم و معنی اختیار در انسان همین انتخاب است.
حافظ:
ای بی‌خبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
در مکتب حقایق پیش ادیب عشق
هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد
آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد
بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
از پای تا سرت همه نور خدا شود
در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی
وجه خدا اگر شودت منظر نظر
زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی
بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود
در دل مدار هیچ که زیر و زبر شوی
گر در سرت هوای وصال است حافظا
باید که خاک درگه اهل هنر شوی

 

خانه سلامتی


وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَىٰ دَارِ السَّلَامِ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ
(یونس ۲۵)
و خداوند به سرای صلح و سلامت دعوت می‌کند؛ و هر کس را بخواهد (و شایسته و لایق ببیند)، به راه راست هدایت می‌نماید.
توضیح:
میفرماید راهی مستقیم و امن بسوی خانه‌ای پر از سلامتی و دوستی و صلح و آرامش وجود دارد( دار السلام) و نشانی آن نزد خداست، پس اگر سخنان خدا را بشنویم و اجرا کنیم آن راه را می‌یابیم و به آن خانه میرسیم(یهدی من یشاء) . این نشانی چندان دور نیست و در همین اطراف است و اگر از همین لحظه شروع کنیم در همین دنیا به آن میرسیم و عجب مسافرت زیبا و لذت بخشی و عجب خانه امن و روشنی است.و خواست خدا همان رعایت قانونمندی اوست که با مشیّت پروردگار عالم سازگار است( یهدی من یشاء).
حافظ:
سحرم دولتِ بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد
قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد
مژدگانی بده ای خلوتیِ نافه گشای
که ز صحرایِ خُتَن آهویِ مُشکین آمد
گریه آبی به رخِ سوختگان بازآورد
ناله فریادرَسِ عاشقِ مسکین آمد
مرغِ دل باز هوادارِ کمان ابروییست
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد
ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست
که به کامِ دلِ ما آن بشد و این آمد
رسمِ بدعهدیِ ایام چو دید ابرِ بهار
گریه‌اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد
چون صبا گفتهٔ حافظ بشنید از بلبل
عَنبرافشان به تماشایِ رَیاحین آمد

 

طلب بخشش


وَمَن يَعْمَلْ سُوءًا أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللَّهَ يَجِدِ اللَّهَ غَفُورًا رَّحِيمًا
(نساء ۱۱۰)
کسی که کار بدی انجام دهد یا به خود ستم کند، سپس از خداوند طلب آمرزش نماید، خدا را آمرزنده و مهربان خواهد یافت.
توضیح:
گناه(عمل سوء) عملی است ناخوشایند و نوعی ستم است که ابتدا به خویش و سپس به دیگران ضرر می‌زند( یعلم سوءًا او یظلم نفسه) و این در صحنه خلقت و سیستم الهی نامأنوس و ناپسند است و اثرات منفی برجای می‌گذارد . ولی مسئله جالب در تمام ادیان الهی بخشش و پاک کردن این گناه است و غفور که صفت خداوند است به معنی بسیار پوشاننده است پس اگر انسان تقاضای بخشش کند و خود را آماده تغییر سازد (یستغفر الله) ، خدا را (غفور و رحیم) می‌یابد یعنی در سیستم خلقت همیشه راه تغییر و برگشت باز است. لذا شخص مؤمن تا پایان زندگی خود هیچگاه ناامید و نگونبخت نیست و همیشه فرصت برگشت و خوشبختی وجود دارد و حالا روشن میشود که مقصود از خلقت انسان تعالی و تکامل اوست نه مجازات و محاکمه و تحقیر و ذلت او و همیشه راه برای سعادت انسان باز است.
سعدی:
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت
خور و خواب و خشم و شهوت شغب است و جهل و ظلمت
حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت
به حقیقت آدمی باش وگر نه مرغ باشد
که همین سخن بگوید به زبان آدمیت
مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی
که فرشته ره ندارد به مکان آدمیت
اگر این درنده‌خویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی به روان آدمیت
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت
طیران مرغ دیدی تو ز پایبند شهوت
به در آی تا ببینی طیران آدمیت
نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت

 

امر و اراده


إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ
(یس ۸۲)
فرمان او چنین است که هرگاه چیزی را اراده کند، تنها به آن می‌گوید: «موجود باش!»، آن نیز بی‌درنگ موجود می‌شود!
توضیح:
امر خداوند همان قانونمندی اوست که در جهت رشد و صلاح مخلوقات پیوسته اجرا میشود( انما امره) لذا میفرماید اراده پروردگار پیوسته در خلقت بکار میرود( اذا اراد شیئا) مثلأ اگر انسان ورزش کند قلبش سالم میماند ولی اگر سیگار بکشد قلب ناسالمی خواهد داشت ، یا دانه‌ای در زمین و در حضور شرائط لازم به درخت تنومندی تبدیل می‌گردد و بی‌نهایت از این (کن فیکون )ها در اراده خداوند نهفته است و بشر باید آنها را در ‌دستورات او که توسط پیامبران آمده و همچنین با علم و دانش خود پیدا نموده و موافق آن زندگی کند تا رستگار گردد. البته در بینش توحیدی این اراده گاهی خارج از قوانین معمول و مدارهای شناخته شده بلکه از طریق مدارهای دیگر و بسرعت انجام میشود و برای مثال آتش برای ابراهیم (ع) ناگهان به گل تبدیل میگردد (معجزات آفریدگار) و اینجاست که دل مؤمن همیشه قوی و امیدوار به قدرت لایزال پروردگار خویش است.
حافظ:
هر آن که جانبِ اهلِ خدا نگه دارد
خُداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیثِ دوست نگویم مگر به حضرتِ دوست
که آشنا، سخنِ آشنا نگه داردip
دلا مَعاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته‌ات به دو دستِ دعا نگه دارد
گَرَت هواست که معشوق نَگْسَلد پیمان
نگاه دار سرِ رشته تا نگه دارد
صبا بر آن سرِ زلف ار دلِ مرا بینی
ز رویِ لطف بگویش که جا نگه دارد
چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت؟
ز دستِ بنده چه خیزد؟ خدا نگه دارد
سر و زر و دل و جانم فدایِ آن یاری
که حقِّ صحبتِ مهر و وفا نگه دارد
غبارِ راهگذارت کجاست تا حافظ
به یادگارِ نسیمِ صبا نگه دارد

 

ازدواج


وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ
(روم ۲۱)
و از نشانه‌های او اینکه همسرانی از جنس خودتان برای شما آفرید تا در کنار آنان آرامش یابید، و در میانتان مودّت و رحمت قرار داد؛ در این نشانه‌هایی است برای گروهی که تفکّر می‌کنند!
توضیح:
می‌فرماید خلقت بشر بصورت زوج از آیات و نشانه های خداوند است( من انفسکم ازواجا) تا در کنار هم آرامش یابند(لتسکنوا الیها) و این از نظر روانشناسی بسیار مهم است اینکه باعث دوستی و صفا و مهربانی بین آنها میشود(مودة و رحمة) که احساس آرامش و امنیت به انسان میدهد و این در آرامش و پیشرفت اجتماع هم بسیار مؤثر است بخصوص در سنین سالمندی که نیاز عاطفی انسان فزونی می‌یابد و همچنین باعث تکثیر نسل ‌های انسانی می‌گردد. حالا می بینیم در جوامعی که ازدواج کمرنگ شده است افسردگی و اضطراب و احساس پوچی بیشتر است. خداوند این پدیده را از نشانه های خلقت برای افرادی که متفکرند و با عقل و درایت به زندگی می نگرند اعلام نموده است( لایات لقوم یتفکرون).
حافظ:
در ازل پرتوِ حُسنت ز تجلی دَم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه‌ای کرد رُخَت دید مَلَک عشق نداشت
عینِ آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگَهِ راز
دست غیب آمد و بر سینهٔ نامحرم زد
دیگران قرعهٔ قسمت همه بر عیش زدند
دل غمدیدهٔ ما بود که هم بر غم زد
جانِ عِلْوی هوسِ چاهِ زنخدان تو داشت
دست در حلقهٔ آن زلفِ خَم اندر خَم زد
حافظ آن روز طربنامهٔ عشق تو نوشت
که قلم بر سرِ اسبابِ دلِ خُرَّم زد

 

رعایت اموال یتیم


وَلَا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّىٰ يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْئُولًا
اسراء ۳۴
و به مال یتیم، جز به بهترین راه نزدیک نشوید، تا به سر حد بلوغ رسد! و به عهد (خود) وفا کنید، که از عهد سؤال می‌شود!
توضیح:
می‌فرماید مواظب اموال یتیمان باشید و به دلیل کمک به آنها از آن سوء استفاده نکنید( لا تقربوا مال الیتیم) و اگر متصدی آنها میشوید به بهترین حالت باشد( بالتی هی احسن) یعنی هدفتان کمک و مساعدت به زندگی آنان و در راه خدا باشد و چشم‌داشتی به آن مال نداشته باشید. البته این آیه در چهارده قرن پیش و در اجتماعی که سیستمهای اجتماعی خاصی برای یتیم‌های بی‌سرپرست وجود نداشته است نازل شده و لذا تک تک افراد مسئول بوده‌اند و البته اکنون نیز به اشکال گوناگون می‌توان به این سیستمها کمک کرد و مسئولیتهای فردی از بین نرفته است. سپس وفای به عهد و پیمان را گوشزد می‌کند( افوا بالعهد) مسئله‌ای که وقتی در سایر اقوام و ملتها می‌بینیم مورد تحسین ماست در حالیکه در قران مجید از قرنها پیش به آن سفارش شده است. می‌فرماید زمانی که عهدی می‌بندید مسئول آن هستید و لازم الاجراست( ان العهد کان مسئولا). در گذشته‌های دور که امضاء و یا نرم‌افزارهای دیژیتال نبوده است با گفتن یک قول و یا دست‌دادن این عهد و پیمان بسته میشده است و پشتوانه آن ایمان به خدا و راه او بوده است که اکنون نیز باید همین تعهد در شخص مؤمن وجود داشته باشد.
پروین اعتصامی:
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودک یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست
آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت
این اشک دیدهٔ من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست
آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است
آن پادشا که مال رعیت خورد گداست
بر قطرهٔ سرشک یتیمان نظاره کن
تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست
پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود
کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست

 

 زینت دنیا


الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ أَمَلًا
کهف ۴۶
مال و فرزند، زینت زندگی دنیاست؛ و باقیات صالحات [= ارزشهای پایدار و شایسته‌] ثوابش نزد پروردگارت بهتر و امیدبخش‌تر است!
توضیح:
می‌فرماید دارائیها و فرزندان و ارتباطات خویشاوندی در این دنیا( المال و البنون) به عبارتی کلّ دنیا زیور و بزک است و پایه و اساسی ندارد ( زینة الحیاة الدنیا) و زینت آرایشی است که موقت و تمام شدنی است. البته این حقیقتی است که انسان در طول زندگی خود به چشم می‌بیند ولی کمتر به آن توجه دارد و اگر دریابد نحوه زندگی او تغییر خواهد کرد. در ادامه جایگزین تمام نشدنی و جاویدانی را معرفی می نماید ( الباقیات الصالحات)که مورد قبول پروردگار جهان ( خیر عند ربک) و اندوخته واقعی برای انسان است( خیر املا) و امل به معنی آرزو و امید به آینده است ‌پس انسان مؤمن مرحله دیگری را که پایدار است برای خود متصور است و در جهت آن کار می‌کند و دستورات خدای خویش را پیروی می‌نماید.
سعید:
عمر ما همچو باد در گذر است
مصرف هر دقیقه اش هنر است
ذره‌ای کار مثبت و نیکو
بهتر از صدهزار سیم و زر است
روز آخر ز فعل ما پرسند
کار نیکت جواهر و گهر است
هر چه دارم در این سرا ماند
آن سرایت تجارت دگر است
هر عمل کرده‌ام ببینم من
فعل نیکو برای من سپر است
نه بدردم پسر خورد نی زن
نه ز مادر کمک ، نه از پدر است
آنهمه شور و شوکت دنیا
در سرای دگر چه بی ثمر است
دست و پا ، اعتراف میدارند
نه سئوالی از این زبان سر است
بایدم پر زدن بسوی کمال
علم و ایمان مثال بال و پر است
بایدم تکیه ، بر خدا باشد
آنچه آید ز سوی او خبر است
هرچه گفت این سعید با خود گفت
چونکه او شاخه‌ای بدون بر است

 

شنیدن و انتخاب


فَبَشِِّر عِبادَ
الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَٰئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَٰئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ
(زمر ۱۷ ٫ ۱۸)
بندگانی را مژده بده که سخنان را می‌شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می‌کنند؛ آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده، و آنها خردمندانند.
توضیح:
خداوند بندگانی را مژده میدهد که توانائی و سعه صدر برای شنیدن همه گفتارها را داشته باشند تا بتوانند بهترین را انتخاب کنند. پس باید انسان ابتدا (عبد) باشد یعنی صاف و بدون غل و غش و حرص و کینه شود ( عبد یعنی زمین صاف و بدون پستی و بلندی) ، سپس توانائی و ظرفیت شنیدن اقوال مختلف را داشته باشد تا بهترین را بفهمد و لذا اکثر برخوردها و دعواهائی که در اختلاف عقاید پیش می‌آید از بین میرود و راه برای پذیرش بهترین عقیده هموار میگردد. این گونه افراد دو خاصیت دارند یکی به خدا ایمان دارند و هدایت میشوند (هَداهم‌ الله) و دیگری عقل و خرد را بکار‌میگیرند(أُلوالالباب) ، در اینصورت است که انتخاب انسان انتخابی ارزشمند خواهد شد.
حافظ:
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نه‌ای جان من، خطا این جاست
سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید
تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال، هان که از این پرده کار ما به نواست
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
نخفته‌ام ز خیالی که می‌پزد دل من
خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست
چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم
گرم به باده بشویید حق به دست شماست
از آن به دیرِ مغانم عزیز می‌دارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
چه ساز بود که در پرده می‌زد آن مطرب
که رفت عمر و هنوزم دِماغ پُر ز هواست
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند
فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست

 

رستاخیز


وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لَّا رَيْبَ فِيهَا وَأَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَن فِي الْقُبُورِ
حج ۷
و اینکه رستاخیز آمدنی است، و شکّی در آن نیست؛ و خداوند تمام کسانی را که در قبرها هستند زنده می‌کند.
توضیح:
می‌فرماید قیامت آمدنی است و هیچ تردیدی در آن نیست( ان الساعه آتیه) یعنی این نظام جهان ماندنی نیست و دستخوش تغییر خواهد شد و انسان وارد مرحله جدیدی می‌شود. سپس اضافه می‌کند در آن زمان هر کس در هر کجا آرمیده است توسط پروردگار عالم برانگیخته می‌گردد( یبعث من فی القبور) ، بعث به معنی بیدارشدن و زنده گردیدن است لذا در پایان این مرحله هر کس در هر کجا قرار دارد قبر اوست و این میتواند متلاشی شدن ذرات او در بطن زمین یا در طبیعت روی زمین باشد و یا زندگانی که هنوز در آنزمان روح آنان در بدنهایشان محصور است و با آمدن قیامت بیداری واقعی نصیب آنان می‌گردد. این آیه خبر از آینده بشر می‌دهد و فقط با ایمان غیبی به خالقِ عالم و گفتار او قابل پذیرش و اعتنا می‌باشد و مسلمأ سعادت حقیقی در آن نهفته است.
حافظ:
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید
گفت با این همه از سابقه نومید مشو
گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک
از چراغ تو به خورشید رسد صد پرتو
تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار
تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو
گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش
دور خوبی گذران است نصیحت بشنو
چشم بد دور ز خال تو که در عرصه حسن
بیدقی راند که برد از مه و خورشید گرو
آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق
خرمن مه به جوی خوشه پروین به دو جو
آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت
حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو

 

 معنای تسبیح


تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَٰكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا
اسراء ۴۴
آسمانهای هفتگانه و زمین و کسانی که در آنها هستند، همه تسبیح او می‌گویند؛ و هر موجودی، تسبیح و حمد او می‌گوید؛ ولی شما تسبیح آنها را نمی‌فهمید؛ او بردبار و آمرزنده است.
توضیح:
می‌فرماید تمام اجزاء جهان در حال تسبیح پروردگار خود هستند.منظور از آسمانهای هفتگانه احتمالأ طبقات مختلف جو زمین است و عدد هفت نشانگر کثرت و فراوانی این طبقات است که هر کدام وظیفه‌ای دارند تا زندگی بر روی کره زمین پایدار بماند و علم فضاشناسی به حقایق زیادی از آن پی برده است. البته معنای دیگر هفت آسمان می‌تواند کهکشانهای فراوان در پهنه یونیورس باشد که هر کدام با مجموعه خود راهی را که دستور دارند طی می‌کنند و حتی میلیمتری تخطی نمی‌نمایند و زمین نیز تسبیح می‌کند یعنی شرائط خود را برای زندگی ما سامان داده و می‌دهد، فصول پی در پی و شب و روز بطور منظم می‌آیند پس کره زمین هم پیوسته در تسبیح است. تسبیح به معنای انجام وظیقه برای خالق و در راه اوست( تسبح له السماوات السبع و الارض) و حتی مخلوقات زمین نیز همه تسبیح‌ می‌کنند و حتی جزء جزء بدن انسان نیز وظیفه خود را برای سلامت او بکار میبرد و انتخاب راه تنها بدوش خود انسان و تفکر او نهاده شده است تا با اختیاری که دارد به سهم خود تسبیح گوید یا ساز مخالف بزند.می‌فرماید شما تسبیح اجزاء عالم را نمی‌فهمید یا کم می‌فهمید که چه کارهائی در هر لحظه در اقصا نقاط جهان یا در بدن خودتان در حال انجام است( لا تفقهون تسبیحهم) و با این آیه انسان را متوجه می‌کند که او هم به وظیفه خود عمل کند(تسبیح). در آخر دو صفت خداوند را به ما نشان می‌دهد( انه کان حلیما غفورا) یعنی خالق شما منشاء صبر و بردباری و همچنین بخشش و مغفرت است و او با صبوری و مهربانی منتظر تسبیح شما است تا راه سعادت را دریابید.
مولوی:
کوهها هم لحن داودی کند
جوهر آهن بکف مومی بود
باد حمال سلیمانی شود
بحر با موسی سخن‌دانی شود
ماه با احمد اشارت‌بین شود
نار ابراهیم را نسرین شود
خاک قارون را چو ماری در کشد
استن حنانه آید در رشد
سنگ بر احمد سلامی می‌کند
کوه یحیی را پیامی می‌کند
*ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم
با شما نامحرمان ما خامشیم
چون شما سوی جمادی می‌روید
محرم جان جمادان چون شوید
از جمادی عالم جانها روید
غلغل اجزای عالم بشنوید
پس چو از تسبیح یادت می‌دهد
آن دلالت همچو گفتن می‌بود

 

مَهبانگی دیگر


فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلَا أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلَا يَتَسَاءَلُونَ
مؤمنون ۱۰۱
هنگامی که در «صور» دمیده شود، هیچ یک از پیوندهای خویشاوندی میان آنها در آن روز نخواهد بود؛ و از یکدیگر تقاضای کمک نمی‌کنند (چون کاری از کسی ساخته نیست)!
توضیح:
می‌فرماید در زمان وقوع قیامت که با صدای عظیمی همراه است و شاید این صدا بعلت انفجارات عظیم خورشیدی و بهم خوردن نظم سیارات در منظومه شمسی یا کهکشان راه شیری باشد ( اذا نفخ فی الصور) و تمام ارتباطات و قوانین دنیائی دستخوش تغییر و تحول می‌گردد و پیوندهای خویشاوندی قطع و بی‌معنا میشوند( فلا انساب بینهم) و به همین دلیل جای درخواست کمک از دیگران باقی نمی‌ماند و انسان تنها با عمل خود همراه و همنشین خواهد بود (و لا یتساءلون) پس اگر انسان به این پیش‌بینی باور و ایمان داشته باشد از هم‌اکنون بفکر آنروز است.
سعدی:
بیا ای که عمرت به هفتاد رفت
مگر خفته بودی که بر باد رفت؟
همه برگ بودن همی ساختی
به تدبیر رفتن نپرداختی
قیامت که بازار مینو نهند
منازل به اعمال نیکو دهند
بضاعت به چندان که آری بری
وگر مفلسی شرمساری بری
که بازار چندان که آگنده‌تر
تهیدست را دل پراگنده‌تر
ز پنجه درم پنج اگر کم شود
دلت ریش سرپنجهٔ غم شود
چو پنجاه سالت برون شد ز دست
غنیمت شمر پنج روزی که هست
اگر مرده مسکین زبان داشتی
به فریاد و زاری فغان داشتی
که ای زنده چون هست امکان گفت
لب از ذکر چون مرده بر هم مخفت
چو ما را به غفلت بشد روزگار
تو باری دمی چند فرصت شمار

 

 این جهان کوه است و فعل ما ندا


مَن كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَمَنْ عَمِلَ صَالِحًا فَلِأَنفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ
روم ۴۴
هر کس کافر شود، کفرش بر زیان خود اوست؛ و آنها که کار شایسته انجام دهند، به سود خودشان آماده می‌سازند.
توضیح:
می‌فرماید هر کاری انسان بکند بخودش بر‌می‌گردد. کفر یعنی پوشاندن حقیقت و انکار قانونمندی خلقت و ساز مخالف زدن که عوارض آن متوجه خود انسان است( فعلیه کفره) و عمل صالح همان رفتار موافق قانونمندی در جهان است و اینکه انسان همراه فطرت خود و عضوی از ارکسترِ بزرگِ یونیورس باشد که در اینصورت هم پاسخ آن به خود انسان برمی‌گردد و این پاسخ در حساب انسان بتدریج جمع و آماده می‌گردد و اثرات خود را در این جهان و در جهان دیگر خواهد داد( یمهدون) .
حافظ:
درختِ دوستی بنشان که کامِ دل به بار آرد
نهالِ دشمنی بَرکَن که رنج بی‌شمار آرد
چو مهمانِ خراباتی به عزت باش با رندان
که دردِ سر کشی جانا، گرت مستی خمار آرد
شبِ صحبت غنیمت دان که بعد از روزگارِ ما
بسی گردش کُنَد گردون، بسی لیل و نهار آرد
عِماری دارِ لیلی را که مَهدِ ماه در حکم است
خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد
بهارِ عمر خواه ای دل، وگرنه این چمن هر سال
چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هِزار آرد
خدا را چون دلِ ریشم قراری بست با زلفت
بفرما لعلِ نوشین را که زودش باقرار آرد
در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ
نشیند بر لبِ جویی و سروی در کنار آرد

 

حرکت از تو برکت از خدا


وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ
(عنکبوت ۶۹)
و آنها که در راه ما (با خلوص نیّت) جهاد کنند، قطعاً به راه‌های خود، هدایتشان خواهیم کرد؛ و خداوند با نیکوکاران است.
توضیح:
می‌فرماید اگر تلاش و کوشش انسان خدائی باشد یعنی هرکاری که میکند برای خدا و با فکر الهی باشد ( جاهدوا فینا) از سوی خداوند بهترین مسیرها و تصمیم گیریها نصیب او میشود و راههای موفقیت را پیدا میکند و در نتیجه گمراه و منحرف نمیگردد. جهاد در راه خدا فقط دفاع در صحنه نبرد و یا خرج کردن در راه خدا نیست بلکه بکار بردن قوانین خلقت و همراه شدن با رشد و کمال از طریق کسب علم و دانش و اخلاق پسندیده را هم شامل میشود و در اینصورت آدمی راه درست و مسیر تعیین شده الهی را پیدا میکند( لنهدینهم سبلنا) و به سلامت واقعی جسم و روان میرسد. در آخر می‌فرماید خدا با نیکوکاران است ( ان الله لمع المحسنین) پس این جهاد و کوشش انسان باید با کارهای نیک و خیرخواهی همراه با ایمان به خدا باشد تا نتیجه دهد پس زندگی بدون خدا هر چند به نتایج و موفقیتهای دنیائی برسد در عاقبت ره بجائی نمیبرد.
حافظ:
سرِ ارادتِ ما و آستانِ حضرت دوست
که هر چه بر سرِ ما می‌رود ارادتِ اوست
نظیرِ دوست ندیدم اگر چه از مَه و مِهر
نهادم آینه‌ها در مقابلِ رخِ دوست
صبا ز حالِ دلِ تنگِ ما چه شرح دهد؟
که چون شِکَنجِ ورق‌هایِ غنچه تو بر توست
نه من سَبوکش این دیرِ رندسوزم و بس
بسا سَرا که در این کارخانه سنگ و سبوست
مگر تو شانه زدی زلفِ عنبرافشان را؟
که باد غالیه‌سا گشت و خاک عنبربوست
نثارِ رویِ تو هر برگِ گل که در چمن است
فدای قَدِّ تو هر سروبُن که بر لبِ جوست
زبانِ ناطقه در وصفِ شوق نالان است
چه جای کِلکِ بریده زبانِ بیهُده گوست؟
رخِ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
چرا که حالِ نکو در قَفایِ فالِ نکوست
نه این زمان دلِ حافظ در آتشِ هوس است
که داغدار ازل همچو لالهٔ خودروست

 

حقانیت قران


أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا
(نساء ۸۲)
آیا درباره قرآن نمی‌اندیشند؟! اگر از سوی غیر خدا بود، اختلاف فراوانی در آن می‌یافتند.
توضیح:
قران مجید در طول ۲۳ سال بر پیامبر اکرم نازل شد و طبق گفته محققین دارای انسجام و یکپارچگی است و تفاوت و اختلافی در آیات آن یافت نمیشود.همچنین قران با علوم مسلم و تائید شده بشری منافاتی ندارد مثلأ گردش سیارات و نورانی بودن ذاتی خورشید و انعکاس نور در ماه و اختلاف آبهای کره زمین و دستورات اخلاقی و بهداشتی که دست‌آوردهای علمی و محکم بشر است بارهای در قران ذکر شده و لذا اگر توسط انسانی در چهاره قرن پیش آورده شده بود در این مدت بیست و سه سال حتمأ اختلافی در یکدستی مطالب وجود داشت و یا مطلبی خلاف واقع در آن راه می یافت. این دلیلی محکمی بر اینست که قران را خدای متعال که خالق انسان و عالم به همه اسرار کائنات است و فراموشی و زوال ندارد برای سعادت ما آورده است.
حافظ:
سحرم دولتِ بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد
قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد
مژدگانی بده ای خلوتیِ نافه گشای
که ز صحرایِ خُتَن آهویِ مُشکین آمد
گریه آبی به رخِ سوختگان بازآورد
ناله فریادرَسِ عاشقِ مسکین آمد
مرغِ دل باز هوادارِ کمان ابروییست
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد
ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست
که به کامِ دلِ ما آن بشد و این آمد
رسمِ بدعهدیِ ایام چو دید ابرِ بهار
گریه‌اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد
چون صبا گفتهٔ حافظ بشنید از بلبل
عَنبرافشان به تماشایِ رَیاحین آمد

 

خوردنیهای حرام


إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنزِيرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ
(بقره ۱۷۳)
(گوشت) مردار، خون، گوشت خوک و آنچه را نام غیرِ خدا به هنگام ذبح بر آن گفته شود، بر شما حرام است. (ولی) آن کس که مجبور شود، در صورتی که ستمگر و متجاوز نباشد، گناهی بر او نیست؛ (و می‌تواند برای حفظ جان خود، در موقع ضرورت، از آن بخورد؛) خداوند بخشنده و مهربان است.
توضیح:
می‌فرماید بعضی خوردنیها با فیزیولوژی بدن شما سازگار نیست( حرم علیکم) ، شخص مؤمن بدون چون و چرا این دستور را اجرا می‌کند اما در علوم بهداشتی هم ثابت شده که گوشت مردار و خون جایگاه سموم و میکربهای کشنده هستند و اگر بصورت استریل هم نگهداری شوند اثرات بدی بر روح و روان انسان می‌گذارند( المیته والدّم ) . در مورد گوشت خوک صحبتهای زیادی برای بیماریزائی آن گفته اند و بعضی هم آن صحبتها را نفی میکنند ولی باید گفت ایمان در مرحله اول بدنبال دلیل نیست و اطاعت محض است و ممکنست دلیل آنرا بیابیم یا بعدها روشن شود پس مسلمان بر اساس این دستور گوشت خوک نمی‌خورد ( لحم الخنزیر). سپس می‌فرماید گوشتهائی که برای غیر خدا( مثلأ بنام بتها ) با تفکر شرک کشته شده اند و یا موقع کشتن با عطوفت، حیوان را آرام نکرده و آب نداده‌اند و نام خدا را برآن نبرده اند نیز ضربه به توحید و عطوفت انسانی میزند و از محرمات است( و ما اهل به لغیر الله). در آخر چون اسلام دین واقعیت است موارد اضطرار و خطر جانی را استثناء میکند که برای حفظ جان بشرطی که زیاده روی نشود می‌توان از همین محرمات مصرف کرد.
حافظ:
آن پیکِ ناموَر که رسید از دیارِ دوست
آورد حِرزِ جان ز خطِ مُشکبارِ دوست
خوش می‌دهد نشانِ جلال و جمالِ یار
خوش می‌کند حکایتِ عِزّ و وقارِ دوست
دل دادمش به مژده و خِجلَت همی‌برم
زین نقدِ قلبِ خویش که کردم نثارِ دوست
شکرِ خدا که از مددِ بختِ کارساز
بر حسبِ آرزوست همه کار و بارِ دوست
سیرِ سپهر و دورِ قمر را چه اختیار؟
در گردشند بر حَسَبِ اختیار دوست
گر بادِ فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغِ چَشم و رهِ انتظارِ دوست
کُحلُ الجَواهری به من آر ای نسیمِ صبح
زان خاکِ نیکبخت که شد رهگذارِ دوست
ماییم و آستانهٔ عشق و سرِ نیاز
تا خوابِ خوش که را بَرَد اندر کنارِ دوست
دشمن به قصدِ حافظ اگر دم زند چه باک؟
مِنَّت خدای را که نیَم شرمسارِ دوست

 

خوردنیهای حرام


إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنزِيرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ
(بقره ۱۷۳)
(گوشت) مردار، خون، گوشت خوک و آنچه را نام غیرِ خدا به هنگام ذبح بر آن گفته شود، بر شما حرام است. (ولی) آن کس که مجبور شود، در صورتی که ستمگر و متجاوز نباشد، گناهی بر او نیست؛ (و می‌تواند برای حفظ جان خود، در موقع ضرورت، از آن بخورد؛) خداوند بخشنده و مهربان است.
توضیح:
می‌فرماید بعضی خوردنیها با فیزیولوژی بدن شما سازگار نیست( حرم علیکم) ، شخص مؤمن بدون چون و چرا این دستور را اجرا می‌کند اما در علوم بهداشتی هم ثابت شده که گوشت مردار و خون جایگاه سموم و میکربهای کشنده هستند و اگر بصورت استریل هم نگهداری شوند اثرات بدی بر روح و روان انسان می‌گذارند( المیته والدّم ) . در مورد گوشت خوک صحبتهای زیادی برای بیماریزائی آن گفته اند و بعضی هم آن صحبتها را نفی میکنند ولی باید گفت ایمان در مرحله اول بدنبال دلیل نیست و اطاعت محض است و ممکنست دلیل آنرا بیابیم یا بعدها روشن شود پس مسلمان بر اساس این دستور گوشت خوک نمی‌خورد ( لحم الخنزیر). سپس می‌فرماید گوشتهائی که برای غیر خدا( مثلأ بنام بتها ) با تفکر شرک کشته شده اند و یا موقع کشتن با عطوفت، حیوان را آرام نکرده و آب نداده‌اند و نام خدا را برآن نبرده اند نیز ضربه به توحید و عطوفت انسانی میزند و از محرمات است( و ما اهل به لغیر الله). در آخر چون اسلام دین واقعیت است موارد اضطرار و خطر جانی را استثناء میکند که برای حفظ جان بشرطی که زیاده روی نشود می‌توان از همین محرمات مصرف کرد.
حافظ:
آن پیکِ ناموَر که رسید از دیارِ دوست
آورد حِرزِ جان ز خطِ مُشکبارِ دوست
خوش می‌دهد نشانِ جلال و جمالِ یار
خوش می‌کند حکایتِ عِزّ و وقارِ دوست
دل دادمش به مژده و خِجلَت همی‌برم
زین نقدِ قلبِ خویش که کردم نثارِ دوست
شکرِ خدا که از مددِ بختِ کارساز
بر حسبِ آرزوست همه کار و بارِ دوست
سیرِ سپهر و دورِ قمر را چه اختیار؟
در گردشند بر حَسَبِ اختیار دوست
گر بادِ فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغِ چَشم و رهِ انتظارِ دوست
کُحلُ الجَواهری به من آر ای نسیمِ صبح
زان خاکِ نیکبخت که شد رهگذارِ دوست
ماییم و آستانهٔ عشق و سرِ نیاز
تا خوابِ خوش که را بَرَد اندر کنارِ دوست
دشمن به قصدِ حافظ اگر دم زند چه باک؟
مِنَّت خدای را که نیَم شرمسارِ دوست

 

حلال


يَا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلَالًا طَيِّبًا وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ
(بقره ۱۶۸)
ای مردم! از آنچه در زمین است، حلال و پاکیزه بخورید! و از گامهای شیطان، پیروی نکنید! چه اینکه او، دشمن آشکار شماست!
توضیح:
این دستور برای همه مردم اعم از مؤمن و غیرمؤمن است که اهمیت موضوع را میرساند(یا ایها الناس) می‌فرماید خوراکیهای حلال را از زمین انتخاب کنید( مما فی الارض) یعنی آنچه در بدن حل و جذب شود و مفید باشد و طیب به آنچه پاکیزه و سالم است اطلاق میگردد(حلالا طیبا).بعد میفرماید از گامهای شیطان پیروی نکنید، شیطان از ریشه شطن به معنی خروج از مدار است پس شیطان به همه نیروهای مخالفِ فطرت و سلامت اطلاق میشود و نقش دشمن را بازی می‌کند و انسان را به انحراف می‌کشاند و انسان را به خوردنیهای غیرحلال و زیان‌بخش دعوت می‌نماید. در راهنمائیهای قران مثلأ خوردن گوشت مردار که پر از میکروب و آلودگیست و گوشت خوک و آنچه بنام غیر خدا کشته شود و خوردن خون و الکل حلال نیست و برای بدن پاکیزه و مفید نمی‌باشد که البته امروزه مضرات بعضی از آنها از نظر علمی هم ثابت شده است.
حافظ:
هر که شد محرمِ دل در حرمِ یار بِمانْد
وان که این کار ندانست در انکار بِمانْد
اگر از پرده برون شد دلِ من عیب مکن
شُکر ایزد که نه در پردهٔ پندار بِمانْد
صوفیان واسِتَدَنْد از گروِ مِی همه رَخْت
دلقِ ما بود که در خانهٔ خَمّار بِمانْد
محتسب شیخ شد و فِسقِ خود از یاد بِبُرد
قصهٔ ماست که در هر سرِ بازار بِمانْد
هر مِیِ لعل کز آن دستِ بلورین سِتَدیم
آبِ حسرت شد و در چشمِ گهربار بِمانْد
جز دلِ من کز ازل تا به ابد عاشق رفت
جاودان کس نشنیدیم که در کار بِمانْد
گشت بیمار که چون چشمِ تو گردد نرگس
شیوهٔ تو نَشُدَش حاصل و بیمار بِمانْد
از صدایِ سخنِ عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبدِ دَوّار بِمانْد
داشتم دلقی و صد عیبِ مرا می‌پوشید
خرقه رهنِ مِی و مطرب شد و زُنّار بِمانْد
بر جمالِ تو چنان صورتِ چین حیران شد
که حدیثش همه جا در در و دیوار بِمانْد
به تماشاگَهِ زلفش دلِ حافظ روزی
شد که بازآید و جاوید گرفتار بِمانْد

 

دستور زندگی


فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ
(آل عمران ۱۵۹)
به (برکت) رحمت الهی، در برابر آنان [مردم‌] نرم (و مهربان) شدی! و اگر خشن و سنگدل بودی، از اطراف تو، پراکنده می‌شدند. پس آنها را ببخش و برای آنها آمرزش بطلب! و در کارها، با آنان مشورت کن! اما هنگامی که تصمیم گرفتی، بر خدا توکل کن! زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد.
توضیح:
می‌فرماید اگر انسان بداخلاق و سختگیر باشد و قدرت تعامل را با مردم نداشته باشد تنها میماند و همه از اطراف او دور خواهند شد حتی اگر پیامبر خدا باشد. پس مهربان باشید( لنت لهم) لنت بودن یعنی نرم بودن و لبخند داشتن و مهربانی و گذشت و در مقابل ( فظا غلیظ القلب) یعنی خشن و سنگدل بودن که از صفات ناپسند است و باعث تنهاشدن انسان در اجتماع و دوری بقیه از او میشود( لانفضوا من حولک) . این سفارش در زندگی انسان و در روابط اجتماعی بسیار کاربرد دارد یعنی عفو و بخشش و فکرکردن برای خوشبختی دیگران( فاعف عنهم و استغفر لهم) که هم اضطراب و تشویش را از خود انسان دور می‌کند و هم اجتماعی سالم و موفق می‌سازد. موضوع دیگر مشورت کردن در امور زندگیست و اینکه انسان از عقل و فکر دیگران هم استفاده کند (وشاورهم فی الامر) و مهمتر اینکه بعد از تصمیم گرفتن به خداوند توکل کند و تردید و ابهام و تزلزل را به خود راه ندهد( فتوکل علی الله). در اینصورت کارهای انسان با قانون خلقت هماهنگ می‌گردد و به بهترین وجه پیش میرود( ان الله یحب المتوکلین).
حافظ:
درختِ دوستی بنشان که کامِ دل به بار آرد
نهالِ دشمنی بَرکَن که رنج بی‌شمار آرد
چو مهمانِ خراباتی به عزت باش با رندان
که دردِ سر کشی جانا، گرت مستی خمار آرد
شبِ صحبت غنیمت دان که بعد از روزگارِ ما
بسی گردش کُنَد گردون، بسی لیل و نهار آرد
عِماری دارِ لیلی را که مَهدِ ماه در حکم است
خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد
بهارِ عمر خواه ای دل، وگرنه این چمن هر سال
چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هِزار آرد
خدا را چون دلِ ریشم قراری بست با زلفت
بفرما لعلِ نوشین را که زودش باقرار آرد
در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ
نشیند بر لبِ جویی و سروی در کنار آرد

 

شهادت


وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ
(آل عمران ۱۶۹)
(ای پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زنده‌اند، و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند.
توضیح:
می‌فرماید کسی را که در راه خدا و برای یک مفهوم فوق مادی و متافیزیک و برای تحقق آرمانهای والای انسانی کشته میشود مرده نپندارید لذا چنین مرگی با مرگهای معمولی (امواتا) تفاوت دارد . قران می‌فرماید جنین شخصی نمونه انسان کامل است پس باید حاضر و زنده باشد تا مأموریت خود را تداوم بخشد. روح این افراد پس از مرگ هم رشد و نمو و زندگی دارد ( بل احیاء) و نزد خداوند روزی و غذا هم دارند ( عند ربهم یرزقون)که مسلمأ از نوع غذاهای ما نیست و غذائی برای رشد و نمو بیشتر برای روح آنهاست. در مرگ معمولی روح در حالت انتظار می‌ماند تا قیامت برپا شود ولی جان باختهِ خدا به رشد خود ادامه میدهد و از این فرصت استفاده بهینه میکند و نام شهید به معنای گواه و الگو زیبنده وضعیت آنهاست. مسلمأ چون مرگ در راه خدا انواع و درجاتی دارد لذا سرعت و نوع این رشد و نمو متفاوت است.
حافظ:
خیالِ رویِ تو در هر طریق همره ماست
نسیم موی تو پیوندِ جانِ آگه ماست
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمالِ چهرهٔ تو حجت موجه ماست
ببین که سیب زنخدان تو چه می‌گوید
هزار یوسف مصری فتاده در چَهِ ماست
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
به حاجبِ درِ خلوت سرایِ خاص بگو
فُلان ز گوشه نشینانِ خاکِ درگهِ ماست
به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است
همیشه در نظرِ خاطرِ مرفهِ ماست
اگر به سالی حافظ دری زند بگشای
که سال‌هاست که مشتاق روی چون مه ماست

 

هدیه قرانی


قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ
(هود ۴۶)
فرمود: «ای نوح! او از اهل تو نیست! او عمل غیر صالحی است پس، آنچه را از آن آگاه نیستی، از من مخواه! من به تو اندرز می‌دهم تا از جاهلان نباشی!!»
توضیح:
گفتگوی حضرت نوح(ع) با خداوند است زمانی که کشتی نجات بر ساحل خشکی در منطقه جودی مینشیند. خداوند در پاسخ نوح که میپرسد پسرم از اهلم(خویشاوندم) بود و طبق وعده‌ات چرا نجات نیافت میفرماید او از اهل تو نبود ( لیس من اهلک) ، پس خویشاوندی واقعی در فکر و ایدئولوژی و ایمان افراد است و این خویشاوندی دنیائی و ژنیتیک در حقیقت موقتی و گذراست. سپس گوشزد میکند که او عمل ناصالح بود( انه عمل غیر صالح) ، پس وجود و شخصیت ما به زیبائی و مال و فرزندان یا قدرت بدنی نیست بلکه خداوند ما را عمل میخواند یعنی هر کار خوب یا بدی انجام دهیم همان ما را میسازد و همانست که در اینجا و سرای دیگر عامل نیک‌بختی و یا نگونبختی ماست. بعد می‌فرماید علم واقعی شناخت همین حقیقت است که در این دنیا فقط عمل ماندگار است و انسانیت انسان به عمل او وابسته است وگرنه در سطوح پائینتر خلقت قرار می‌گیرد. لذا به پیامبر خود بدون چشم‌پوشی و رودربایستی و به همه انسانهای تاریخ می‌فرماید علم خود را افزایش بدهید و از جاهلان دوری گزینید و منظور از خلقت را دریابید.
سعدی:
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت
خور و خواب و خشم و شهوت شغب است و جهل و ظلمت
حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت
به حقیقت آدمی باش وگر نه مرغ باشد
که همین سخن بگوید به زبان آدمیت
مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی
که فرشته ره ندارد به مکان آدمیت
اگر این درنده‌خویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی به روان آدمیت
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت
طیران مرغ دیدی تو ز پایبند شهوت
به در آی تا ببینی طیران آدمیت
نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت

 

نتیجه عمل


مَنْ عَمِلَ صَالِحًا فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَا ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ
(جاثیه ۱۵)
هر کس کار شایسته‌ای بجا آورد، برای خود بجا آورده است؛ و کسی که کار بد می‌کند، به زیان خود اوست؛ سپس همه شما به سوی پروردگارتان بازگردانده می‌شوید!
توضیح:
می‌فرماید انسان هر کاری انجام دهد به خودش برمیگردد یعنی عمل خوب و بد از همان لحظه انجام اثراتی دارد که به او میرسد و از همین دنیا آغاز میگردد پس عمل نیکو باعث خوشحالی و آرامش روان و زندگی راحت است ( من عمل صالحأ فلنفسه) و عمل بد و نادرست و ظلم و ستم باعث افسردگی و خوی حیوانی و زندگی با مصیبت است( من اساء فعلیها). راه خوب و بد را فطرت انسان که الهی است خود میشناسد و ضمنأ ادیان الهی و پیامبران هم در طول تاریخ ، او را راهنمائی نموده‌اند. و نکته آخر می‌فرماید عاقبت کارها به خداوند برمیگردد ( ثم الی ربکم ترجعون) یعنی مسیر همه خلایق جبرأ بسوی خالق این جهان است و هرچند از همین دنیا اثرات کارها مشخص است و تأثیر می‌گذارد اما دادگاه نهائی و حکم پایانی در سرای دیگر و پس از مرگ ما رقم میخورد که دیگر فرصت تغییر و بازگشت نیست. در فرهنگ هندوها نیز (قانون کارما ) را می‌بینیم که همین مفهوم را دارد و مسلمأ خدای یگانه این قانون مهم و زندگی‌ساز را به پیامبران آنها نیز الهام نموده است.
مولوی:
گر چه دیوار افکند سایهٔ دراز
باز گردد سوی او آن سایه باز
این جهان کوهست و فعل ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا
عشق آن زنده گزین کو باقیست
کز شراب جان‌فزایت ساقیست
عشق آن بگزین که جمله انبیا
یافتند از عشق او کار و کیا
تو مگو ما را بدان شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست

 

از فوائد قران


هَٰذَا بَصَائِرُ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّقَوْمٍ يُوقِنُونَ
(جاثیه ۲۰)
این (قرآن) وسایل بینایی و مایه هدایت و رحمت است برای مردمی که (به آن) یقین دارند!
توضیح:
خداوند در اینجا ارزش‌های کتاب و راه خود را معرفی میفرماید اول آنکه مایه بصیرت مردم است یعنی یک نوع بینائی و دید باز به انسان میدهد تا بهترین تجزیه و تحلیل و آنالیز را داشته باشد( بصائر للناس) و دوم باعث هدایت میشود یعنی بهترین را در زندگی به انسان نشان میدهد و از انحراف و بیراهه دور میدارد(هدی). سوم رحمت میدهد و آرامش و خوشبختی واقعی می‌آورد( رحمة) یعنی انسان بدون قران با وجود ثروت و فرزند و مقام در دنیا ، بی‌رحمت است یعنی راه به جائی نمیبرد و بی‌هدف است و خوشبختی ظاهری او بزودی رنگ می‌بازد. البته شرط برخورداری از این قران ایمان قلبی به غیب است( لقوم یوقنون) و اینکه انسان بپذیرد این جهان خالقی دارد که پیامبرانی را به همراه دستوراتی برای راهنمائی او فرستاده است که باعث سعادت بشر است.
حافظ:
دلی که غیب نمای است و جامِ جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود، چه غم دارد
به خَطُّ و خالِ گدایان مده خزینهٔ دل
به دستِ شاهوَشی دِه که محترم دارد
نه هر درخت تحمل کند جفایِ خزان
غلامِ همتِ سروم که این قدم دارد
رسید موسمِ آن کز طرب چو نرگسِ مست
نهد به پایِ قدح هر که شش درم دارد
زر از بهایِ می اکنون چو گل دریغ مدار
که عقلِ کل به صدت عیب متهم دارد
ز سِرِّ غیب کس آگاه نیست، قصه مخوان
کدام مَحرمِ دل ره در این حرم دارد؟
دلم که لافِ تَجَرُّد زدی، کنون صد شغل
به بویِ زلفِ تو با بادِ صبحدم دارد
مرادِ دل ز که پرسم؟ که نیست دلداری
که جلوهٔ نظر و شیوهٔ کرم دارد
ز جِیبِ خرقهٔ حافظ چه طَرف بِتوان بست
که ما صمد طلبیدیم و او صَنم دارد

 

حمد مخصوص خداست


فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّمَاوَاتِ وَرَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعَالَمِينَ
(جاثیه ۳۶)
پس حمد و ستایش مخصوص خداست، پروردگار آسمانها و پروردگار زمین و پروردگار همه جهانیان!
توضیح:
می‌فرماید حمد مخصوص خداست و حمد یعنی شکرگزاری و ستایش که فقط مخصوص خداوند است و در اثر توجه به نعمتهای خدا در انسان مؤمن یک حالت ستایش نسبت به پروردگار ایجاد میشود که همان حمد است و انسان با دیدن هر نعمتی خدا را در ایجاد آن احساس میکند و باید این احساس را در فکر و زبان جاری سازد. خدائی که گرداننده و قانونگذار آسمانها است ( رب السماوات ) و سماوات مجموعه یونیورس و حتی ماوراء آنست ، با تمام کهکشانها و ستارگان و فضای بین آنها و همچنین گرداننده و قانونگذار زمین است که ارزش آن بدلیل میزبانی انسان می‌تواند باشد( رب الارض) و این خالق در همه جا حضور و شهود دارد و خلقت خود را رها نساخته و معنی رب العالمین همین حضور خداوند و قوانین او در تمام زوایای عالم است ، عالمی که علم تا بحال فقط ۴٪ آن را دیده‌است یعنی بیش از ۴۰۰ میلیارد کهکشان که هر کهکشان بیش از ۲۰۰ میلیارد ستاره و منظومه خورشیدی دارد و ۹۶٪ این جهان تاریک و غیرقابل دیدن است و تازه عالمهای دیگر یعنی مولتی‌ورس را هم گمانه زده‌اند.
حافظ:
سرِ ارادتِ ما و آستانِ حضرت دوست
که هر چه بر سرِ ما می‌رود ارادتِ اوست
نظیرِ دوست ندیدم اگر چه از مَه و مِهر
نهادم آینه‌ها در مقابلِ رخِ دوست
صبا ز حالِ دلِ تنگِ ما چه شرح دهد؟
که چون شِکَنجِ ورق‌هایِ غنچه تو بر توست
نه من سَبوکش این دیرِ رندسوزم و بس
بسا سَرا که در این کارخانه سنگ و سبوست
مگر تو شانه زدی زلفِ عنبرافشان را؟
که باد غالیه‌سا گشت و خاک عنبربوست
نثارِ رویِ تو هر برگِ گل که در چمن است
فدای قَدِّ تو هر سروبُن که بر لبِ جوست
زبانِ ناطقه در وصفِ شوق نالان است
چه جای کِلکِ بریده زبانِ بیهُده گوست؟
رخِ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
چرا که حالِ نکو در قَفایِ فالِ نکوست
نه این زمان دلِ حافظ در آتشِ هوس است
که داغدار ازل همچو لالهٔ خودروست

 

 کجا؟


فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ
تکویر ۲۶
پس به کجا می‌روید
توضیح:
می‌فرماید تمام جهان در تسخیر و تصرف خالق جهان است و انسان در صورت سرپیچی و تکبر جائی برای فرار و پناه ندارد ، یعنی نقطه‌ای از این جهان پهناور نیست که قدرت و حکومت خدا در آنجا نباشد ، اگر انسان بتواند با سرعت ۱۱/۲ کیلومتر بر ثانیه از جو کره زمین خارج و بعد از طی ۱۳ میلیارد کیلومتر از منظومه شمسی بیرون رود و بعد وار‌د کهکشان راه‌شیری گردد و بعد از طی ۱۰۰ هزار سال نوری از این کهکشان هم خارج شود و برای دیدن ابعاد یونیورسی (که تا کنون دیده ) ۹۳ میلیارد سال نوری را طی کند می‌بیند در همه جای این عالم خدا و قانون خدا و حاکمیت خدا وجود دارد و خدای دیگری یافت نمیشود، تازه جهانهای دیگری هم در علم انسان شکل گرفته( مولتی‌ورس) که آنجاها هم همین خدا فرانفرماست( فاین تذهبون). پس متظور آیه اینست که اگر انسان این حقیقت را باور کند و به دستورات و راهنمائهای خالق خود تن دهد به سعادت حقیقی خواهد رسید.
حافظ:
راهیست راهِ عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند، چاره نیست
هر گَه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کارِ خیر حاجتِ هیچ استخاره نیست
ما را ز منعِ عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایتِ ما هیچ کاره نیست
از چشم خود بپرس که ما را که می‌کُشد؟
جانا گناهِ طالع و جرمِ ستاره نیست
او را به چشمِ پاک توان دید چون هلال
هر دیده جایِ جلوهٔ آن ماه پاره نیست
فرصت شُمُر طریقهٔ رندی که این نشان
چون راهِ گنج بر همه کس آشکاره نیست
نگرفت در تو گریهٔ حافظ به هیچ رو
حیران آن دلم که کم از سنگِ خاره نیست

 

بازگشت


وَهُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَعْفُو عَنِ السَّيِّئَاتِ وَيَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ
شوری ۲۵
او کسی است که توبه را از بندگانش می‌پذیرد و بدیها را می‌بخشد، و آنچه را انجام می‌دهید می‌داند.
توضیح:
می‌فرماید خدای شما توبه را می‌پذیرد( یقبل التوبه) و توبه به معنی بازگشت از راه اشتباه و تلاش برای یافتن مسیر درست است ، در چنین حالتی آثار گناهان گذشته در انسان برطرف می‌گردد ( یعفو عن السیّئات) و سیئه هر کار بد و ناشایستی است که مخالف فطرت پاک انسان انجام می‌گیرد ، پس روح و جسمِ انسان با توبه پالایش می‌یابد و سالم میشود. مانند کسی که در این دنیا بیماری قند دارد و با مراعات غذائی و درمان بسمت بهبود پیش میرود. سپس می‌فرماید خدای شما که آگاه از همه چیز است کوچکترین تغییرات فکر و عملی شما را می‌داند و تمام جزئیات در حافظه جهان ثبت میشود پس در حاکمیت خداوند نمی‌توان فریب و تزویر بکار برد و با ظاهر ایمانی انجام سیئات را ادامه داد.
حافظ:
ای نسیم سحر آرامگَهِ یار کجاست؟
منزلِ آن مَهِ عاشق‌کُشِ عیار کجاست؟
شبِ تار است و رَه وادیِ اِیمن در پیش
آتش طور کجا؟ موعد دیدار کجاست؟
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست؟
آن کَس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست؟
هر سرِ مویِ مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامت‌گر بی‌کار کجاست؟
باز پرسید ز گیسویِ شِکَن در شِکَنَش
کاین دل غم‌زده، سرگشته گرفتار، کجاست؟
عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو؟
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست؟
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش، بی یار مهیا نشود یار کجاست؟
حافظ از بادِ خزان، در چمنِ دهر مَرَنج
فکرِ معقول بفرما، گلِ بی خار کجاست؟

 

 ایمان و عمل نیکو


وَيَسْتَجِيبُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَيَزِيدُهُم مِّن فَضْلِهِ وَالْكَافِرُونَ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ
و درخواست کسانی را که ایمان آورده و کارهای نیک انجام داده‌اند می‌پذیرد و از فضل خود بر آنها می‌افزاید؛ امّا برای کافران عذاب شدیدی است!
شوری ۲۶
توضیح:
استجابت خدا یعنی همراهی سیستم الهی با انسان و کلمه جواب از همین ریشه و به معنی برداشتن موانع از میان است ، پس در حضور ایمان همراه با نیکوکاری راه انسان بسوی خدا صاف و هموار می‌گردد ( یستجیب الذین آمنوا و عملوا الصالحات) سپس می‌فرماید خداوند مرتبأ از فضل و نعمت خود برای چنین انسانی اضافه میکند و افزایش فضل یعنی توجه خاص خداوند به نیکوکاران مؤمن که همان رحیمیت خداوند است. گروه کافر یعنی آنان که بر حقایق عالم و ایمان به غیب ، پوشش گذاشته اند و آنها را نادیده می‌گیرند و در جادههای ناهموار حیرانند و از نعمتهای واقعی خداوند خود را محروم ساخته‌اند می‌فرماید اینها دچار عواقب شدیدی خواهند شد و معنی عذاب چنین است ( والکافرون لهم عذاب شدید) که از همین دنیا آغاز میشود و اینهم در قانونمندی خداوند نهفته است یعنی خدای متعال دشمنی خاصی با کسی ندارد و عملکرد خود انسانها موجب نیامدن نعمت و نتیجتأ دیدن عذاب می‌گردد.
حافظ:
اگر به کویِ تو باشد مرا مَجالِ وصول
رَسَد به دولتِ وصلِ تو کارِ من به اصول
قرار برده ز من آن دو نرگسِ رَعنا
فَراغ برده ز من آن دو جادویِ مَکحول
چو بر درِ تو منِ بینوایِ بی زر و زور
به هیچ باب ندارم رَهِ خروج و دُخول
کجا رَوَم چه کنم چاره از کجا جویم؟
که گَشته‌ام ز غم و جورِ روزگار مَلول
منِ شکستهٔ بدحال زندگی یابم
در آن زمان که به تیغِ غَمَت شَوَم مَقتول
خرابتر ز دلِ من غمِ تو جای نیافت
که ساخت در دلِ تنگم قرارگاهِ نزول
دل از جواهرِ مِهرت چو صیقلی دارد
بُوَد ز زنگِ حوادث هر آینه مَصقول
چه جرم کرده‌ام؟ ای جان و دل، به حضرتِ تو
که طاعتِ منِ بیدل نمی‌شود مَقبول
به دَردِ عشق بساز و خموش کن حافظ
رموزِ عشق مَکُن فاش پیشِ اهلِ عقول

 

اعتراف دست و پا


الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَىٰ أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُم بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ
(یس۶۵)
امروز بر دهانشان مُهر می‌نهیم، و دستهایشان با ما سخن می‌گویند و پاهایشان کارهایی را که انجام می‌دادند شهادت می‌دهند!
توضیح:
می‌فرماید روزی خواهد رسید که نیازی به اعتراف زبانی نیست ( نختم علی افواههم) بلکه دست و پا خود آنچه کرده‌اند و آنچه دیده‌اند و آن جا که رفته‌اند را گزارش می‌دهند( تکلمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم). همین امروزه تکنولوژی اثر انگشت و مردمک چشم را در تشخیص هویت افراد می‌دانیم که با کمک علم مجرمان و بی‌گناهان را با آن شناسائی می‌کنند و اینگونه پیشرفتهای علمی مرتبأ رو به توسعه است پس اگر ایمانی در انسان باشد درمی‌یابد که برای خالق این جهان تشخیص هویت و گذشته افراد آسان است. می‌فرماید تمام کارهای شما در دنیا ثبت و ضبط می‌گردد و نیازی به اعتراف زبانی هم نیست و این آیه پُرمعنی می‌تواند انسان را در مورد اعمالی که انجام می‌دهد به اندیشه فرو برد.
سعید:
ايدوست جهان، جهنده باشد
در گردش و چون پرنده باشد
ايدوست به خود کمی بیاندیش
اندوخته‌ای فِرِست بر‌خویش
مهمان جهان ، دو روزه باشيم
چون جُرعهِ آب كوزه باشيم
بايد برويم ، دير يا زود
با طي زمان بسوزد اين عود
پس فكر بلند و كار نيكو
بايد تو بياوري در اين سو
آن سو كه روي همان ببيني
این ميوه كه كاشتي ، بچيني
از سوی خدا تو هست گشتي
از باده او ، تو مست گشتي
از اوست كه دانشي تو داري
بر اسب مراد خود سواري
پس در پي عاقبت نظر كن
از معبر پرخطر گذر كن
بيني تو جواب كار را زود
بيني كه تعالی‌ات در آن بود
توفیق تو را سعید خواهد
هر روز تورا چو عید خواهد

 

رستگاری مؤمنین


قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ
(مؤمنون ۱)
مؤمنان رستگار شدند؛
توضیح:
می‌فرماید به تحقیق انسانهائی که در زندگی جهان‌بینی توحیدی دارند به سعادت میرسند( قد افلح). فلاح به معنای به شکوفه نشستن و همان Flourish شدن در انگلیسی است پس ایمان باعث شکوفه زدن و به بار نشستن و رشد و تعالی میشود ، مانند دانه‌ای که در زمین کاشته میشود و رشد می‌یابد و به شکوفه و گل می‌نشیند(به کشاورز فلّاح گویند) . حاصل عمر انسان همین به بار نشستن و کمال یافتن است وگرنه عمر یکصد ساله به بیهوده‌گی میگذرد و مشغول خور و خواب گشته و بدون دستاورد تمام میشود. ایمان وصل شدن به نیروی بینهایت است و مانند طنابِ سفینه ایست که یک فضانورد در فضا به آن وصل است ، بدون آن سردر گمی و ناامیدی و خطر انسان را محاصره میکند ولی با وجود ایمان نور و امید و هدف وجود انسان را پر میکند.
حافظ:
حاصلِ کارگه کون و مکان این همه نیست
باده پیش آر که اسبابِ جهان این همه نیست
از دل و جان شرفِ صحبتِ جانان غرض است
غرض این است، وگرنه دل و جان این همه نیست
مِنَّتِ سِدره و طوبی ز پیِ سایه مکش
که چو خوش بنگری ای سروِ روان این همه نیست
دولت آن است که بی خونِ دل آید به کنار
ور نه با سعی و عمل باغِ جَنان این همه نیست
پنج روزی که در این مرحله مهلت داری
خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست
بر لبِ بحرِ فنا منتظریم ای ساقی
فرصتی دان که ز لب تا به دهان این همه نیست
زاهد ایمن مشو از بازیِ غیرت، زنهار
که ره از صومعه تا دیرِ مغان این همه نیست
دردمندیِّ منِ سوختهٔ زار و نَزار
ظاهراً حاجتِ تقریر و بیان این همه نیست
نام حافظ رقمِ نیک پذیرفت ولی
پیش رندان رقمِ سود و زیان این همه نیست

 

 تلاش سخت در مسیر


يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ
انشقاق ۶
ای انسان! تو با تلاش و رنج بسوی پروردگارت می‌روی و او را ملاقات خواهی کرد!
توضیح:
می‌فرماید انسان با تمام کوشش و توان خود بسوی پروردگارش در حرکت است و این حرکت قانونی جبری در خلقت و غیرقابل تغییر و تدبیر است ( کادح الی ربک) و کدح به معنی تلاش و کوشش در مسیر همراه با سختی است تا به نتیجه برسد(فملاقیه) یعنی در انتها به ملاقات معبود خواهی رسید. از لحظه تشکیل نطفه و حتی قبل از آن که آدمی بصورت ذرات ماده در جهان پراکنده بوده است و بعد در تمام مراحل رشد جنینی مخاطرات زیادی در کنار این انسان تازه‌ تشکیل شده قرار دارد که باید با آنها مبارزه کند و بسیاری از مراحل آن را امروزه با علم پزشکی فهمیده‌ایم ، پس از تولد نیز روزها و ماهها و سالهای متمادی می‌گذرند و انسان در مقابل مشکلات و سختی‌های جسمی و روحی فراوانی قرار دارد اما راههای دفاع را بصورت غریزی به او آموخته‌اند و عقل نیز در هدایت او در این مسیر پر نشیب و فراز نقش مهمی دارد و البته پیام‌آوران و پیام آنها نیز در طول خلقت بشر ، راهنمای ارزنده‌ای بوده‌اند تا این تلاش و کوشش به نتیجه برسد و انسانی کامل شکل گیرد که آئینه خالق خویش است.
حافظ:
دوش دیدم که ملایک درِ میخانه زدند
گِلِ آدم بِسِرشتَند و به پیمانه زدند
ساکنانِ حرمِ سِتْر و عِفافِ ملکوت
با منِ راه نشین بادهٔ مستانه زدند
آسمان بارِ امانت نتوانست کشید
قرعهٔ کار به نامِ منِ دیوانه زدند
جنگِ هفتاد و دو ملت همه را عُذر بِنِه
چون ندیدند حقیقت رَهِ افسانه زدند
شُکرِ ایزد که میانِ من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغرِ شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعلهٔ او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
کس چو حافظ نَگُشاد از رخِ اندیشه نقاب
تا سرِ زلفِ سخن را به قلم شانه زدند

 

 اندیشه اجتماعی


وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا
انسان ۸
و غذای (خود) را با اینکه به آن علاقه (و نیاز) دارند، به «مسکین» و «یتیم» و «اسیر» می‌دهند!
توضیح:
می‌فرماید انسان واقعی بفکر سایر همنوعان خود نیز هست و از غذای خود به آنها می‌دهد( یطمعون الطعام) پس انسان باید اجتماعی فکر و زندگی کند و علیرغم دوست داشتن طعام خود آنرا به سه گروه نیازمند در اجتماع یعنی مسکین و یتیم و اسیر میدهد. مسکین کسیست که از شدد فقر توان حرکت ندارد و یتیم افراد بدون پدر یا مادر و سرپرست هستند که خطر نابودی یا انحراف آنان زیاد است و اسیر کسانی که در بند و زندان هستند و محتاج لقمه‌ای نان و نوازش می‌باشند. این از دستورات بسیار زیبای قران در اجتماع مسلمین است که به اطراف خود هم نگاه کنند و اجتماع خود را دریابند.
سعدی:
کسی خسبد آسوده در زیر گل
که خسبند از او مردم آسوده دل
زر و نعمت اکنون بده کان تست
که بعد از تو بیرون ز فرمان تست
نخواهی که باشی پراگنده دل
پراگندگان را ز خاطر مهل
پریشان کن امروز گنجینه چست
که فردا کلیدش نه در دست تست
تو با خود ببر توشه خویشتن
که شفقت نیاید ز فرزند و زن
به پوشیدن ستر درویش کوش
که ستر خدایت بود پرده پوش
مگردان غریب از درت بی نصیب
مبادا که گردی به درها غریب
درون فروماندگان شاد کن
ز روز فروماندگی یاد کن

 

عهد و امانت


وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ
(مؤمنون ۸)
و آنها که امانتها و عهد خود را رعایت می‌کنند؛
توضیح:
می‌فرماید به عهد خود وفا کنید و خوش قول باشید (و عهدهم راعون) ، این صفت مهم را در بعضی کشورهای غربی تحسین می‌کنیم ولی می‌بینیم که قران در ۱۴ قرن قبل به ما سفارش نموده که باعث افتخار مسلمانان است و میتوان این عهد را به پیمان انسان با فطرت الهی خود نیز تعبیر کرد. همچنین می‌فرماید اگر امانتی از دیگران به دستتان است بخوبی و صداقت نگهداری کنید ( لاماناتهم ) که از جملهِ آن امانتهای مادی و همچنین رعایت سلامتی بدن خودمان که امانتی از جانب آفریدگار است و یا دانش و علمی که داریم همه امانتی است که باید بخوبی از آن استفاده بریم. پس یک مؤمن واقعی به قول خود وفادار است و امانتداری پاک و صادق است که اگر همه افراد چنین باشند اجتماع در راه سعادت و پیشرفت قرار می‌گیرد.
حافظ:
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هوادارانِ کویش را چو جانِ خویشتن دارم
صفایِ خلوتِ خاطر از آن شمعِ چِگِل جویم
فروغِ چشم و نورِ دل از آن ماهِ خُتَن دارم
به کام و آرزویِ دل چو دارم خلوتی حاصل
چه فکر از خُبثِ بدگویان، میانِ انجمن دارم
مرا در خانه سروی هست کاندر سایهٔ قَدَّش
فَراغ از سروِ بستانی و شمشادِ چمن دارم
گَرَم صد لشکر از خوبان به قصدِ دل کمین سازند
بِحَمْدِ الله و الْمِنَّه بُتی لشکرشِکن دارم
سِزَد کز خاتمِ لَعلَش زَنَم لافِ سلیمانی
چو اسمِ اعظمم باشد، چه باک از اهرِمَن دارم؟
الا ای پیرِ فرزانه، مَکُن عیبم ز میخانه
که من در تَرکِ پیمانه دلی پیمان شِکن دارم
خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نِه
که من با لَعلِ خاموشش نهانی صد سخن دارم
چو در گلزارِ اِقبالش خرامانم بِحَمْدِالله
نه میلِ لاله و نسرین نه برگِ نسترن دارم
به رندی شهره شد حافظ میانِ همدمان، لیکن
چه غم دارم که در عالم قَوامُ الدّین حَسَن دارم

 

 سمت و سوی کمک


إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلَا شُكُورًا
انسان ۹
(و می‌گویند:) ما شما را بخاطر خدا اطعام می‌کنیم، و هیچ پاداش و سپاسی از شما نمی‌خواهیم!
توضیح:
می‌فرماید مؤمنین وقتی کمکی می‌کنند برای راه خدا و آرمان خدائی‌ است( نطعمکم لوجه الله) پس وجه خدا همان مسیر الهیست و حقایقی که با خالق عالم مرتبط است و مؤمن آنرا حس می‌کند و به جهت آن مستمندان را فراموش نمی‌نماید و همان رحمانیت خدای خود را یاد می‌گیرد و بکار می‌بندد. به همین دلیل در مقابل ایثار خود پاداشی نمی‌طلبد( لا نرید منکم جزاء) و منتظر شکر و سپاس و تبلیغ برای خود نیست ( و لا شکورا). چنین اجتماعی رشد می‌کند و فاصله فقیر و غنی واقعأ کم میشود و نور خدا بر مردم آن جاری می‌گردد.
سعدی:
پدرمرده را سایه بر سر فکن
غبارش بیفشان و خارش بکن
چو بینی یتیمی سر افگنده پیش
مده بوسه بر روی فرزند خویش
الا تا نگرید که عرش عظیم
بلرزد همی چون بگرید یتیم
به رحمت بکن آبش از دیده پاک
به شفقت بیفشانش از چهره خاک
اگر سایه خود برفت از سرش
تو در سایه خویشتن پرورش
یکی خار پای یتیمی بکند
به خواب اندرش دید صدر خجند
همی گفت و در روضه‌ها می‌چمید
کزان خار بر من چه گلها دمید
چو بینی دعا گوی دولت هزار
خداوند را شکر نعمت گزار
که چشم از تو دارند مردم بسی
نه تو چشم داری به دست کسی
کرم خوانده‌ام سیرت سروران
غلط گفتم، اخلاق پیغمبران

 

دو مرگ و دو حیات


قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَىٰ خُرُوجٍ مِّن سَبِيلٍ
(غافر ۱۱)
آنها می‌گویند: «پروردگارا! ما را دو بار میراندی و دو بار زنده کردی؛ اکنون به گناهان خود معترفیم؛ آیا راهی برای خارج شدن (از دوزخ) وجود دارد؟»
توضیح:
می‌فرماید کافران در روز قیامت از دوبار مردن و دو‌بار زنده شدن خود سخن می‌گویند( امتنا اثنتین و احییتنا اثنتین). بعد از شناخت این واقعیت هستی آنان به گناهان خود اعتراف می‌کنند( فاعترفنا بذنوبنا) و تقاضای عفو و خروج از آتشی که برای خود بپا نموده‌اند دارند( فهل الی خروج من سبیل).
ممکنست منظور از دو بار مرگ یکی مردن دنیائی و دیگری مردن در زندگی برزخ و دو بار زنده شدن یکی تولد دنیا و دیگری تولد قیامت باشد. احتمال دیگر یک مردن از زندگی جنینی و مردن دوم از زندگی دنیا است و زنده‌شدن اول در ابتدای زمان جنینی و تشکیل نطفه و زنده‌شدن دوم تولد در این دنیا است. با نکرشی دیگر مرگ اول همان نیست بودن جهان قبل از خلقت است پس انسان با اراده خالق خود از مرگ و نیستی به حیات و زندگی رسیده است و مرگ دوم در همین دنیا است و منظور از دو بار زنده ‌شدن زندگی در دنیا و زندگی جاودان در قیامت است. پس با خواندن و فهم این آیه انسان در می‌یابد که خلقت او از مرگ و نیستی آغاز شده ولی به هست رسیده لذا از مرگ دوم نهراسد زیرا زنده‌شدن پایدار دوم در انتظار اوست.
مولوی:
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم
آنچه از عالم عِلوی است من آن می گویم
رخت خود باز بر آنم که همانجا فکنم
مرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
کیست آن گوش که او می شنود آوازم
یا کدام است سخن می کند اندر دهنم
کیست در دیده که از دیده برون می نگرد
یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم
تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی
یک دم آرام نگیرم نفسی دم نزنم
می وصلم بچشان تا در زندان ابد
به یکی عربده مستانه به هم درشکنم
من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم
آنکه آورد مرا باز برد تا وطنم
تو مپندار که من شعر به خود می گویم
تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم

 

 چهره‌های نورانی


وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاعِمَةٌ
لِّسَعْيِهَا رَاضِيَةٌ
غاشیه ۸٫۹
چهره‌هایی در آن روز شاداب و باطراوتند،
و از سعی و تلاش خود خشنودند،
توضیح:
شرح حال بهشتیان است و می‌فرماید در آنروز صورتهای مؤمنین شاداب و پرنعمت است( ناعمة)، این شادابی در چهره حاکی از شادابی در قلبها و سراسر وجود است( رنگ رخسار خبر می‌دهد از سر ضمیر) و شخص با ایمان و نیکوکار از همین دنیا به آن میرسد و بهشت را برای خود میسازد. چنین شخص مؤمنی از تمام کارها و گذشته دنیائی خود راضی و خشنود است( لسعیها راضیة) زیرا نتیجه آنرا در تمام سلولهای خود حس می‌کند و شادابی از درون سراسر وجود او را در بر‌می‌گیرد و انسان کامل چنین است.
حافظ:
سحرم دولتِ بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد
قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد
مژدگانی بده ای خلوتیِ نافه گشای
که ز صحرایِ خُتَن آهویِ مُشکین آمد
گریه آبی به رخِ سوختگان بازآورد
ناله فریادرَسِ عاشقِ مسکین آمد
مرغِ دل باز هوادارِ کمان ابروییست
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد
ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست
که به کامِ دلِ ما آن بشد و این آمد
رسمِ بدعهدیِ ایام چو دید ابرِ بهار
گریه‌اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد
چون صبا گفتهٔ حافظ بشنید از بلبل
عَنبرافشان به تماشایِ رَیاحین آمد

 

قدرت ایمان


وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ
(آل عمران ۱۳۹)
و سست نشوید! و غمگین نگردید! و شما برترید اگر ایمان داشته باشید!
توضیح:
می‌فرماید ایمان به انسان قدرت شگرفی میدهد که غم و اندوه را می‌کاهد و در مقابل همه سختیها و مشکلات مقاومت میکند( لا تهنوا و لاتحزنوا) و فرد مؤمن خود را بالاتر و قوی تر از همه میداند ( اعلون) زیرا تکیه بر قدرت لایزال خداوند دارد و در اینصورت افسردگی و ناامیدی و احساس حقارت از شخص مؤمن دور میشود و زمینه فکری او برای پیشرفت و موفقیت آماده میگردد. اصولأ زندگی در این دنیا پر از سختی و مشکلات و بیماری و کمی و کاستی است لذا انسان نیازمند نیروی برتری است که در مقابل آنها مقامت کند و این همان نیروی ایمان است زیرا کلمه ایمان از امنیت می‌آید یعنی محیطی که انسان در آن نه بخود و نه به دیگران ستم نمیکند و در روح و روان آدمی فضائی آرام و مهربان ایجاد می‌گردد و خود را بالاتر و قویتر از احتیاجات و موانع دنیائی احساس می‌نماید.
حافظ:
هزار دشمنم اَر می‌کنند قصدِ هلاک
گَرَم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
مرا امیدِ وِصالِ تو زنده می‌دارد
و گر نه هر دَمَم از هجرِ توست بیمِ هلاک
نَفَس نَفَس اگر از باد نَشنوم بویش
زمان زمان چو گل از غم کُنَم گریبان چاک
رَوَد به خواب دو چشم از خیالِ تو، هیهات
بُوَد صبور دل اندر فِراقِ تو، حاشاک
اگر تو زخم زَنی بِهْ که دیگری مَرهم
و گر تو زَهر دهی بِهْ که دیگری تریاک
بِضَربِ سَیْفِکَ قَتْلی حَیاتُنا اَبدا
لِأنَّ روحیَ قَدْ طابَ اَن یَکونَ فِداک
عِنان مَپیچ که گر می‌زنی به شمشیرم
سِپر کُنَم سر و دستت ندارم از فِتراک
تو را چُنان که تویی هر نظر کجا بیند
به قَدرِ دانشِ خود هر کسی کند اِدراک
به چَشمِ خَلق، عزیزِ جهان شود حافظ
که بر درِ تو نَهَد رویِ مَسکَنَت بر خاک

 

عرضه کالا


الْيَوْمَ تُجْزَىٰ كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ لَا ظُلْمَ الْيَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ
(غافر ۱۷)
امروز هر کس در برابر کاری که انجام داده است پاداش داده می‌شود؛ امروز هیچ ظلمی نیست؛ خداوند سریع الحساب است!
توضیح:
می‌فرماید در قیامت خدای متعال و سیستم او فقط در برابر اندوخته‌های انسان پاداش می‌دهند( تجزی کل نفس بما کسبت). ما در این دنیا مقداری کالا بدست می آوریم و در دنیای دیگر آنرا عرضه میداریم، خریدار خداوند است و به ما در قبال این کالا جزا و پاداش میدهد. این کالا و اندوخته ما قطعأ از جنس این دنیا نیست بلکه کارهای نیک و اعمال خیری است که بر پایه ایمان انجام داده‌ایم. آن داد و ستد دو خصوصیت مهم دارد اول آنکه در آنروز ذره ای ظلم به کسی نمیشود و دقیقأ به آنچه عرضه می‌کنیم پاداش می‌دهند ( لا ظلم الیوم) و از خصوصیت دیگر سریع بودن آن معامله است( ان الله سریع الحساب) زیرا در آنجا همه چیز روشن و شفاف است. پس بهتر است بشتابیم تا کالای قابل فروشی بدست آوریم.
حافظ:
هر آن که جانبِ اهلِ خدا نگه دارد
خُداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیثِ دوست نگویم مگر به حضرتِ دوست
که آشنا، سخنِ آشنا نگه دارد
دلا مَعاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته‌ات به دو دستِ دعا نگه دارد
گَرَت هواست که معشوق نَگْسَلد پیمان
نگاه دار سرِ رشته تا نگه دارد
صبا بر آن سرِ زلف ار دلِ مرا بینی
ز رویِ لطف بگویش که جا نگه دارد
چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت؟
ز دستِ بنده چه خیزد؟ خدا نگه دارد
سر و زر و دل و جانم فدایِ آن یاری
که حقِّ صحبتِ مهر و وفا نگه دارد
غبارِ راهگذارت کجاست؟ تا حافظ
به یادگارِ نسیمِ صبا نگه دارد

 

تکیه زدن بر خدا


فَسَتَذْكُرُونَ مَا أَقُولُ لَكُمْ وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ
(غافر ۴۴)
و بزودی آنچه را به شما می‌گویم به خاطر خواهید آورد! من کار خود را به خدا واگذارم که خداوند نسبت به بندگانش بیناست!»
توضیح:
می‌فرماید بزودی متوجه حرفهای من خواهید شد. این گفتگوی حضرت موسی (ع) با فرعونیان است.پس هر کس نتیجه هرآنچه کرده است خواهد دید و این نظام غیرقابل تغییر الهی است و این پاسخ از همین دنیا آغاز میشود چون یک خدا و یک سیستم وجود دارد (فستذکرون) یعنی نتیجه را خیلی زود خواهید دید. بعد می‌فرماید پس از تلاش و کوشش کار را به خدا واگذارید ( افوض امری الی الله) چون انسان به همه اسرار و قوانین عالم آگاه نیست و باید تکیه بر قدرت لایزال الهی داشته باشد و بداند که خیر هر کس را خالق او بهتر می‌داند. در آخر می‌فرماید خداوند به اعمال و تفکر مخلوقات خود بسیار بینا و آگاه است ( ان الله بصیر بالعباد) یعنی در نظام الهی کوچکترین حرکت در جهان ثبت میشود و پاسخ مناسب خود را دارد.
حافظ:
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با او رطل گران توان زد
بر آستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد
قد خمیده ما سهلت نماید اما
بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد
در خانقه نگنجد اسرار عشقبازی
جام می مغانه هم با مغان توان زد
درویش را نباشد برگ سرای سلطان
ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد
اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند
عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد
گر دولت وصالت خواهد دری گشودن
سرها بدین تخیل بر آستان توان زد
عشق و شباب و رندی مجموعه مراد است
چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد
شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست
گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد
حافظ به حق قرآن کز شید و زرق بازآی
باشد که گوی عیشی در این جهان توان زد

 

کلید بهشت


وَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَٰئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلَا يُظْلَمُونَ نَقِيرًا
(نساء ۱۲۴)
و کسی که چیزی از اعمال صالح را انجام دهد، خواه مرد باشد یا زن، در حالی که ایمان داشته باشد، چنان کسانی داخل بهشت می‌شوند؛ و کمترین ستمی به آنها نخواهد شد.
توضیح:
می‌فرماید دو فاکتور برای رشد انسان در این دنیا لازم است تا زندگی بهشتی را بیابد و مرد یا زن در کسب آن مساوی هستند ، یکی ایمان به نیروی غیبی در جهان یعنی خالق هستی( و هو مؤمن) و دیگری کارهای نیکو و عمل صالح در اجتماع( یعمل من الصالحات)، بهشتی شدن یعنی افتادن در مسیر رستگاری و خوشبختی و احساس آرامش و امنیت (معنی ایمان در حالت امن قرار گرفتن است). و سپس می‌فرماید ذره ای به کسی ظلم نمیشود یعنی حق افراد در سیستم الهی و نظام آفرینش ضایع نمیگردد و به کوچکترین فکر یا عمل انسان پاسخ داده خواهد شد و کوچکترین ستمی بر کسی نمیرود( لا یظلمون نقیرا) و نقیر کوچکی شکاف هسته خرماست پس اعتماد به چنین سیستمی و کوشش در این راه به سعادت از همین دنیا آغاز میشود( یدخلون الجنة).
حافظ:
مژدهٔ وصلِ تو کو کز سرِ جان برخیزم
طایرِ قُدسم و از دامِ جهان برخیزم
به ولای تو که گر بندهٔ خویشم خوانی
از سرِ خواجگیِ کون و مکان برخیزم
یا رب از ابرِ هدایت بِرَسان بارانی
پیشتر زان که چو گَردی ز میان برخیزم
بر سرِ تربتِ من با مِی و مُطرب بنشین
تا به بویت ز لحد رقص کُنان برخیزم
خیز و بالا بنما ای بتِ شیرین حرکات
کز سرِ جان و جهان دست فشان برخیزم
گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کَش
تا سحرگه ز کنارِ تو جوان برخیزم
روز مرگم نفسی مهلتِ دیدار بده
تا چو حافظ ز سرِ جان و جهان برخیزم

 

بخشش و اعتدال


وَلَا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَىٰ عُنُقِكَ وَلَا تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَّحْسُورًا
(اسراء ۲۹)
هرگز دستت را بر گردنت زنجیر مکن، (و ترک انفاق و بخشش منما) و بیش از حدّ (نیز) دست خود را مگشای، تا مورد سرزنش قرار گیری و از کار فرومانی!
توضیح:
انفاق و بخشش در راه خدا از کارهای پسندیده در پیشگاه خداوند است و در قران تأکید فراوان شده است. در اینجا خداوند میفرماید نه آنقدر ممسک و خسیس باش که دست خود را از گردن خود جدا نکنی و چیزی از تو به دیگری نرسد( لا تجعل یدک مغلوله الی عنقک) و در مقابل نه آنقدر بذل و بخشش کن که کل دارائی خود را از دست بدهی ( لا تبسطها کل البسط) و ملامت زده و حسرت زده در گوشه ای بنشینی( فتقعد ملوما محسورا)، لذا به اسراف کنندگان (مبذرین )میگوید همه دارائی خود را مانند (بذر )بر زمین نپاشید. پس اسلام دین اعتدال است و انسان را به دوری از افراط و تفریط در زندگی نصیحت می‌کند. در چنین اجتماعی هیچگاه مسکین نیازمند و یا ثروتمند بی‌درد دیده نمیشود و آرامش و آسایش برقرار می‌گردد.
فردوسی:
ببخشای بر مردم مستمند
ز بد دور باش و بترس از گزند
بنوش و بپوش‌و ببخش و بده
برای دگر روز چیزی بنه
هزینه مکن سیمت از بهر لاف
به بیهوده مپراکن اندر گزاف
مبادا که در دهر دیر ایستی
مصیبت بود پیری و نیستی

 

تفاوت دو زندگی


يَا قَوْمِ إِنَّمَا هَٰذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا مَتَاعٌ وَإِنَّ الْآخِرَةَ هِيَ دَارُ الْقَرَارِ
(غافر ۳۹)
ای قوم من! این زندگی دنیا، تنها متاع زودگذری است؛ و آخرت سرای همیشگی است!
توضیح:
این سخن حضرت موسی(ع) به مردم اطراف خویش است و می‌فرماید زندگی دنیائی (متاع) است ( انما هذه الحیاة الدنیا متاع) و متاع به معنی کالای فریبنده و بی‌ارزش است و کلمه ( انما) تأکید شدیدی بر این حقیقت است. سپس می‌فرماید جهان دیگر خانه ماندن و جاودان است( ان الاخرة هی دار القرار) پس این دنیا جای قرار نیست و موقت است و باید رفت. البته انسان مرتبأ به چشم می‌بیند که هیچکس در اینجا نمی‌ماند و حتی ثروتمندترین و قویترین انسانها هم باید خداحافظی کنند. خوشا آنانکه به قسمت بعدی این مسافرت ایمان دارند و در آرامش میروند.
حافظ:
بیا که قصرِ اَمَل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیادِ عمر بر بادست
غلامِ همتِ آنم که زیرِ چرخِ کبود
ز هر چه رنگِ تعلق پذیرد آزادست
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروشِ عالَمِ غیبم چه مژده‌ها دادست
که ای بلندنظر شاهبازِ سِدره نشین
نشیمن تو نه این کُنجِ محنت آبادست
تو را ز کنگرهٔ عرش می‌زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث، ز پیرِ طریقتم یادست
غمِ جهان مخور و پندِ من مَبَر از یاد
که این لطیفهٔ عشقم ز رهروی یادست
رضا به داده بده، وز جبین گره بگشای
که بر من و تو دَرِ اختیار نگشادست
مجو درستیِ عهد از جهانِ سست نهاد
که این عجوز، عروس هزاردامادست
نشان عهد و وفا نیست در تبسمِ گل
بنال بلبل بی دل که جای فریادست
حسد چه می‌بری ای سست نظم بر حافظ؟
قبولِ خاطر و لطفِ سخن خدادادست

 

بیداری فطرتها


نَّحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَقُولُونَ وَمَا أَنتَ عَلَيْهِم بِجَبَّارٍ فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَن يَخَافُ وَعِيدِ
(ق ۴۵)
ما به آنچه آنها می‌گویند آگاهتریم، و تو مأمور به اجبار آنها (به ایمان) نیستی؛ پس بوسیله قرآن، کسانی را که از عذاب من می‌ترسند متذکّر ساز.
توضیح :
می‌فرماید خداوند به گفتار و کردار انسانها داناترین است چون همه جا حاضر و ناظر است پس اخبار ما را زودتر از خود ما میداند (نحن اعلم بما یقولون) و پیامبر بزرگوار را از بکار بردن زور و اجبار در پذیرش اسلام منع می‌کند(ما انت علیهم بجبار) و وظیفه فرستاده خود را فقط تذکر و یادآوری فطرت پاک انسانی میداند( فذکر بالقران) و در آخر این نکته مهم را می‌فرماید که تنها کسانیکه از فرجام کار بیم دارند و به رسیدن روز پاداش ایمان دارند این یادآوری را می‌پذیرند( من یخاف وعید).
حافظ:
جانْ بی جمالِ جانان میلِ جهان ندارد
هر کس که این ندارد حقّا که آن ندارد
با هیچ کس نشانی زان دِلْسِتان ندیدم
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
هر شبنمی در این ره صد بحرِ آتشین است
دردا که این معما شرح و بیان ندارد
سرمنزلِ فراغت نَتْوان ز دست دادن
ای ساروان فروکَش کاین ره کران ندارد
چنگِ خمیده قامت می‌خوانَدَت به عشرت
بشنو که پندِ پیران هیچت زیان ندارد
ای دل طریقِ رندی از محتسب بیاموز
مست است و در حقِ او کس این گمان ندارد
احوالِ گنجِ قارون کَایّام داد بر باد
در گوشِ دل فروخوان تا زر نهان ندارد
گر خود رقیب شمع است اسرار از او بپوشان
کان شوخِ سربریده بندِ زبان ندارد
کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظ
زیرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد

 

سخن می‌ماند


مَّا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ
(ق ۱۸)
انسان هیچ سخنی را بر زبان نمی‌آورد مگر اینکه همان دم، فرشته‌ای مراقب و آماده برای انجام مأموریت (و ضبط آن) است!
توضیح:
می‌فرماید همه گفته های ما در سیستم الهی و نظام خلقت ضبط و ثبت میشود(ما یلفظ من قول) یعنی هیچ چیز حتی به اندازه ذره‌ای در این عالم گم نمیشود. لذا شخص مؤمن مواظب سخن گفتن خویش هم می‌باشد زیرا خالق عالم را حاضر و آماده و زنده و بیدار می‌بیند و نیازی به کنترلهای دنیائی ندارد. البته در همین دنیا سیستم ضبط صوت از سالیان گذشته اختراع شده و شاهد آن هستیم و با ایمان به خالق جهان می‌توان به وجود نیروهائی که مسئول ثبت حتی گفته‌های ما هستند پی برد(رقیب عتید) و نتیجه آن ادب و سازندگی در گفتار و ساختن اجتماعی سالم در دنیا و سربلندی در آخرت است.
نظامی:
با این که سخن به لطف آب است
کم گفتن هر سخن صواب است
آب ار چه همه زلال خیزد
از خوردن پر ملال خیزد
کم گوی و گزیده گوی چون دُر
تا ز اندک تو جهان شود پُر
لاف از سخن چو در توان زد
آن خشت بود که پر توان زد
مرواریدی کز اصل پاکست
آرایش‌بخش آب و خاکست
تا هست درست گنج و کانهاست
چون خرد شود دوای جانهاست
یک دسته گل دماغ پرور
از خرمن صد گیاه بهتر
گر باشد صد ستاره در پیش
تعظیم یک آفتاب ازو بیش
گرچه همه کوکبی به تاب است
افروختگی در آفتاب است

 

سامانه خورشیدی


أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي إِلَىٰ أَجَلٍ مُّسَمًّى وَأَنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ
(لقمان ۲۹)
آیا ندیدی که خداوند شب را در روز، و روز را در شب داخل می‌کند، و خورشید و ماه را مسخّر ساخته و هر کدام تا سرآمد معینی به حرکت خود ادامه می‌دهند؟! خداوند به آنچه انجام می‌دهید آگاه است.
توضیح:
کلمه ولوج به معنی داخل شدن و رفتن شب و روز در هم به آهستگی است و این با چرخش زمین به دور خورشید مطابقت دارد که تاریکی و روشنائی بتدریج حاصل میشود و همچنین با حرکت خورشید و تغییر محور زمین اختلاف طول شب و روز در زمستان و تابستان ایجاد می‌گردد ، ابتدا شب را فرموده زیرا در ابتدای تشکیل جهان تا چند صد سال تاریکی بوده است( یولج اللیل فی النهار) و سپس نوبت روز است که به شب می‌انجامد ( بولج النهار فی اللیل). نکته بعد حرکت وضعی کرات است و اینکه همه اینها تاریخ انقضاء و پایانی دارند( الشمس والقمر کل یجری الی اجل مسمی) پس اولأ سامانه خورشیدی در جریان و حرکت است و ثانیأ عمر آنان زمانی به انتها میرسد. و اکنون به مدد علم سن خورشید و ماه و زمین مشخص شده و این حقایق علمی گفته ۱۴ قرن پیش است که حقانیت قران و اسلام را روشن میسازد. در انتها می‌فرماید این آفریننده جهان به تمام اعمال و کارهای شما بسیار آگاه است( ان الله بما تعملون خبیر).
حافظ:
خسروا گویِ فلک در خَمِ چوگان تو باد
ساحتِ کون و مکان عرصهٔ میدانِ تو باد
زلفِ خاتونِ ظفر شیفتهٔ پرچم توست
دیدهٔ فتحِ ابد عاشقِ جولانِ تو باد
ای که انشاءِ عطارد صفتِ شوکتِ توست
عقل کل چاکرِ طُغراکشِ دیوانِ تو باد
طِیرهٔ جلوهٔ طوبی قدِ چون سروِ تو شد
غیرتِ خُلدِ بَرین ساحتِ بُستانِ تو باد
نه به تنها حَیَوانات و نَباتات و جَماد
هر چه در عالمِ امر است به فرمانِ تو باد

 

صفات کافران


مَّنَّاعٍ لِّلْخَيْرِ مُعْتَدٍ مُّرِيبٍ
(ق ۲۵)
آن کسی که به شدّت مانع خیر و متجاوز و در شکّ و تردید است.
توضیح:
می‌فرماید سه خصوصیت ناپسند برای کافر دیده میشود. اول اینکه جلوی کارهای خیر را میگیرد( مناع للخیر) که بدلیل حسادت و بخل و یا ترس از فقیر شدن و نداشتن توکل به خالق جهان و عدم توجه به اجتماع اطراف خود است. دوم اینکه به حقوق دیگران تجاوز و تعدی دارند( معتد) چون زندگی را فقط در همین دنیا می‌پندارد و سوم به جهان دیگر و دادگاه اعمال خود ایمان و باوری ندارند و در قبول حقایق عالم و وجود خدا در شک و تردید هستند ( مریب) و از جهان‌بینی توحیدی خالی هستند ، همیشه با ترس و وحشت زندگی می‌کنند و برای بقاء در این زندگی موقت به هر کاری دست می‌زنند.
سعدی:
یکی غله مرداد مه توده کرد
ز تیمار دی خاطر آسوده کرد
شبی مست شد و آتشی برفروخت
نگون بخت کالیوه، خرمن بسوخت
دگر روز در خوشه چینی نشست
که یک روز جوز خرمن نماندش به دست
چو سرگشته دیدند درویش را
یکی گفت پروردهٔ خویش را
نخواهی که باشی چنین تیره روز
به دیوانگی خرمن خود مسوز
گر از دست شد عمرت اندر بدی
تو آنی که در خرمن آتش زدی
فضیحت بود خوشه اندوختن
پس از خرمن خویشتن سوختن
مکن جان من، تخم دین ورز و داد
مده خرمن نیک نامی به باد
چو برگشته بختی در افتد به بند
از او نیک‌بختان بگیرند پند
تو پیش از عقوبت در عفو کوب
که سودی ندارد فغان زیر چوب
برآر از گریبان غفلت سرت
که فردا نماند خجل در برت

 

کلمه


وَلَوْ أَنَّمَا فِي الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ
(لقمان ۲۷)
و اگر همه درختان روی زمین قلم شود، و دریا برای آن مرکّب گردد، و هفت دریاچه به آن افزوده شود، اینها همه تمام می‌شود ولی کلمات خدا پایان نمی‌گیرد؛ خداوند عزیز و حکیم است.
توضیح:
می‌فرماید کلمات خدا تمام نمیشود( ما نفدت کلمات الله) و کلمه به معنی تأثیر است یعنی اراده خداوند هر لحظه بر کائنات تأثیر دارد. کلمات خداوند قانونمندی او و مخلوقات اوست که همیشه و در همه جا تأثیرگذار است. در حقیقت قانون اساسیِ کائنات است و همچنین تمام نعمتهای خداوند و مخلوقات عالم و تمام اتمها و زیراتمها از یکسو و کهکشانها و مافوق آن از سوی دیگر می باشد که با دانش انسان همه آن شنیدنی و دیدنی نیست ، و تنها با ایمان به غیب و بصیرت معنوی قابل درک است. می‌فرماید اگر تمام درختان قلم شود( شجرة اقلام) و دریاها با هفت‌برابر آن مرکب گردد ( والبحر یمده من بعده سبعة ابحر) نمی‌تواند تمام این کلمات را نوشت. در آخر می‌فرماید خالق شما بسیار با قدرت ( عزیز) و بسیار محکم و استوار و نفوذناپذیر ( حکیم) است. مسلمأ با ایمان به غیب و درک معنوی می‌توان به این حقیقت راه یافت.
حافظ:
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعهٔ کار به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند

 

عمل و عکس العمل


مَنْ عَمِلَ صَالِحًا فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَا ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ
(جاثیه ۱۵)
هر کس کار شایسته‌ای بجا آورد، برای خود بجا آورده است؛ و کسی که کار بد می‌کند، به زیان خود اوست؛ سپس همه شما به سوی پروردگارتان بازگردانده می‌شوید!
توضیح:
این جهان کوه است و فعل ما ندا - سوی ما آید نداها را صدا
می فرماید هر عملی عکس العمل دارد و این قانون جزئی از نظام جهان است. کار خوب و فایده‌بخش نتیجه خوبی برای انسان دارد( من عمل صالحأ فلنفسه) و کار بد و منکر هم به خود انسان باز می‌گردد( من اساء فعلیها) ، بعد می‌فرماید انسان باید بداند که این سیستم از سوی خالق جهان طراخی شده و بازگشت همه بسوی اوست( ثم الی ربکم ترجعون).
در نظریات بودائی و هندوئیسم هم این قانون بنام (کارما )گفته شده و نشان می‌دهد واقعیتی انکار ناپذیر است.این باور در سیستم توحیدی معنای کاملتری به خود میگیرد یعنی علاوه بر پاسخ دنیائی کارهای خوب یا بد در جهان دیگر هم به نتیجه کامل و جامع خود خواهند رسید.
سعدی:
بس بگردید و بگردد روزگار
دل به دنیا در نبندد هوشیار
ای که دستت می‌رسد کاری بکن
پیش از آن کاز تو نیاید هیچ کار
اینکه در شهنامه‌ها آورده‌اند
رستم و رویینه‌تن اسفندیار
تا بدانند این خداوندان ملک
کز بسی خلق است دنیا یادگار
نام نیکو گر بماند زآدمی
به کاز او ماند سرای زرنگار
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست
ای برادر سیرت زیبا بیار
هیچ دانی تا خرد به یا روان
من بگویم گر بداری استوار
گنج خواهی، در طلب رنجی ببر
خرمنی می‌بایدت، تخمی بکار
چون خداوندت بزرگی داد و حکم
خرده از خردان مسکین در گذار
کام درویشان و مسکینان بده
تا همه کارت بر آرد کردگار
با بدان بد باش و با نیکان نکو
جای گل گل باش و جای خار خار
سعدیا چندان که می‌دانی بگوی
حق نباید گفتن الا آشکار

 

اهمیت قران


هَٰذَا بَصَائِرُ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّقَوْمٍ يُوقِنُونَ
(جاثیه ۲۰)
این (قرآن و شریعت آسمانی) وسایل بینایی و مایه هدایت و رحمت است برای مردمی که (به آن) یقین دارند!
توضیح:
می‌فرماید توجه به قران موجب دیدن حقیقت میشود ( بصائر للناس) بصائر جمع بصیرت به معنی بینائی است ، پس خواندن و توجه به قران باعث بینائی و شناخت و آمدن رحمت و نعمت ( هدی و رحمة) در زندگی انسان میشود و البته شرط مهم آن یقین داشتن و اعتقاد قلبی و مداوم به آنست( لقوم یوقنون). یعنی با داشتن یقین به الهی بودن این کتاب و حقایق آن ، انسان به مبدأ خلقت وصل میشود و زندگیش معنا پیدا می‌کند، دید او باز میشود و کار و کوشش او هدف‌دار می‌گردد و در پرتو رحمت الهی قرار می‌گیرد.
حافظ:
جز آستان توام در جهان پناهی نیست
سرِ مرا به جز این در، حواله گاهی نیست
عدو چو تیغ کِشد، من سپر بیندازم
که تیغِ ما به جز از ناله‌ای و آهی نیست
چرا ز کویِ خرابات روی برتابم
کز این بِهَم، به جهان هیچ رسم و راهی نیست
زمانه گر بزند آتشم به خرمنِ عمر
بگو بسوز که بر من به برگِ کاهی نیست
غلامِ نرگسِ جَمّاشِ آن سَهی سَروم
که از شرابِ غرورش به کس نگاهی نیست
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شریعتِ ما غیر از این گناهی نیست
عِنان کشیده رو ای پادشاهِ کشورِ حُسن
که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست
چنین که از همه سو دامِ راه می‌بینم
بِه از حمایتِ زلفش مرا پناهی نیست
خزینهٔ دلِ حافظ به زلف و خال مده
که کارهای چنین، حَدِّ هر سیاهی نیست

 

کتاب


هَٰذَا كِتَابُنَا يَنطِقُ عَلَيْكُم بِالْحَقِّ إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ
(جاثیه ۲۹)
این کتاب ما است که بحق با شما سخن می‌گوید (و اعمال شما را بازگو می‌کند)؛ ما آنچه را انجام می‌دادید می‌نوشتیم!
توضیح:
می‌فرماید این قانون خلقت است ( هذا کتابنا) و منظور از کتاب می‌تواند تمام حقایق جهان باشد که اعمال و رفتار و حتی افکار ما در آن سیستم ثبت میشود و با ما سخن می‌گوید ( ینطق علیکم) یعنی از هم‌اکنون این نظام را باید گوش داد و اندرز گرفت چون با انسان صحبت می‌کند. در جهان دیگر همین کتاب در کار است و پرونده انسان را ظاهر میسازد. امروزه با توجه به دوربینهای مدار بسته و اینترنت و فضاهای اجتماعی اندکی از این ثبت اعمال را میبینیم و لذا جای تعجب نیست که خدای متعال اعمال ما را در کتابی نوشته و بر ما بخواند( نستنسخ ما کنتم تعملون)یعنی مرتبأ اعمال انسان در جهان نسخه‌برداری و ثبت میشود . پس اکنون که فرصت هست کتاب را بخوانیم و بدانیم چه میاندیشیم و چه میکنیم.
حافظ:
ای بی‌خبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
در مکتب حقایق پیش ادیب عشق
هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد
آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد
بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
از پای تا سرت همه نور خدا شود
در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی
وجه خدا اگر شودت منظر نظر
زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی
بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود
در دل مدار هیچ که زیر و زبر شوی
گر در سرت هوای وصال است حافظا
باید که خاک درگه اهل هنر شوی

 

شناخت توحید


عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ
(رعد ۹)
او از غیب و شهود آگاه، و بزرگ و بلندمرتبه است
توضیح:
خداوند در اینجا خود را معرفی مینماید تا توحید ما عمیق تر شود. می‌فرماید او آگاه و مسلط بر نادیده‌ها ( غیب) است که شامل گذشته و حال و آینده جهان و گوشه و کنار کائنات و جهانهای موازی و شاهد و گواه بر اعمال تمام مخلوقات است ( شهاده). چون وجود او بی نهایت و خارج از زمان و مکان است همه جا و در هر لحظه حضور دارد پس شاهد و ناظر و ثبت کننده همه اتفاقات است و اصولأ جهان غیب برای او مطرح نیست چون خداوند محیط بر کائنات است و لذا غیب را هم مانند شهود میداند. ایمان قلبی و اعتقاد به چنین خدائی اثرات امیدبخش و تعیین کننده‌ای در زندگی انسان میگذارد. می‌فرماید چنین خالقی بزرگ است و حد و مرز ندارد ( کبیر) و از همه قدرتها و بلندیها بلندتر است( متعال) پس خالق جهان فوق قدرت و فوق توانائی و فوق بزرگی است و بر انسان است که چنین خدائی را بشناسد.
مولوی:
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
نور تویی سور تویی دولت منصور تویی
مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی
قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا
حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی
روضهٔ امید تویی راه ده ای یار مرا
روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی
آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا
دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی
پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا
این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی
راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا

 

توحید


أَلَا إِنَّ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ قَدْ يَعْلَمُ مَا أَنتُمْ عَلَيْهِ وَيَوْمَ يُرْجَعُونَ إِلَيْهِ فَيُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ
(نور ۶۴)
آگاه باشید که برای خداست آنچه در آسمانها و زمین است؛ او می‌داند آنچه را که شما بر آن هستید، و (می‌داند) روزی را که بسوی او بازمی‌گردند؛ و (در آن روز) آنها را از اعمالی که انجام دادند آگاه می‌سازد؛ و خداوند به هر چیزی داناست!

توضیح:
می فرماید کل جهان یعنی تمام کهکشانهائی که در یونیورس تا کنون کشف شده و آنچه را که علم بشر بدان نرسیده است و همچنین تمام ذخائر زمین از جمله همه انسانها در طول تاریخ به خداوند تعلق دارند و لذا این مالکیتهای چند روزه ما را فریب ندهد زیرا با دست خالی اینجا را ترک میکنیم و بجز اعمال گذشته چیزی با خود نداریم ( لله ما فی السماوات و الارض) سپس می‌فرماید او بر راهی که انتخاب نموده‌ایم آگاه است ( یعلم ما انتم علیه) یعنی تمام ریز و درشت زندگی انسان را میداند چون اعمال آدمی در سیستم الهی ثبت میشود و اگر حتی خود انسان آنها را فراموش کرده است در روز بازگشت اورا آگاه میسازند ( فینبئهم بما عملوا) و در آخر یکی از صفات خالق این جهان را گوشزد می‌کند اینکه به تمام جزئیات عالم بسیار دانا است(علیم).
سعدی:
ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی
جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی
به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت
که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی
مرا مپرس که چونی به هر صفت که تو خواهی
مرا مگو که چه نامی به هر لقب که تو خوانی
چنان به نظره اول ز شخص می‌ببری دل
که باز می‌نتواند گرفت نظره ثانی
تو پرده پیش گرفتی و ز اشتیاق جمالت
ز پرده‌ها به درافتاد رازهای نهانی
بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد
تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی
چو پیش خاطرم آید خیال صورت خوبت
ندانمت که چه گویم ز اختلاف معانی
مرا گناه نباشد نظر به روی جوانان
که پیر داند مقدار روزگار جوانی
تو را که دیده ز خواب و خمار باز نباشد
ریاضت من شب تا سحر نشسته چه دانی
من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم
تو می‌روی به سلامت سلام من برسانی
سر از کمند تو سعدی به هیچ روی نتابد
اسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانی

 

 چه بگوئیم


دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلَامٌ وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ
(یونس ۱۰)
گفتار (و دعای) آنها در بهشت این است که: «خداوندا، منزهی تو!» و تحیّت آنها در آنجا: سلام؛ و آخرین سخنشان این است که: «حمد، مخصوص پروردگار عالمیان است!»
توضیح:
می‌فرماید تمام گفتار مؤمنین در جهان دیگر که از همین جهان هم آغاز میشود تسبیح خداوند( دعواهم فیها سبحانک) و سلام به همدیگر است( تحیتهم فیها سلام) و در آخر حمد و سپاس از پروردگار است( آخر دعواهم ان الحمد لله) و منظور از تسبیح بجز شکل کلامی ، در خدمت خالق و قانون او بودن است. گفتن سلام آرزوی سلامتی برای یکدیگر است و سلام از نامهای خداوند نیز می‌باشد. حمد نیز نوعی شکرگزاری همراه با ستودن و ستایش است که مخصوص آفریدگار می‌باشد. پس در بهشت از سخنان بیهوده و آزاردهنده خبری نیست و بهتر آنکه در همین دنیا نیز اینگونه باشیم. یعنی پیوسته در خدمت خدا و خلق او بودن و سلام و سلامتی برای همه خواستن و حمد و سپاس از خداوند داشتن است. یک انسان مؤمن با چنین گفتار و کرداری بهشتی میشود.
فردوسی:
به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه بر نگذرد
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای
خداوند کیوان و گَردان سپهر
فروزندهٔ ماه و ناهید و مهر
ز نام و نشان و گمان برتر است
نگارندهٔ بر شده پیکر است
به بینندگان آفریننده را
نبینی مرنجان دو بیننده را
نیابد بدو نیز اندیشه راه
که او برتر از نام و از جایگاه
سخن هر چه زین گوهران بگذرد
نیابد بدو راه جان و خرد
خرد گر سخن برگزیند همی
همان را گزیند، که بیند همی
ستودن نداند کس، او را چو هست
میان بندگی را ببایدت بست
خرد را و جان را همی سنجد اوی
در اندیشهٔ سخته کی گنجد اوی
بدین آلت رای و جان و زبان
ستود آفریننده را کی توان
به هستیش باید که خستو شوی
ز گفتار بی‌کار یک‌سو شوی
پرستنده باشی و جوینده راه
به ژرفی به فرمانش کردن نگاه
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
از این پرده برتر سخن‌گاه نیست
ز هستی مر اندیشه را راه نیست

 

ستمی در کار نیست


إِنَّ اللَّهَ لَا يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئًا وَلَٰكِنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ
(یونس ۴۴)
خداوند هیچ به مردم ستم نمی‌کند؛ ولی این مردمند که به خویشتن ستم می‌کند!
توضیح:
می‌فرماید خداوند سراسر عدل و داد است به اندازه ذره ای به کسی ستم نمیکند ( لا یظلم الناس شیئا) او سراسر نور و رحمت و مهربانی است ، نظام و سیستمی که خلق کرده است بسیار دقیق و منظم است پس دور شدن از این قانونمندی موجب ظلم و آزار برای انسان است و این خود انسانها هستند که با جدا شدن از این سیستم بخود ستم میکنند و آثار و تبعات آنرا می‌بینند ( ولکن الناس انفسهم یظلمون) . مانند مدرسه‌ای که برای رشد و موفقیت بنا شده و مسلمأ شاگرد تنبل در آن شکست می‌بیند ولی علت این ستم متوجه مدرسه و مدیران آن نمی‌باشد. می‌فرماید با شناخت واقعی جهان هستی ( جهان بینی توحیدی) به خود ظلم و ستم روا ندارید و پیوسته بسوی رشد و کمال پیش روید.
ناصرخسرو:
نکوهش مکن چرخ نیلوفری را
برون کن ز سر باد و خیره‌سری را
بری دان از افعال چرخ برین را
نشاید ز دانا نکوهش بری را
هم امروز از پشت بارت بیفگن
میفگن به فردا مر این داوری را
چو تو خود کنی اختر خویش را بد
مدار از فلک چشم نیک اختری را
به چهره شدن چون پری کی توانی؟
به افعال ماننده شو مر پری را
درخت تو گر بار دانش بگیرد
به زیر آوری چرخ نیلوفری را
پیمبر بدان داد مر علم حق را
که شایسته دیدش مر این مهتری را

 

همنشینی با آتش


وَكَذَٰلِكَ حَقَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحَابُ النَّارِ
(غافر ۶)
و این گونه فرمان پروردگارت درباره کسانی که کافر شدند مسلّم شده که آنها همه اهل آتشند!
توضیح:
می‌فرماید این قانون حتمی الهی است که کافران ( الذین کفروا) یعنی آنان که قانون خدا و سیستم او را نادیده می گیرند از لحظه کفر گرفتار آتشند و این آتش از همین دنیا آغاز میشود( اصحاب النار) یعنی نتیجه ظلم و ستم مصاحبت با زندگی پر ماجرا و پر دردسر و آتش‌گونه است و در جهان دیگر هم بجز دود و آتش نصیبی نخواهند داشت. پس آتش به معنی دوری از رحمت خدا و سرگردانی و حیرانی و انواع دردهای جسمی و روحی در دنیا و عاقبت ناخوشایند در آخرت است.
حافظ:
دل می‌رود ز دستم صاحب‌دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی‌شکستگانیم ای باد شُرطِه برخیز
باشد که باز بینم دیدار آشنا را
ده‌روزه مِهر گردون، افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقهٔ گل‌ و مُل خوش خواند دوش بلبل
هاتِ الصَّبُوحَ هُبّوا یا ایُّها السُکارا
ای صاحب کرامت شکرانهٔ سلامت
روزی تَفَقُّدی کن درویش بی‌نوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیک‌نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ‌وَش که صوفی ام‌ُّالخَبائِثَش خواند
اَشهی لَنا و اَحلی مِن قُبلَةِ العَذارا
هنگام تنگ‌دستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کُنَد گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینهٔ سکندر، جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال مُلک دارا
خوبان پارسی‌گو، بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقهٔ مِی‌ْآلود
ای شیخ پاک‌دامن معذور دار ما را

 

وحدت در ادیان الهی


إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئُونَ وَالنَّصَارَىٰ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ
(مائده ۶۹)
آنها که ایمان آورده‌اند، و یهود و صابئان و مسیحیان، هرگاه به خداوند یگانه و روز جزا، ایمان بیاورند، و عمل صالح انجام دهند، نه ترسی بر آنهاست، و نه غمگین خواهند شد.
توضیح:
می‌فرماید همه گروههای توحیدی اعم از مسلمان ( الذین آمنوا) و یهودیان( والذین هادوا) و پیروان حضرت بحی( ع) ( والصابئون) و مسیحیان( والنصاری) با شرط توحید ( آمن بالله) و معاد ( والیوم الاخر) و انجام کارهای نیک ( و عمل صالحأ) هیچ ترس و اضطرابی ( فلا خوف علیهم) و غم و اندوهی نخواهند داشت ( ولا هم یحزنون). پس می‌فرماید دایره بخشش خداوند وسیع است و کافیست بشر بداند از کجا آمده و به کجا میرود و در دنیا انسان خوب و مؤثری باشد در اینصورت خود را منطبق با نظام الهی نموده و به سعادت خواهد رسید.
حافظ:
خیالِ رویِ تو در هر طریق همره ماست
نسیم موی تو پیوندِ جانِ آگه ماست
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمالِ چهرهٔ تو حجت موجه ماست
ببین که سیب زنخدان تو چه می‌گوید
هزار یوسف مصری فتاده در چَهِ ماست
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
به حاجبِ درِ خلوت سرایِ خاص بگو
فُلان ز گوشه نشینانِ خاکِ درگهِ ماست
به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است
همیشه در نظرِ خاطرِ مرفهِ ماست
اگر به سالی حافظ دری زند بگشای
که سال‌هاست که مشتاق روی چون مه ماست

 

بازگشت


أَفَلَا يَتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ وَيَسْتَغْفِرُونَهُ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ
(مائده ۷۴)
آیا به سوی خدا بازنمی‌گردند، و از او طلب آمرزش نمی‌کنند؟ (در حالی که) خداوند آمرزنده مهربان است.
توضیح:
می‌فرماید راه بازکشت بسوی خدا همشه باز است. لذا با طرح این سئوال انسان را متوجه راهی که برگزیده می‌نماید( افلا یتوبون الی الله) و توبه از ریشه انابت به معنی بازگشت از گناه است و استغفار به معنی تقاضای غفران و پوشاندن و پاک کردن خطاهای گذشته است که وقتی انسان از خدا می‌خواهد باید خودش هم برای این پاک کردن آماده شود و تلاش نماید. در اینجا خداوند قبول این بازگشت را همیشگی می‌داند چون یتوبون فعل استمرار است یعنی برای آدمی تا زمان ترک دنیا این بازگشت در نظام الهی و سیستم حاکم بر جهان و همگام شدن با مسیر سایر مخلوقات پذیرفته میشود و دلیل این پذیرش اینستکه خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است ( غفور رحیم) و غفور از ریشه غفر به معنی بسیار پاک‌کننده گناه آدمیان و رحیم از ریشه رحمت به معنی بسیار بخشاینده و فراگیر است. خدای متعال ما را دوست دارد و خلقت او در جهت رشد و کمال است و مسلمأ هر کوشش مخلوق خود و هر قدم نیک را چندین برابر پاسخ میدهد.
حافظ:
دارم امید عاطفتی از جناب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
دانم که بُگذرد ز سرِ جرمِ من که او
گر چه پریوش است ولیکن فرشته خوست
چندان گریستیم که هر کس که برگذشت
در اشکِ ما چو دید روان گفت کاین چه جوست؟
هیچ است آن دهان و نبینم از او نشان
موی است آن میان و ندانم که آن چه موست
دارم عجب ز نقشِ خیالش که چون نرفت
از دیده‌ام که دَم به دَمش کار شُست و شوست
بی گفت و گوی زلفِ تو دل را همی‌کشد
با زلف دلکَش تو که را روی گفت و گوست؟
عمریست تا ز زلفِ تو بویی شنیده‌ام
زان بوی در مشامِ دلِ من هنوز بوست
حافظ بد است حالِ پریشانِ تو، ولی
بر بویِ زلفِ یار پریشانیَت نکوست

 

نظامات پروردگار


إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيرًا بَصِيرًا
(اسراء ۳۰)
به یقین، پروردگارت روزی را برای هر کس بخواهد، گشاده یا تنگ می‌دارد؛ او نسبت به بندگانش، آگاه و بیناست.
توضیح:
می‌فرماید خداوند بر طبق مشیت و نظامات خلقت ( لمن یشاء) روزی بندگان و همه مخلوقات را کم ( یقدر) و یا زیاد( یبسط الرزق) می‌کند لذا اگر کسی این سیستم را شناخت و تلاش کرد بیشتر بدست میاورد و بالعکس پس مشیت خداوند با کار و تلاش ما سازگار است و برتری بین انسانها منطبق با استفاده آنان از قابلیتهای خودشان است و هیچ ستمی بر کسی نمی‌رود. رزق به معنی روزی و سهم هر کس از زندگیست و طبق مقررات و مشیت الهی و نظام خداوند برای انسانها کم و زیاد میشود. بعد می‌فرماید خدا حتمأ افعال بندگان را میداند و بسیار آگاه و بینا است ( خبیرا بصیرا) یعنی جزء جزء کارهای ما زیر نظر پروردگار است و نوع تلاش ما ثبت میشود و بر اساس آن پاسخ مناسب را دریافت می‌داریم.
سعدی:
آفرینش همه تنبیه خداوند دلست
دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار
کوه و دریا و درختان همه در تسبیح‌اند
نه همه مستمعی فهم کنند این اسرار
خبرت هست که مرغان سحر می‌گویند
آخر ای خفته سر از خواب جهالت بردار
هر که امروز نبیند اثر قدرت او
غالب آنست که فرداش نبیند دیدار
تا کی آخر چو بنفشه سر غفلت در پیش
حیف باشد که تو در خوابی و نرگس بیدار
کی تواند که دهد میوهٔ الوان از چوب؟
یا که داند که برآرد گل صد برگ از خار
وقت آنست که داماد گل از حجلهٔ غیب
به در آید که درختان همه کردند نثار
آدمی‌زاده اگر در طرب آید نه عجب
سرو در باغ به رقص آمده و بید و چنار

 

پاسخ خداوند به شیطان


إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ وَكَفَىٰ بِرَبِّكَ وَكِيلًا
(اسراء ۶۵)
(اما بدان) تو هرگز سلطه‌ای بر بندگان من، نخواهی یافت ، همین قدر کافی است که پروردگارت حافظ آنها باشد.»
توضیح:
پاسخ خداوند به شیطان است و میفرماید تو بر بندگان من (عبادی) هیچ تسلط و نفوذی نداری و سلطان همان فرمانروائی است. عبد به معنی جادهِ صاف و بدون پستی بلندی است پس انسانِ عابد انسان صاف و پاکی است که صفات خداوند را در خود جای می‌دهد. نکته دیگر اینکه حتی در اوج سرکشیِ شیطان خداوند یادآور میشود که خدای او هم هست و رشد و کمال او را هم می‌خواهد تا شاید از کار خود پشیمان گردد(کفی بربک وکیلا) . لذا این پشتیبانی و وکالت خداوند همیشه با ماست و ما تنها نیستیم پس چه بهتر عبد واقعی باشیم. این گفتگو همیشه پابرجاست و امروزه هم جدال شیطان نفس با انسان ادامه دارد و فقط انسانهائی که عبد پروردگار خود هستند از تسلط شیطان مصون می‌مانند.
حافظ:
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با او رطل گران توان زد
بر آستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد
قد خمیده ما سهلت نماید اما
بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد
در خانقه نگنجد اسرار عشقبازی
جام می مغانه هم با مغان توان زد
درویش را نباشد برگ سرای سلطان
ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد
اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند
عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد
گر دولت وصالت خواهد دری گشودن
سرها بدین تخیل بر آستان توان زد
عشق و شباب و رندی مجموعه مراد است
چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد
شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست
گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد
حافظ به حق قرآن کز شید و زرق بازآی
باشد که گوی عیشی در این جهان توان زد

 

بی‌بند و باری


وَلَا تَقْرَبُوا الزِّنَا إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَسَاءَ سَبِيلًا
(اسراء ۳۲)
و نزدیک زنا نشوید، که کار بسیار زشت، و بد راهی است!
توضیح:
می‌فرماید از ارتباط با همدیگر بدون قید و بند پرهیز کنید( لا تقربوا الزنا)، کلمه زنا ممکنست از ریشه زننده و هر چیز آزاردهنده باشد پس عملی است که به خود انسان و اجتماع آسیب می‌رساند. می‌فرماید این عمل خطای بزرگ و کاری فاحش است که عواقب سختی دارد( انه کان فاحشة) و در آخر می‌فرماید راه پرمخاطره‌ای است(ساء سبیلا) و سبیل راهیست که انسان را به مقصدی میرساند و مسلمأ این راه مقصد خوبی ندارد. امروزه بشر با دانش محدود خود می‌داند که چه بیماریهای جسمی و روحی گریبان افراد بی‌بند و بار را می‌گیرد و هر چند عفونتهائی را کنترل نموده ولی بیماریهای جدیدی با ویروسهای مختلف پیدا شده و گذشته از آن اثرات روحی و روانی و اجتماعی بسیاری را نیز در جوامع بی‌بند و بار شاهد هستیم. پس در این شیوه زندگی اساس خانواده‌ متزلزل شده و اجتماعی پوچ و بی‌هدف و پر از جُرم و جنایت شکل می‌گیرد.
حافظ:
ای نسیم سحر آرامگَهِ یار کجاست؟
منزلِ آن مَهِ عاشق‌کُشِ عیار کجاست؟
شبِ تار است و رَه وادیِ اِیمن در پیش
آتش طور کجا؟ موعد دیدار کجاست؟
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست؟
آن کَس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست؟
هر سرِ مویِ مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامت‌گر بی‌کار کجاست؟
باز پرسید ز گیسویِ شِکَن در شِکَنَش
کاین دل غم‌زده، سرگشته گرفتار، کجاست؟
عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو؟
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست؟
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش، بی یار مهیا نشود یار کجاست؟
حافظ از بادِ خزان، در چمنِ دهر مَرَنج
فکرِ معقول بفرما، گلِ بی خار کجاست؟

 

معرفی قران


وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا يَنبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ مُّبِينٌ
لِّيُنذِرَ مَن كَانَ حَيًّا وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرِينَ
(یس ۶۹٫۷۰)
ما هرگز شعر به او [پیامبر] نیاموختیم، و شایسته او نیست (شاعر باشد)؛ این (کتاب آسمانی) فقط ذکر و قرآن مبین است!
تا افرادی را که زنده‌اند بیم دهد و بر کافران اتمام حجّت شود و قانون گسترده شود.
توضیح:
می‌فرماید مطالب پیامبر اسلام شعر نیست ( ما علمناه شعر) و شعر کلمات موزونی است که گاهی اغراق‌آمیز است و گاهی دور از حقیقت و با احساسات بیان میشود و قران با وجود زیبائی کلام و روانی نوشتار که ادیبان عرب را متحیر می‌ساخت از جنس شعر نیست بلکه از حقایق بیشماری برای همه زمانها برخوردار است ، قران یعنی خواندنی که یادآور فطرت پاک انسانی است( ان هو الا ذکر) و بسیار روشن و قابل فهم برای همگان است( مبین). بعد می‌فرماید این درس آفرینش هشداری برای زندگان است ( من کان حیا) پس کسی که جهان‌بینی ندارد و به اسرار خلقت آشنا نیست هر چند نفس می‌کشد و غذا می‌خورد اما به گفته قران زنده واقعی نیست و در حد حیات ساده باقی مانده است این چنین شخصی حقیقت را می‌پوشاند و نادیده می‌گیرد و کفر به معنی پوشاندن است، می‌فرماید بالاخره قانونمندی و نظام خلقت دامن آنان را خواهد گرفت ( یحق القول علی الکافرین).
حافظ:
معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است بدین قصه‌اش دراز کنید
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید
رباب و چنگ به بانگ بلند می‌گویند
که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید
به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد
گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
نخست موعظه پیر صحبت این حرف است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنید
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
وگر طلب کند انعامی از شما حافظ
حوالتش به لب یار دلنواز کنید

 

خلقت کائنات


خَلَقَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا وَأَلْقَىٰ فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَن تَمِيدَ بِكُمْ وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَابَّةٍ وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ
(لقمان ۱۰)
آسمانها را بدون ستونی که آن را ببینید آفرید، و در زمین کوه‌هایی افکند تا شما را نلرزاند (و جایگاه شما آرام باشد) و از هر گونه جنبنده‌ای روی آن منتشر ساخت؛ و از آسمان آبی نازل کردیم و بوسیله آن در روی زمین انواع گوناگونی از جفتهای گیاهان پر ارزش رویاندیم.
توضیح:
می‌فرماید آسمانها و کهکشانهای بیشمار را با ستونهای نادیدنی آفریدیم. امروزه میدانیم جهان با چهار نیرو اداره میشود( جاذبه. الکترومغناتیس. هسته ای بزرگ و هسته ای کوچک) که دیده نمیشوند( بغیر عمدا ترونها) . امروزه میدانیم که کوه ها در ۴ میلیارد سال قبل بصورت سنگهای سرگردان با زمین برخورد کرده اند و میدانیم در زیر پوسته زمین بهم متصلند و مانند لنگر هستند( رواسی) تا در سطح زمین لرزش نداشته باشیم و باز میدانیم که در ابتدای پیدایش زمین آب توسط بارش دنباله‌دارها به زمین آمده است و بعدها گردش همین آب بصورت تبخیر و بارش ابرها در جریان است( انزلنا من السماء ماء) و امروزه میدانیم در ۳/۸ میلیارد سال قبل موجودات تک یاخته ای در دریاها بوجود آمدند و در روی زمین تکثیر و تکامل یافتند( بث فیها من کل دابة) و بالاخره میدانیم که همه موجودات زنده نر و ماده دارند و زوج هستند تا تکثیر یابند( زوج کریم). این مطالب را در ۱۴ قرن قبل هیچ بشری نمی‌دانست و مسلمأ وحی آفریدگار جهان است. بنابراین همه این اطلاعات ثابت شده علمی که ما در قرن ۲۱ میلادی میدانیم توسط پیامبر بزرگوار با وحی خداوند در قرن ۵ میلادی ( دوران تاریک علمی ) برای بشر آورده شده است و اگر بدون غرض دیده شود میتواند راهی را بسوی ایمان به خدا و شناخت اسلام باز کند.
حافظ:
دوش دیدم که ملایک درِ میخانه زدند
گِلِ آدم بِسِرشتَند و به پیمانه زدند
ساکنانِ حرمِ سِتْر و عِفافِ ملکوت
با منِ راه نشین بادهٔ مستانه زدند
آسمان بارِ امانت نتوانست کشید
قرعهٔ کار به نامِ منِ دیوانه زدند
جنگِ هفتاد و دو ملت همه را عُذر بِنِه
چون ندیدند حقیقت رَهِ افسانه زدند
شُکرِ ایزد که میانِ من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغرِ شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعلهٔ او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
کس چو حافظ نَگُشاد از رخِ اندیشه نقاب
تا سرِ زلفِ سخن را به قلم شانه زدند

 

معنی تسبیح


يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ
(جمعه ۱)
آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است همواره تسبیح خدا می‌گویند، خداوندی که مالک و حاکم است و از هر عیب و نقصی مبرا، و عزیز و حکیم است!
توضیح:
می‌فرماید تمام مخلوقات عالم در آسمانها و زمین خدا را تسبیح میکنند ( یسبح لله) و تسبیه از ریشه سباحه و به معنی شناگری و حرکت است. پس همه جهان در خدمت خدا هستند و بسوی او در حرکتند و او را ستایش میکنند و نظام و قانون هستی را دنبال میکنند. حتی اجزاء بدن انسان در قسمتی که غیر ارادیست در خدمت خداست ، فقط مجموعه انسان با عقل و احساسی که دارد دارای اختیار است و میتواند راه دیگری برود و خدای جهان را تسبیح نکند . سپس می‌فرماید خداوند تنها مالک پاک و بدون عیب ( قدوس) و قدرتمند ( العزیز) و دانا و شکست‌ناپذیر ( حکیم) است. این آیه بیدار‌کننده بشر است و می‌گوید قبل از اینکه روزی این اختیار از انسان گرفته شود بهتر است او هم با اختیار خود پروردگار عالم و قوانین او را تسبیح گوید.
حافظ:
نفسِ بادِ صبا مُشک فشان خواهد شد
عالَمِ پیر دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جامِ عقیقی به سمن خواهد داد
چشمِ نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تَطاول که کشید از غمِ هجران بلبل
تا سراپردهٔ گل نعره زنان خواهد شد
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
ای دل ار عشرتِ امروز به فردا فکنی
مایهٔ نقدِ بقا را که ضِمان خواهد شد؟
ماه شعبان مَنِه از دست قدح، کاین خورشید
از نظر تا شبِ عیدِ رمضان خواهد شد
گل عزیز است غنیمت شِمُریدَش صحبت
که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد
مطربا مجلسِ انس است غزل خوان و سرود
چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد؟
حافظ از بهر تو آمد سویِ اقلیمِ وجود
قدمی نِه به وداعش که روان خواهد شد

 

اختلافات نژادی


يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَىٰ وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ
(حجرات ۱۳)
ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره‌ها و قبیله‌ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید؛ (اینها ملاک امتیاز نیست،) گرامی‌ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست؛ خداوند دانا و آگاه است!
توضیح:
می‌فرماید تنها دلیل برتری انسانها در نظام خلقت تقوای آنهاست( اتقاکم) و تقوا از ریشه وقایه به معنی ترمز است و خویشتنداری در مقابل خواسته‌های نفس است. پس اختلافات ظاهری و نژادی انسانها و اختلاف رنگ پوست و زبانها فقط برای شناخت همدیگر و تبادل زندگی و داد و ستد است ولی عامل تکریم ما نزد خداوند همان تقواست که قدرت تشخیص خوب و بد و خودداری از انحراف است که البته باعث رشد و تکامل انسان میشود . سپس می‌فرماید خداوند بسیار دانا و آگاه است( علیم خبیر).یعنی بر نظام خلقت مسلط است و از تمام اسرار و اخبار اطلاع دارد پس همه مخلوقات بحق بوجود آمده‌اند و تمام گامهای آنان از جمله انسان ثبت و ضبط میشود.
حافظ:
صلاحِ کار کجا و منِ خراب کجا
ببین تفاوتِ ره کز کجاست تا بکجا
دلم ز صومعه بگرفت و خِرقِهٔ سالوس
کجاست دیرِ مُغان و شرابِ ناب کجا
چه نسبت است به رندی صَلاح و تقوا را
سماعِ وعظ کجا، نغمهٔ رباب کجا
ز رویِ دوست دلِ دشمنان چه دریابد
چراغِ مرده کجا، شمعِ آفتاب کجا
چو کُحلِ بینشِ ما خاکِ آستانِ شماست
کجا رویم؟، بفرما، ازین جناب کجا
مبین به سیبِ زَنَخدان که چاه در راه است
کجا همی‌ روی ای دل بدین شتاب کجا
بشد، که یاد خوشش باد، روزگارِ وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عِتاب کجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست؟ صبوری کدام و خواب کجا؟

 

قرض دادن به خداوند


مَّن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا كَثِيرَةً وَاللَّهُ يَقْبِضُ وَيَبْسُطُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ
(بقره ۲۴۵)
کیست که به خدا «قرض الحسنه‌ای» دهد، تا آن را برای او، چندین برابر کند؟ و خداوند است (که روزی بندگان را) محدود یا گسترده می‌سازد؛ و به سوی او باز می‌گردید.
توضیح:
می‌فرماید به خداوند وام نیکد دهید ( یقرض الله قرض حسنا) و قرض دادن نیکو به خدا یعنی به بندگان محتاج خدا بدون چشم‌داشتی کمک شود. سپس می‌فرماید چندین برابر پس داده خواهد شد ( فیضاعف له) چون با بینش توحیدی همه اتفاقات در سیستم و نظام الهی ثبت میشود و اعمال انسان تأثیر می‌گذارد و قانونمندی خداوند است که اموال ما را بر اساس عملکرد خودمان کم یا زیاد میکند ( والله یقبض و یبسط) و برگشت ما بسوی اوست که بدون اموال و دارائی بلکه فقط با عملکرد خودمان بسوی او خواهیم رفت ( و الیه ترجعون).
سعدی:
بس بگردید و بگردد روزگار
دل به دنیا در نبندد هوشیار
ای که دستت می‌رسد کاری بکن
پیش از آن کاز تو نیاید هیچ کار
اینکه در شهنامه‌ها آورده‌اند
رستم و رویینه‌تن اسفندیار
تا بدانند این خداوندان ملک
کز بسی خلق است دنیا یادگار
این همه رفتند و مای شوخ چشم
هیچ نگرفتیم از ایشان اعتبار
آنچه دیدی بر قرار خود نماند
واین چه بینی هم نماند بر قرار
دیر و زود این شکل و شخص نازنین
خاک خواهد بودن و خاکش غبار
گل بخواهد چید بی‌شک باغبان
ور نچیند خود فرو ریزد ز بار
این همه هیچ است چون می‌بگذرد
تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار
نام نیکو گر بماند زآدمی
به کاز او ماند سرای زرنگار
سال دیگر را که می‌داند حساب؟
یا کجا رفت آن که با ما بود پار؟
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست
ای برادر سیرت زیبا بیار
پیش از آن کاز دست بیرونت برد
گردش گیتی زمام اختیار
گنج خواهی، در طلب رنجی ببر
خرمنی می‌بایدت، تخمی بکار

 

پند اخلاقی


وَيْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ
(همزه ۱)
وای بر هر عیبجوی مسخره‌کننده‌ای!
توضیح:
این از درسهای اخلاقی قران است که خودداری از عیبجوئی و تمسخر دیگران را گوشزد میکند. پس بجای عیب جستن و عیب گفتن ( همزه) و تمسخر و طعنه زدن( لمزه) که می‌تواند با زبان یا حتی اشاره دست و چشم در حضور یا غیبت دیگران ابراز شود از خوبیها و نیکوئیهای مردم اطراف گفته شود و انرژی مثبت پراکنده گردد و محیطی شاد و خالی از حسادت و دشمنی ایجاد کنیم.
سعدی:
بیا تا برآریم دستی ز دل
که نتوان برآورد فردا ز گل
به فصل خزان در نبینی درخت
که بی برگ ماند ز سرمای سخت
برآرد تهی دستهای نیاز
ز رحمت نگردد تهیدست باز
مپندار از آن در که هرگز نبست
که نومید گردد بر آورده دست
به مردان راهت که راهی بده
وز این دشمنانم پناهی بده
خدایا به ذات خداوندیت
به اوصاف بی مثل و مانندیت
به لبیک حجاج بیت‌الحرام
به مدفون یثرب علیه‌السلام
به تکبیر مردان شمشیر زن
که مرد وغا را شمارند زن
به طاعات پیران آراسته
به صدق جوانان نوخاسته
که ما را در آن ورطهٔ یک نفس
ز ننگ دو گفتن به فریاد رس

 

افسوس


يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ
(یس ۳۰)
افسوس بر این بندگان که هیچ پیامبری برای هدایت آنان نیامد مگر اینکه او را استهزا می‌کردند!
توضیح:
می‌فرماید خداوند بر بندگانش افسوس میخورد و دریغ دارد و تأسف از اینکه قدر انسانیت خود را نمی‌دانند ( حسرة) و این شامل همه بندگان است ( علی العباد) زیرا هر کس در پله‌ای از تکامل است و درجاتی از راه را پیموده ‌است و می‌تواند نسبت به دیگران در این مسابقه عقب‌تر باشد و یکی از نامهای قیامت ( یوم الحسرة) است. علت این (عقب افتادن ) نادیده گرفتن پیغام پیامبران و تمسخر آنان است زیرا این پیغام همانا راهنمائی خالق جهان برای سعادت بندگان خود است. یعنی دستورالعمل زندگی بهتر در دنیا و آخرت است. حال اگر این پیغام رعایت نشود انسانِ مسافر به بیراهه میرود و موجب افسوس می‌گردد.
حافظ:
هر آن که جانبِ اهلِ خدا نگه دارد
خُداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیثِ دوست نگویم مگر به حضرتِ دوست
که آشنا، سخنِ آشنا نگه دارد
دلا مَعاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته‌ات به دو دستِ دعا نگه دارد
گَرَت هواست که معشوق نَگْسَلد پیمان
نگاه دار سرِ رشته تا نگه دارد
صبا بر آن سرِ زلف ار دلِ مرا بینی
ز رویِ لطف بگویش که جا نگه دارد
چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت؟
ز دستِ بنده چه خیزد؟ خدا نگه دارد
سر و زر و دل و جانم فدایِ آن یاری
که حقِّ صحبتِ مهر و وفا نگه دارد
غبارِ راهگذارت کجاست؟ تا حافظ
به یادگارِ نسیمِ صبا نگه دارد

 

نعمتها


ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ
(تکاثر ۸)
سپس در آن روز از نعمتهایی که داشته‌اید بازپرسی خواهید شد!
توضیح:
می‌فرماید روز قیامت از نعمتهائی که در دنیا داشته‌ایم میپرسند که چگونه با آنها برخورد کرده‌ایم. شکر نعمتها را بجای آورده ایم یعنی آیا از آنها بهره برداری درست کرده ایم یا خیر ؟ عمر، سلامتی ، علم، قدرت، ثروت، فرزندان، مقامات دنیائی، بینائی و شنوائی و قدرتِ شناخت ، همه نعمتهای خداوند هستند و از چگونگی استفاده ما از آنها سئوال خواهد شد. مثلأ آیا انسان از نعمت علم بدرستی استفاده کرده و شکر آنرا بجای آورده است و این علم را بدیگران منتقل نموده و برای نجات بشریت بکار برده است یا در جهت برتری جوئی و تخریب آدمیان بوده است. با استفاده صحیح از نعمتهای خداوند دنیائی شاد و سالم و آباد خواهیم داشت و در آخرت سربلند و آسوده‌ایم.
سعدی:
نفس می‌نیارم زد از شکر دوست
که شکری ندانم که در خورد اوست
عطائی است هر موی از او بر تنم
چگونه به هر موی شکری کنم؟
ستایش خداوند بخشنده را
که موجود کرد از عدم بنده را
که را قوت وصف احسان اوست؟
که اوصاف مستغرق شأن اوست
بدیعی که شخص آفریند ز گل
روان و خرد بخشد و هوش و دل
ز پشت پدر تا به پایان شیب
نگر تا چه تشریف دادت ز غیب
چو پاک آفریدت بهش باش و پاک
که ننگ است ناپاک رفتن به خاک
پیاپی بیفشان از آیینه گرد
که مصقل نگیرد چو زنگار خورد

 

دو مسیر


لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ
ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ
إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ
ما انسان را در بهترین صورت و نظام آفریدیم،
سپس او را به پایین‌ترین مرحله بازگرداندیم،
مگر کسانی که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده‌اند که برای آنها پاداشی تمام‌نشدنی است!
(تین ۴،۵،۶)
توضیح:
می‌فرماید انسان در بهترین شکل و خلقت بوجود آمده است و تمام اعضاء بدن در بهترین حالت به تکامل می‌رسند (احسن تقویم)، سپس خداوند با دادن اختیار و انتخاب به انسان او را در صحنه صعود و امکان تکامل اندیشه قرار میدهد(اسفل سافلین) و انسان دو راه در پیش روی دارد ، مسیر حقیقت و خدا گونه شدن و دیگری مسیر کاذب و پائین رفتن که او را پایبند به سکون و ماندن در اسفل سافلین و پوسیدن میکند و شیطان نیز در این حالت بیشترین خدمت را به او مینماید. لذا می‌فرماید فقط ایمان و عمل صالح انسان را نجات و در مسیر حقیقت قرار میدهد و به پاداش جاودانی میرساند( اجر غیر ممنون) یعنی با انتخاب مسیر الهی انسان خودش را به دریای بی‌نهایت نعمت و آسایش متصل میسازد.
حافظ:
در ازل پرتوِ حُسنت ز تجلی دَم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه‌ای کرد رُخَت دید مَلَک عشق نداشت
عینِ آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگَهِ راز
دست غیب آمد و بر سینهٔ نامحرم زد
دیگران قرعهٔ قسمت همه بر عیش زدند
دل غمدیدهٔ ما بود که هم بر غم زد
جانِ عِلْوی هوسِ چاهِ زنخدان تو داشت
دست در حلقهٔ آن زلفِ خَم اندر خَم زد
حافظ آن روز طربنامهٔ عشق تو نوشت
که قلم بر سرِ اسبابِ دلِ خُرَّم زد

 

بهترین راه


وَعَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ وَمِنْهَا جَائِرٌ وَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ
(نحل ۹)
و بر خداست که راه راست را (به بندگان) نشان دهد؛ امّا بعضی از راه‌ها بیراهه است! و اگر خدا بخواهد، همه شما را هدایت می‌کند.
توضیح:
قصد به معنی راست و مستقیم و جائر به معنی کج و نادرست است می‌فرماید نشان دادن راه درست با خداوند است (علی الله قصد السبیل) و راههای دیگر نادرست و کجراهه است (جائر) و ما با اختیاری که توسط همان خداوند به ما داده شده است باید راه درست را پیدا کنیم. سپس می‌فرماید خدا اگر می‌خواست انسان را مانند سایر مخلوقات هدایت می‌نمود یعنی بشر هم جبرأ راه برنامه‌ریزی شده را می‌پیمود ( لهداکم اجمعین) ولی با دادن حق انتخاب به انسان و ارسال پیامبران راه درست و نادرست را نشان میدهد تا با انتخاب خود رشد یابد و اوج بگیرد. به همین دلیل انسان را تکریم نموده و جایگاهش را بلند مرتبه می‌داند. پس تا این اختیار را از ما نگرفته اند(زمان ترک دنیا) بشتابیم تا راه درست را انتخاب کنیم.
حافظ:
درختِ دوستی بنشان که کامِ دل به بار آرد
نهالِ دشمنی بَرکَن که رنج بی‌شمار آرد
چو مهمانِ خراباتی به عزت باش با رندان
که دردِ سر کشی جانا، گرت مستی خمار آرد
شبِ صحبت غنیمت دان که بعد از روزگارِ ما
بسی گردش کُنَد گردون، بسی لیل و نهار آرد
عَماری دارِ لیلی را که مَهدِ ماه در حکم است
خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد
بهارِ عمر خواه ای دل، وگرنه این چمن هر سال
چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هِزار آرد
خدا را چون دلِ ریشم قراری بست با زلفت
بفرما لعلِ نوشین را که زودش باقرار آرد
در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ
نشیند بر لبِ جویی و سروی در کنار آرد

 

 حیات پس از مرگ


كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ
بقره ۲۸
چگونه به خداوند کافر می‌شوید؟! در حالی که شما مردگان (و اجسام بی‌روحی) بودید، و او شما را زنده کرد؛ سپس شما را می‌میراند؛ و بار دیگر شما را زنده می‌کند؛ سپس به سوی او بازگردانده می‌شوید.
توضیح:
می‌فرماید حقایق جهان را پوشیده ندارید و کفر نورزید. بدانید که خالق این جهان شما را در طی مراحلی رشد و تکامل می‌دهد. می‌فرماید ابتدا مُرده بودید و این برمی‌گردد به زمان قبل از خلقت انسان و ذراتی مانند کربن و هیدروژن و اکسیژن و فلزات مختلف که در زمین پراکنده شدند و هنوز حیات نداشتند ( کنتم امواتا) و در ۳/۵ میلیارد سال قبل با آمدن آب به کره زمین و در کف اقیانوسها اولین مولکول دی‌ان‌ای و موجودات تک سلولی بوجود آمدند و مرگ اولیه به حیات تبدیل گشت ( فاحیاکم) و بعد از مدتی که بر این جهان گذشت انسان با اختیار شکل گرفت و به حیات ادامه داد سپس می‌فرماید مجددأ مرگی را در پیش دارید که پایان این زندگیست ( یمیتکم) ولی بلافاصله حیات دیگری شکل می‌گیرد ( ثم یحییکم) و می‌فرماید این آخری حیاتیست جاودانه و حرکتیست بسوی خالق جهان( الیه ترجعون). امروزه با کمک علم ، مرگ و حیات ابتدائی و مرگ دوم را بچشم می‌بینیم و برای قبول حیات دوم ایمان به غیب و جهان‌بینی توحیدی لازمست.
حافظ:
دوش دیدم که ملایک درِ میخانه زدند
گِلِ آدم بِسِرشتَند و به پیمانه زدند
ساکنانِ حرمِ سِتْر و عِفافِ ملکوت
با منِ راه نشین بادهٔ مستانه زدند
آسمان بارِ امانت نتوانست کشید
قرعهٔ کار به نامِ منِ دیوانه زدند
جنگِ هفتاد و دو ملت همه را عُذر بِنِه
چون ندیدند حقیقت رَهِ افسانه زدند
شُکرِ ایزد که میانِ من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغرِ شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعلهٔ او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
کس چو حافظ نَگُشاد از رخِ اندیشه نقاب
تا سرِ زلفِ سخن را به قلم شانه زدند

 

ایمان به غیب


مَّنْ خَشِيَ الرَّحْمَٰنَ بِالْغَيْبِ وَجَاءَ بِقَلْبٍ مُّنِيبٍ
(ق ۳۳)
آن کس که از خداوند رحمان در نهان بترسد و با قلبی پر انابه در محضر او حاضر شود!
توضیح:
می‌فرماید ایمان به خداوند باید بر مبنای غیب باشد و خشیت یعنی احساس کوچکی در مقابل عظمت و داشتن بیم از نافرمانی قوانین خلقت( من خشی الرحمن) یعنی انسان این عظمت خالق و ناچیزی خود را دریابد، این ایمان در مقابل خدای نادیدنی است ( من خشی الرحمن بالغیب) . پس ایمانی که با اختیار انتخاب شود ارزش دارد و انسان را از سطح ماده فراتر میبرد و تکامل می‌دهد و پاسخ این شناخت و جهان‌بینی را از خالق هستی میگیرد. برای رسیدن به این منظور باید قلبی داشته باشد که مرتبأ خود را بیازماید و از اشتباهات دور شود( قلب منیب) و منیب از ریشه توبه و بازگشت است یعنی خدا را در همه جا با چشم دل میبیند و راه خود را مرتبأ و هر لحظه بسوی او مچرخاند و عمل خود را بر مبنای تفکر توحیدی شکل می‌دهد.
حافظ:
خسروا گویِ فلک در خَمِ چوگان تو باد
ساحتِ کون و مکان عرصهٔ میدانِ تو باد
زلفِ خاتونِ ظفر شیفتهٔ پرچم توست
دیدهٔ فتحِ ابد عاشقِ جولانِ تو باد
ای که انشاءِ عطارد صفتِ شوکتِ توست
عقل کل چاکرِ طُغراکشِ دیوانِ تو باد
طِیرهٔ جلوهٔ طوبی قدِ چون سروِ تو شد
غیرتِ خُلدِ بَرین ساحتِ بُستانِ تو باد
نه به تنها حَیَوانات و نَباتات و جَماد
هر چه در عالمِ امر است به فرمانِ تو باد

 

 سه پله رستگاری


فَأَمَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَعَسَىٰ أَن يَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحِينَ
قصص ۶۷
اما کسی که توبه کند، و ایمان آورد و عمل صالحی انجام دهد، امید است از رستگاران باشد!
توضیح:
می‌فرماید تا سعادت سه پله راه دارید. پله اول توبه و بازگشت است یعنی انسان مرتبأ به کارهای خود بیاندیشد و راه خود را اصلاح کند و بسوی حقیقت تغییر مسیر دهد.( من تاب). پله دوم ایمان واقعی و پذیرش جهان‌بینی توحیدی است و تکیه زدن به آفریدگار جهان و اینکه در این جهان پهناور ، عبث و بیهوده خلق نشده و در مسیری مشخص در حرکت است( و آمن). پله سوم انجام کار نیک است یعنی هر کار در زندگی می‌کند نیک باشد مثلأ غذاخوردن نیک باشد غذائی که برای بدن او زیان دارد نخورد و زیاد هم نخورد و همینطور مثال دیگر در روابط با دیگران و داد و ستد و رفتار در خانواده و اجتماع پیوسته نیک باشد( عمل صالحأ). بعد می‌فرماید چنین شخصی اگر کارهایش واقعی باشد به فلاح میرسد و فلاح شکفتن و به ثمر نشستن است( مفلحین) و مانند بوته گُلی شکوفه دادن و بارور گشتن است. منظور از خلقت بشر و دادن اختیار به او رسیدن به چنین مقام و منزلتی است.
حافظ:
در ازل پرتوِ حُسنت ز تجلی دَم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه‌ای کرد رُخَت دید مَلَک عشق نداشت
عینِ آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگَهِ راز
دست غیب آمد و بر سینهٔ نامحرم زد
دیگران قرعهٔ قسمت همه بر عیش زدند
دل غمدیدهٔ ما بود که هم بر غم زد
جانِ عِلْوی هوسِ چاهِ زنخدان تو داشت
دست در حلقهٔ آن زلفِ خَم اندر خَم زد
حافظ آن روز طربنامهٔ عشق تو نوشت
که قلم بر سرِ اسبابِ دلِ خُرَّم زد

 

روز خروج


يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدَاثِ سِرَاعًا كَأَنَّهُمْ إِلَىٰ نُصُبٍ يُوفِضُونَ
(معارج ۴۳)
همان روز که از قبرها بسرعت خارج می‌شوند، گویی به سوی بتها می‌دوند...
توضیخ:
میفرماید روزی فرا میرسد که انسان‌ها از آرامگاه خود با سرعت خارج میشوند( یخرجون من الاجداث) و اجداث جمع جدث به معنی محل دفن است و مسلمأ این در قدرت خالق هستی است که بدنهای پوسیده و تجزیه شده با خاک و یا محو شده در اقیانوسها و دیگر اقصای جهان را مجددأ شکل می‌دهد و جان می‌بخشد . بعد می‌فرماید در موقع خروج هر کس به طرف بُت خود و علاقه‌ای که در زندگی داشته با سرعت میدود ( الی نصب یوفضون) و منظور از نُصُب همان بُتهائی است که در زندگی داشته‌اند و بجای خدای واحد می‌پرستیده‌اند مثلأ مقام یا پول یا فرزندان یا آدمیانی که دستور او را بر خالق جهان مقدم می‌داشته‌اند و لذا در روز قیامت تقاضای کمک از او را می‌کنند. نصب به غیر از بت به معنی علامات راه هم هست پس این علامات آنها را اجبارأ بسوی دادگاه الهی میکشانند. در آنموقع است که فقط عمل انسان بدرد او می خورد.
مولوی:
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
برای من مگری و مگو دریغ دریغ
به دوغ دیو درافتی دریغ آن باشد
جنازه‌ام چو ببینی مگو فراق فراق
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
مرا به گور سپاری مگو وداع وداع
که گور پرده جمعیت جنان باشد
فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد
تو را غروب نماید ولی شروق بود
لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد
کدام دانه فرورفت در زمین که نرست
چرا به دانه انسانت این گمان باشد
کدام دلو فرورفت و پر برون نامد
ز چاه یوسف جان را چرا فغان باشد
دهان چو بستی از این سوی آن طرف بگشا
که های هوی تو در جو لامکان باشد

 

اندیشه و عمل


فَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ
حج ۵۰
آنها که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، آمرزش و روزی پر ارزشی برای آنهاست!
توضیح:
می‌فرماید ایمان به خداوند و انجام کارهای نیک برای پاک شدن آثار گناهان در وجود انسان و کسب روزی مفید در کنار هم لازمست( فالذین آمنوا و عملوا الصالحات). پس جهان بینی توحیدی و پرستش خالق جهان باید در عمل هم ثابت شود یعنی انسان کارهای نیک انجام دهد و هر کار می‌کند نیک باشد. به عبارتی اجتماع از فکر و زبان و دست مؤمن در امان باشد و انتظار نیکوکاری از او برود و این چنین فرد با ایمانی برای خودش هم نیکوکار باشد و در حرف زدن و غذاخوردن و نوع زندگی کردن و ارتباط با دیگران سالم باشد و بهترین راه را انتخاب کند. اذا امکان انجام گناه در او از بین میرود( لهم مغفرة) و هر چه می‌بیند و هر چه به او میرسد شادی و کرامت و نعمت است( رزق کریم).
حافظ:
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم
شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم
نسیم عطرگردان را شِکَر در مجمر اندازیم
چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش
که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم
صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز
بود کان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم
یکی از عقل می‌لافد یکی طامات می‌بافد
بیا کاین داوری‌ها را به پیش داور اندازیم
بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه
که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم
سخندانیّ و خوشخوانی نمی‌ورزند در شیراز
بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم

 

مسیر آفرینش


إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا
(انسان۲)
ما انسان را از نطفه مختلطی آفریدیم، و او را می‌آزماییم؛ (بدین جهت) او را شنوا و بینا قرار دادیم!
توضیح:
میفرماید خلقت انسان را از یک سلولِ آمیخته(نطفة امشاج) شروع کردیم و امشاج به معنی مختلط و جمع شدن است و با علم امروز می‌دانیم که اولین سلول در تشکیل جنین از ملاقات اسپرماتوزوئیدِ مذکر و اوولِ مؤنث حاصل میشود. از کشف این حقیقت علمی بیش از دوقرن نمی‌گذرد ولی قران ۱۴۰۰ سال قبل آن را بیان میکند. بعد می‌فرماید این موجود باید آزموده شود ( نبتلیه) و نبتلیه از ریشه بلاء به معنی امتحان دادن و محکم شدن در کوره حوادث است و مراحل مختلفی است که بر جنین و بعد از تولد بر انسان میگذرد تا رشد یابد. سپس می‌فرماید در این مسیر تکامل او را شنوا و بینا قرار داد یعنی باید از چشم و گوش ظاهری خود استفاده کند و البته بصیرت و شنوائی معنوی نیز داشته باشد تا با انتخاب جهان‌بینی درست به سعادت برسد.
حافظ:
دوش دیدم که ملایک درِ میخانه زدند
گِلِ آدم بِسِرشتَند و به پیمانه زدند
ساکنانِ حرمِ سِتْر و عِفافِ ملکوت
با منِ راه نشین بادهٔ مستانه زدند
آسمان بارِ امانت نتوانست کشید
قرعهٔ کار به نامِ منِ دیوانه زدند
جنگِ هفتاد و دو ملت همه را عُذر بِنِه
چون ندیدند حقیقت رَهِ افسانه زدند
شُکرِ ایزد که میانِ من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغرِ شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعلهٔ او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
کس چو حافظ نَگُشاد از رخِ اندیشه نقاب
تا سرِ زلفِ سخن را به قلم شانه زدند

 

بهره انسان


قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ
سبا ۳۶
بگو: «پروردگار من روزی را برای هر کس بخواهد وسیع یا تنگ می‌کند، ولی بیشتر مردم نمی‌دانند!
توضیح:
می‌فرماید گشایش روزی بندگان بر طبق مشیت پروردگار جهان است ( لمن یشاء) و این مشیت همان قانونمندی و نظام جهان خلقت است که هر کس آنرا بشناسد و رعایت کند موفق است.پس این گشایش( یبسط الرزق) و یا تنگ شدن روزی( یقدر) به عملکرد خود انسان نیز مربوط است و اینکه بر طبق مقررات جهان عمل کند و پاداش دنیائی را کسب نماید ولی مالک و صاحب جهان و پخش کننده نعمتها خداوند متعال است. البته این روزی می‌تواند بهره واقعی انسان در جهان جاودان آخرت هم باشد که آنهم در اثر رعایت تقوای الهی و شناخت جهان بینی توحیدی و توسط عملکرد خود انسان بدست می‌آید.
ناصرخسرو:
نکوهش مکن چرخ نیلوفری را
برون کن ز سر باد و خیره‌سری را
بری دان از افعال چرخ برین را
نشاید ز دانا نکوهش بری را
هم امروز از پشت بارت بیفگن
میفگن به فردا مر این داوری را
چو تو خود کنی اختر خویش را بد
مدار از فلک چشم نیک اختری را
به چهره شدن چون پری کی توانی؟
به افعال ماننده شو مر پری را
درخت تو گر بار دانش بگیرد
به زیر آوری چرخ نیلوفری را
پیمبر بدان داد مر علم حق را
که شایسته دیدش مر این مهتری را

 

 فروتنی


وَعِبَادُ الرَّحْمَٰنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا
(فرقان ۶۳)
بندگان (خاص رحمان، کسانی هستند که با آرامش و بی‌تکبّر بر زمین راه می‌روند؛ و هنگامی که جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گویند)، به آنها سلام می‌گویند (و با بی‌اعتنایی و بزرگواری می‌گذرند)؛
توضیح:
می‌فرماید کسیکه عبد خدا است در حقیقت آئینه خدا است ( عباد الرحمن) پس همچون خدای رحمان خود مهربان است جالب است که در اینجا صفت رحمانیت خداوند آمده است چون انسان در مقابل گمراهان قرار می‌گیرد و باید مهربان باشد.می‌فرماید اینان عبد واقعی خدا هستند و عبد یعنی جاده صاف و بدون پستی و بلندی پس (عبد) بدون کبر و غرور است و در زندگی آرام و بدون تفاخر است و حتی راه رفتنش با تواضع و فروتنی است( یمشون علی الرض هونا) و دیگر اینکه در مقابل کلام ناخوشایند جاهلان با سلام و خوشروئی پاسخ میدهد که بهترین راه تربیت افراد و جلوگیری از برخورد و تخاصم و افزایش دشمنی است ( قالوا سلاما). سلام پیام صلح و سلامتی و آرامش و مهربانی است و به همین دلیل همه دیدارها در بین مردم جهان با نوعی سلام آغاز میشود. و چنین اجتماعی پر از بخشش و عفو و مهربانی و کمک و دور از دشمنی و تکبر و ظلم و ستم می‌گردد.
حافظ:
سلامی چو بوی خوش آشنایی
بدان مردم دیده روشنایی
درودی چو نور دل پارسایان
بدان شمع خلوتگه پارسایی
نمی‌بینم از همدمان هیچ بر جای
دلم خون شد از غصه ساقی کجایی
ز کوی مغان رخ مگردان که آن جا
فروشند مفتاح مشکل گشایی
عروس جهان گر چه در حد حسن است
ز حد می‌برد شیوه بی‌وفایی
دل خسته من گرش همتی هست
نخواهد ز سنگین دلان مومیایی
می صوفی افکن کجا می‌فروشند
که در تابم از دست زهد ریایی
رفیقان چنان عهد صحبت شکستند
که گویی نبوده‌ست خود آشنایی
مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع
بسی پادشایی کنم در گدایی
بیاموزمت کیمیای سعادت
ز همصحبت بد جدایی جدایی
مکن حافظ از جور دوران شکایت
چه دانی تو ای بنده کار خدایی

 

خاکستر اعمال


مَّثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عَاصِفٍ لَّا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلَىٰ شَيْءٍ ذَٰلِكَ هُوَ الضَّلَالُ الْبَعِيدُ
(ابراهیم ۱۸)
اعمال کسانی که به پروردگارشان کافر شدند، همچون خاکستری است در برابر تندباد در یک روز طوفانی! آنها توانایی ندارند کمترین چیزی از آنچه را انجام داده‌اند، به دست آورند؛ و این همان گمراهی دور و دراز است!
توضیح:
می‌فرماید تمام کارهای کافران و ثروت آنان خاکستر است و کافر کسی است که حقیقت را نمی‌بیند و روی حق را می‌پوشاند( اعمالهم کرماد) و رماد خاکستر حاصل از سوختن است. پس اعمال و دارائی این افراد چون خاکستر بی‌ارزش است و خصوصأ اگر باد شدیدی هم مداومأ به آن برخورد کند، چیزی از آن نمی ماند و نیست و نابود میشود ( اشتدت به الریح) و اگر روز طوفانی باشد این باد شدید برای یک لحظه نیست بلکه مداوم در جریان است( فی یون عاصف) پس قادر به جمع کردن ذره‌ای از آن هم نیستند( لا یقدرون مما کسبوا) و همین خاکستر از دستشان میرود. این پدیده را حتی در همین دنیا هم می بینیم که چگونه قدرتها و ثروتها در لحظه‌ای نابود میشوند و کافر را در بهت و حیرت تنها می‌گذارند. بنابراین فقط توکل بر خالق جهان و اعمالی که موافق با انسانیت است باقی می‌ماند.
ملا احمد نراقی:
بر مال و جمال خویشتن غره مشو
کانرا به شبی برند و این را به تبی

سعدی:
بسیار سالها به سر خاک ما رود
کاین آب چشمه آید و باد صبا رود
این پنجروزه مهلت ایام، آدمی
بر خاک دیگران به تکبر چرا رود؟
ای دوست بر جنازهٔ دشمن چو بگذری
شادی مکن که با تو همین ماجرا رود
دامن کشان که می‌رود امروز بر زمین
فردا غبار کالبدش در هوا رود
خاکت در استخوان رود ای نفس شوخ چشم
مانند سرمه‌دان که درو توتیا رود
دنیا حریف سفله و معشوق بیوفاست
چون می‌رود هر آینه بگذار تا رود
اینست حال تن که تو بینی به زیر خاک
تا جان نازنین که برآید کجا رود
بر سایبان حسن عمل اعتماد نیست
سعدی مگر به سایهٔ لطف خدا رود
یارب مگیر بندهٔ مسکین و دست گیر
کز تو کرم برآید و بر ما خطا رود


پدر و مادر


وَبَرًّا بِوَالِدَيْهِ وَلَمْ يَكُن جَبَّارًا عَصِيًّا
(مریم ۱۴)
او نسبت به پدر و مادرش نیکوکار بود؛ و جبّار و عصیانگر نبود!
توضیح:
سخن خداوند در مورد حضرت یحیی (ع) فرزند زکریا (ع) است. می‌فرماید او اصل کلمه نیکی به والدین خود بود (برا بوالدیه) یعنی از وجودش نیکی و مهربانی و کمک می‌بارید. کلمه (بر) به معنی صحرای بی انتهاست و لذا نیکوئی بسیار هم به آن نام گرفته است و مسلمأ کسی که از کودکی به والدین خود نیکی کند تمرینی برای زیستنِ نیک در اجتماع نیز برای او شکل می‌گیرد. بعد می‌فرماید این مرد بزرگوار به هیچ وجه زورگو و مستبد و عصیانگر (جبارا عصبا) به دیگران نبود. پس قران با یادآوری صفات یکی از پیامبران خود نیکی کردن را به انسان سفارش می‌کند و همچنین دوری از ستم و طغیان در اجتماع برای ساختن اجتماعی سالم و موفق.
سعدی:
کسی خسبد آسوده در زیر گل
که خسبند از او مردم آسوده دل
زر و نعمت اکنون بده کان تست
که بعد از تو بیرون ز فرمان تست
نخواهی که باشی پراگنده دل
پراگندگان را ز خاطر مهل
پریشان کن امروز گنجینه چست
که فردا کلیدش نه در دست تست
تو با خود ببر توشه خویشتن
که شفقت نیاید ز فرزند و زن
کسی گوی دولت ز دنیا برد
که با خود نصیبی به عقبی برد
به پوشیدن ستر درویش کوش
که ستر خدایت بود پرده پوش
مگردان غریب از درت بی نصیب
مبادا که گردی به درها غریب
بزرگی رساند به محتاج خیر
که ترسد که محتاج گردد به غیر
به حال دل خستگان در نگر
که روزی دلی خسته باشی مگر
درون فروماندگان شاد کن
ز روز فروماندگی یاد کن
نه خواهنده‌ای بر در دیگران
به شکرانه خواهنده از در مران


کالای فریبنده


وَلَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَىٰ مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقَىٰ
طه ۱۳۱
و هرگز چشمان خود را به نعمتهای مادّی، که به گروه‌هایی از آنان داده‌ایم، میفکن! اینها شکوفه‌های زندگی دنیاست؛ تا آنان را در آن بیازماییم؛ و روزی پروردگارت بهتر و پایدارتر است!
توضیح:
می‌فرماید از متاع اندکی که به گروهی داده‌ایم و در حقیقت خودشان با شناخت قوانین دنیائی بدست آورده‌ و آنرا تنها هدف زندگی خود قرار داده‌اند تعجب نکنید و چشم از آن متاع بردارید ( لا تمدن عینیک) زیرا این شکوفه زودگذر و موقت دنیائی است( زهرة الحیاة الدنیا) و دیری نمی‌پاید که باید از آن خداحافظی کنند. بعد دلیل وجود این متاع( کالای فریبنده) را آزمون انسان می‌داند( لنفتنهم فیه) و فتنه گداختن فلزات در کوره است که طلای ناب از آن جدا شود پس با چنین نگاهی به دنیا و محصولات آن می‌توان از کمند فریب دنیا بیرون جست و به روزی واقعی پروردگار دل بست( رزق ربک) که همیشگی و حقیقی است( خیر و ابقی) یعنی می‌ماند و رشد می‌یابد و البته از همین دنیا نصیب انسانهای مؤمن و نیکوکار می‌گردد.
حافظ:
بیا که قصرِ اَمَل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیادِ عمر بر بادست
غلامِ همتِ آنم که زیرِ چرخِ کبود
ز هر چه رنگِ تعلق پذیرد آزادست
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروشِ عالَمِ غیبم چه مژده‌ها دادست
که ای بلندنظر شاهبازِ سِدره نشین
نشیمن تو نه این کُنجِ محنت آبادست
تو را ز کنگرهٔ عرش می‌زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث، ز پیرِ طریقتم یادست
غمِ جهان مخور و پندِ من مَبَر از یاد
که این لطیفهٔ عشقم ز رهروی یادست
رضا به داده بده، وز جبین گره بگشای
که بر من و تو دَرِ اختیار نگشادست
مجو درستیِ عهد از جهانِ سست نهاد
که این عجوز، عروس هزاردامادست
نشان عهد و وفا نیست در تبسمِ گل
بنال بلبل بی دل که جای فریادست
حسد چه می‌بری ای سست نظم بر حافظ؟
قبولِ خاطر و لطفِ سخن خدادادست

 

مقصود و مقصد


إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَمَنْ عَلَيْهَا وَإِلَيْنَا يُرْجَعُونَ
مریم ۴۰
ما، زمین و تمام کسانی را که بر آن هستند، به ارث می‌بریم؛ و همگی بسوی ما بازگردانده می‌شوند!
توضیح:
می‌فرماید تمام موجودیت کره زمین و کلیه ساکنان آن در طول تاریخ تشکیلش تا انتها به خالق آن بر‌می‌گردد ( نرث الارض و من علیها). یعنی در حقیقت خالق جهان مالک همهِ آن است و انسان نباید به این داشته‌های موقت خود مغرور گردد. البته انسان می‌تواند این موقتی بودن را با نگاه دقیق به تاریخ ببیند. بعد می‌فرماید همه راهها بسوی او ختم میشود یعنی راه دیگری نیست و مقصد همه یکی است پس بهتر است مقصود نیز جهت رسیدن به آن مقصد باشد( الینا یرجعون).
حافظ:
هر آن که جانبِ اهلِ خدا نگه دارد
خُداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیثِ دوست نگویم مگر به حضرتِ دوست
که آشنا، سخنِ آشنا نگه دارد
دلا مَعاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته‌ات به دو دستِ دعا نگه دارد
گَرَت هواست که معشوق نَگْسَلد پیمان
نگاه دار سرِ رشته تا نگه دارد
صبا بر آن سرِ زلف ار دلِ مرا بینی
ز رویِ لطف بگویش که جا نگه دارد
چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت؟
ز دستِ بنده چه خیزد؟ خدا نگه دارد
سر و زر و دل و جانم فدایِ آن یاری
که حقِّ صحبتِ مهر و وفا نگه دارد
غبارِ راهگذارت کجاست؟ تا حافظ
به یادگارِ نسیمِ صبا نگه دارد

 

 ابراهیم ع


وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَّبِيًّا
مریم ۴۱
در این کتاب، ابراهیم را یاد کن، که او بسیار راستگو، و پیامبر (خدا) بود!
توضیح:
می‌فرماید از ابراهیم(ع) یاد کن و اینکه بسیار راستگو بود(صدیقأ) و (نبیأ) و نبی یعنی کسیکه خبر می‌‌دهد و مسلمأ اولین و مهمترین صفت پیامبران راستگو بودن آنها و درستی اخبار آنان است. ایشان در زمان پادشاهی نمرود و در بین‌النهرین می‌زیسته و از پیامبران الوالعزم است و مجاهدت‌های فراوانی از جمله مبارزه با بت‌پرستی و مهاجرت به مکه و بازسازی خانه کعبه را انجام داد و بارها در این راه آزموده شد. قران با آوردن داستان ابراهیم (ع) در چند هزار سال قبل ما را به راستگو بودن و درست عمل کردن در زندگی تشویق می‌نماید و اینکه تنها راه رشد و کمال راستی است. پس توصیه می‌فرماید که اولأ انسان تاریخ را بخواند و از سرگذشت پیشینیان درس بیاموزد و ثانیأ صفات خوب را دریابد و بکار بندد.
حافظ:
سحرم دولتِ بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد
قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد
مژدگانی بده ای خلوتیِ نافه گشای
که ز صحرایِ خُتَن آهویِ مُشکین آمد
گریه آبی به رخِ سوختگان بازآورد
ناله فریادرَسِ عاشقِ مسکین آمد
مرغِ دل باز هوادارِ کمان ابروییست
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد
ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست
که به کامِ دلِ ما آن بشد و این آمد
رسمِ بدعهدیِ ایام چو دید ابرِ بهار
گریه‌اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد
چون صبا گفتهٔ حافظ بشنید از بلبل
عَنبرافشان به تماشایِ رَیاحین آمد

 

 شنیدن و دیدن


أَفَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِي الْعُمْيَ وَمَن كَانَ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ
(زخرف ۴۹)
(ای پیامبر!) آیا تو می‌توانی سخن خود را به گوش کران برسانی، یا کوران و کسانی را که در گمراهی آشکاری هستند هدایت کنی؟!
توضیح:
خداوند در اینجا کافر را به کسی که ناشنوا و نابینا است تشبیه کرده است.پس این گوش و چشم ظاهری کارائی زیادی ندارند و شنیدن و دیدن واقعی درک حقیقت جهان است و اگر چنین شنیدن و دیدنی نباشد انسان در تاریکی مطلق قرار میگیرد (فی ضلال مبین) ، هر چند فکر میکند که می بیند و می‌شنود و در جای دیگر می فرماید این گونه انسانها در قیامت هم نابینا حاضر میشوند. پس تا وقت هست سعی کنیم بینا و شنوای واقعی گردیم و حقیقت عالم را بشنویم و ببینیم.
حافظ:
مردم دیدهٔ ما جز به رُخَت ناظر نیست
دل سرگشتهٔ ما غیرِ تو را ذاکر نیست
اشکم احرامِ طوافِ حَرَمَت می‌بندد
گر چه از خونِ دلِ ریش دمی طاهر نیست
بستهٔ دام و قفس باد چو مرغ وحشی
طایر سِدره اگر در طلبت طایر نیست
عاشقِ مفلس اگر قلبِ دلش کرد نثار
مَکُنَش عیب که بر نقدِ روان قادر نیست
عاقبت دست بدان سروِ بلندش برسد
هر که را در طلبت همتِ او قاصر نیست
از روان بخشی عیسی نزنم دَم هرگز
زان که در روح فَزایی چو لبت ماهر نیست
من که در آتشِ سودای تو آهی نزنم
کِی توان گفت که بر داغ، دلم صابر نیست
روز اول که سرِ زلفِ تو دیدم گفتم
که پریشانیِ این سلسله را آخر نیست
سَرِ پیوند تو تنها نه دلِ حافظ راست
کیست آن کِش سَرِ پیوند تو در خاطر نیست

 

نظام خداوند


إِنَّ الَّذِينَ حَقَّتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَتُ رَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ
(یونس ۹۶)
(و بدان) آنها که فرمان پروردگار تو بر آنان تحقق یافته، ایمان نمی‌آورند،
توضیح:
می‌فرماید قانون و نظام الهی در همه جهان حاکم است ( کلمت ربک) پس اگر کسی نظام و سیستم خداوند را نادیده بگیرد و راه کفر برود ، به اعتبار همان قانون دچار شکست و تباهی میشود و راه ایمان بر او بسته میگردد( حقت علیهم) و به تدریج وارد تاریکی میشود و از پرتو ایمان دور می‌گردد ( لا یؤمنون). مسلمأ برگشت از این حالت بدست خود شخص است و تا زمان خداحافظی از این دنیا انسان میتواند راه خود را تغییر دهد کما اینکه بسیاری در تاریخ چنین کردند و مجددأ وارد نور و سعادت شدند.
حافظ:
هر که شد محرمِ دل در حرمِ یار بِمانْد
وان که این کار ندانست در انکار بِمانْد
اگر از پرده برون شد دلِ من عیب مکن
شُکر ایزد که نه در پردهٔ پندار بِمانْد
صوفیان واسِتَدَنْد از گروِ مِی همه رَخْت
دلقِ ما بود که در خانهٔ خَمّار بِمانْد
محتسب شیخ شد و فِسقِ خود از یاد بِبُرد
قصهٔ ماست که در هر سرِ بازار بِمانْد
هر مِیِ لعل کز آن دستِ بلورین سِتَدیم
آبِ حسرت شد و در چشمِ گهربار بِمانْد
جز دلِ من کز ازل تا به ابد عاشق رفت
جاودان کس نشنیدیم که در کار بِمانْد
گشت بیمار که چون چشمِ تو گردد نرگس
شیوهٔ تو نَشُدَش حاصل و بیمار بِمانْد
از صدایِ سخنِ عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبدِ دَوّار بِمانْد
داشتم دلقی و صد عیبِ مرا می‌پوشید
خرقه رهنِ مِی و مطرب شد و زُنّار بِمانْد
بر جمالِ تو چنان صورتِ چین حیران شد
که حدیثش همه جا در در و دیوار بِمانْد
به تماشاگَهِ زلفش دلِ حافظ روزی
شد که بازآید و جاوید گرفتار بِمانْد

 

 صف‌های متفاوت


يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولَٰئِكَ يَقْرَءُونَ كِتَابَهُمْ وَلَا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا
اسراء ۷۱
(به یاد آورید) روزی را که هر گروهی را با پیشوایشان می‌خوانیم! کسانی که نامه عملشان به دست راستشان داده شود، آن را (با شادی و سرور) می‌خوانند؛ و بقدر رشته شکاف هسته خرمایی به آنان ستم نمی‌شود!
توضیح:
می‌فرماید در قیامت هر کسی با امام خود خوانده میشود( ندعو کل اناس بامامهم) و امام به معنی رئیس و جلودار و راهنماست پس انسان تنها نیست بلکه پشت سر راهنمای خود و هم فکران خودش می‌باشد. یعنی در جهان دیگر تقسیم‌بندی دقیقی وجود دارد که در پی انتخاب و اختیار این دنیاست و بسته به انتخاب و روش زندگی دنیائی برای هر گروه مشخص می‌شود. بعد می‌فرماید اگر کتاب انسان در حالت میمنت و مبارکی باشد ( اوتی کتابه بیمینه) و همراه با پیشینه ایمانی و نیکوکاری شکل گرفته باشد قابل خواندن است و انسان با احساس خوب و سربلندی نتیجه اعمال خود را می‌خواند و شکر می‌گوید ( یقرءون کتابهم) و در آنجا می‌بینند که کوچکترین ظلم و ستمی به هیچکس واقع نمی‌گردد( لا یظلمون فتیلا) و فتیل رشته باریک داخل شکاف هسته خرماست که در اینجا برای مثال آورده شده است. پس چه بهتر که هر شخصی از همین دنیا راه و روشِ مطابق با فطرت را انتخاب کند و در پایان هر روز کتاب خود را بخواند و اشتباهات آنرا تصحیح نماید و با قلبی مطمئن راهی جهان آخرت گردد.
حافظ:
از سرِ کویِ تو هر کو به ملالت برود
نرود کارش و آخِر به خجالت برود
کاروانی که بُوَد بدرقه‌اش حفظِ خدا
به تَجَمُّل بنشیند به جَلالت برود
سالک از نورِ هدایت بِبَرَد راه به دوست
که به جایی نرسد گر به ضَلالت برود
کامِ خود آخرِ عمر از مِی و معشوق بگیر
حیفِ اوقات که یک سر به بطالت برود
ای دلیلِ دلِ گمگشته خدا را مددی
که غریب اَر نَبَرَد رَه، به دلالت برود
حکمِ مستوری و مستی همه بر خاتِمَت است
کس ندانست که آخِر به چه حالت برود
حافظ از چشمهٔ حکمت به کف آور جامی
بو که از لوحِ دلت نقشِ جهالت برود

 

روز افسوس


وَأَنذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ وَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ
(مریم ۳۹)
آنان را از روز حسرت بترسان، در آن هنگام که همه چیز پایان می‌یابد! و آنها در غفلتند و ایمان نمی‌آورند!
توضیح:
می‌فرماید به مردم هشدار رسیدن روز افسوس را بده و آنان را آگاه کن ( یوم الحسرة) و روز حسرت یکی از اسامی قیامت است زیرا در آنموقع همه انسانها وقتی پرونده خود را می‌بینند آرزوی بهتر بودن را خواهند داشت و اینکه متوجه می‌شوند امکان داشت با انتخاب بهتر پرونده بهتری میداشتند لذا افسوس می‌خورند و خلاصه همه در حسرت وضع بهتری هستند. از مشخصات چنین روزی اینکه امکان تغییر وضعیت به پایان رسیده ( قضی الامر ) یعنی صحنه امتحان برچیده شده است و آن روز هنگام بررسی کارنامه است. پس انسان از هم اکنون باید بفکر آنروز باشد و در غفلت و بی‌خبری نماند( فی غفلة و هم لا یؤمنون). در این جاست که ایمان و داشتن یقین به کمک انسان می‌آید و او را در جاده رشد و تکامل قرار می‌دهد.
حافظ:
یوسفِ گُم گشته بازآید به کنعان، غم مَخُور
کلبهٔ احزان شَوَد روزی گلستان، غم مخور
ای دل غمدیده، حالت بِه شود، دل بَد مکن
وین سرِ شوریده باز آید به سامان غم مخور
گر بهارِ عمر باشد باز بر تختِ چمن
چتر گل در سر کَشی، ای مرغِ خوشخوان غم مخور
دورِ گردون گر دو روزی بر مرادِ ما نرفت
دائماً یکسان نباشد حالِ دوران غم مخور
هان مَشو نومید چون واقِف نِه‌ای از سِرِّ غیب
باشد اندر پرده بازیهایِ پنهان غم مخور
ای دل اَر سیلِ فنا بنیادِ هستی بَر کَنَد
چون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخور
در بیابان گر به شوقِ کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کُنَد خارِ مُغیلان غم مخور
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست، کان را نیست پایان، غم مخور
حال ما در فِرقت جانان و اِبرامِ رقیب
جمله می‌داند خدایِ حالْ گردان غم مخور
حافظا در کُنجِ فقر و خلوتِ شبهایِ تار
تا بُوَد وِردَت دعا و درسِ قرآن غم مخور

 

 نقش پیامبرص


إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِيرًا
(فتح ۸)
به یقین ما تو را گواه (بر اعمال آنها) و بشارت‌دهنده و بیم‌دهنده فرستادیم،
توضیح:
می‌فرماید پیامبر بزرگوار اسلام سه نقش کلیدی دارد. شاهد به معنی نمونه و Role Model است یعنی مسلمان باید از او روش زندگی را یاد بگیرد و به او نگاه کند از او درس بگیرد( شاهدًا) . مبشر به معنی بشارت دهنده و نشاندهنده آینده خوب برای مؤمنین و مژده دادن است ( مبشرًا) و نذیر یعنی هشدار دهنده (مانند آژیر خطر در احتمال حمله هوائی است ) یعنی عواقب راههای انحرافی را روشن میسازد و مردم را از رفتن به آن بیم میدهد ( نذیرًا) پس بهتر است که راه و زندگی پیامبر را ببینیم و حرفهایش را گوش دهیم و مانند او عمل کنیم و در حقیقت یک مسلمان نیز باید این سه خصلت را داشته باشد و به فکر اجتماع خود و امیدوار به آینده‌ای روشن برای اجتماع خود باشد. ‌
حافظ:
ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را رفیق و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا
فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد
به صدر مصطبه‌ام می‌نشاند اکنون دوست
گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد
خیال آب خضر بست و جام اسکندر
به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد
طربسرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی یار منش مهندس شد
لب از ترشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود
که علم بی‌خبر افتاد و عقل بی‌حس شد
چو زر عزیز وجود است نظم من آری
قبول دولتیان کیمیای این مس شد
ز راه میکده یاران عنان بگردانید
چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد

 

 پروردگار یگانه


وَقَالَ اللَّهُ لَا تَتَّخِذُوا إِلَٰهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّمَا هُوَ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ فَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ
نحل ۵۱
خداوند فرمان داده: «دو معبود (برای خود) انتخاب نکنید؛ معبود (شما) همان خدای یگانه است؛ تنها از (کیفر) من بترسید!»
می‌فرماید در جهان‌بینی توحیدی داشتن دو خدا معنائی ندارد( الهین اثنین) زیرا با وحدانیت و یگانگی خالق جهان و با حقیقت منافات دارد. پس سیستم جهان فقط با توحید همخوانی دارد( اله واحد) و برای رسیدن به موفقیت و رشد و تکامل رعایت قوانین تنها پروردگار عالم لازم است( فایای فارهبون).
سعدی:
به نام خدایی که جان آفرید
سخن گفتن اندر زبان آفرید
خداوند بخشندهٔ دستگیر
کریم خطا بخش پوزش پذیر
عزیزی که هر کز درش سر بتافت
به هر در که شد هیچ عزت نیافت
سر پادشاهان گردن فراز
به درگاه او بر زمین نیاز
نه گردن کشان را بگیرد بفور
نه عذرآوران را براند بجور
وگر خشم گیرد به کردار زشت
چو بازآمدی ماجرا در نوشت
دو کونش یکی قطره در بحر علم
گنه بیند و پرده پوشد بحلم

 

جهانِ زنده


يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ
(الرحمن ۲۹)
تمام کسانی که در آسمانها و زمین هستند از او تقاضا می‌کنند، و او هر روز در شأن و کاری است!
توضیح:
می‌فرماید نظام و سیستم الهی بطور دائمی و هر لحظه در زندگی موجودات جریان دارد و همه از او سئوال و تقاضا میکنند یعنی تمام مخلوقات قانونمندی او را پیروی می نمایند( یساله) و این فعل استمراری است. پس چه بهتر که انسانِ صاحب اختیار هم به نظام خالق خود بپیوندد. سپس می‌فرماید خالق این جهان هر لحظه در پی انجام کاری است ( کل یوم هو فی شأن) و شأن می‌تواند خلق و اجرای قوانینی باشد که در جهان جاری است و بک لحظه خاموشی و تعطیلی در کار جهان وجود ندارد. پس چنین حاکم مقتدری را نمی‌توان نادیده گرفت و چه بهتر که انسان در مقابلش تواضع کند.
اقبال لاهوری :
دمادم نقش های تازه ریزد
بیک صورت قرار زندگی نیست
اگر امروز تو تصویر دوش است
بخاک تو شرار زندگی نیست
مولوی:
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرام‌تر از آهو بی‌باک‌تر از شیرم
هر لحظه که می‌کوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر

 

یکتای آگاه


هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَٰنُ الرَّحِيمُ
(حشر ۲۲)
او خدایی است که معبودی جز او نیست، دانای آشکار و نهان است، و او رحمان و رحیم است!
توضیح:
می‌فرماید هیچ خدائی غیر از او نیست یعنی هیچ وجود و هستی غیر از او را نمیتوان یافت و تمام عالم از وجود الله لبریز است ( لا اله الا هو) ، او دانا و جاضر در تمام صحنه های حال و گذشته و آینده ماست، زمان قرارداد ماست و در مقامِ خالق هستی همه چیز حی و حاضر است پس غیبی برای خداوند عالم وجود ندارد و غیب و نهان ما عین شهود و آشکاری اوست( عالم الغیب و الشهاده). در آخر می‌فرماید مهربانی و بخشندگی در ذات اوست و برای مخلوقات خود خیر و خوبی می‌خواهد( الرحمن الرحیم). پس باید با میل و رغبت، او را بشناسیم و او را عبادت کنیم یعنی رام او و دستورات او باشیم و بدانیم او بسیار مهربان و بخشنده است یعنی باوجود این قدرت و بزرگی و یکتائی ، بیشرین بخشش و لطف و گذشت را به موجودات دارد.
حافظ:
رَواقِ منظرِ چشمِ من آشیانهٔ توست
کَرَم نما و فرود آ که خانه خانهٔ توست
به لطفِ خال و خط از عارفان ربودی دل
لطیفه‌های عجب زیرِ دام و دانهٔ توست
دلت به وصلِ گل ای بلبل صبا خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانهٔ توست
عِلاج ضعفِ دلِ ما به لب حوالت کن
که این مُفَرِّحِ یاقوت، در خزانهٔ توست
به تن مُقصرم از دولتِ ملازمتت
ولی خلاصهٔ جان خاکِ آستانهٔ توست
من آن نِیَم که دهم نقدِ دل به هر شوخی
دَرِ خزانه، به مهر تو و نشانهٔ توست
تو خود چه لعبتی ای شهسوارِ شیرین کار
که توسنی چو فلک، رامِ تازیانهٔ توست
چه جای من، که بلغزد سپهر شعبده باز
از این حیَل که در انبانهٔ بهانهٔ توست
سرودِ مجلست اکنون فلک به رقص آرد
که شعرِ حافظِ شیرین سخن ترانهٔ توست

 


مسیر


إِلَىٰ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ
(قیامه ۳۰)
در آن روز مسیر همه بسوی پروردگارت خواهد بود!
توضیح:
می‌فرماید در روز قیامت مسیر و مقصد همه بسوی خداست(الی ربک) زیرا مقصد دیگری وجود ندارد و همه عالم از وجود خدا پُر شده است. در این دنیا با اختیاری که به انسان داده شده است ممکنست شخص مسیر خود را تغییر دهد و خدا را نخواهد و به نظام او عمل نکند ولی پس از مرگ دستگاه آفرینش و همین نظام الهی انسانها را مانند سایر مخلوقات جبرأ بسوی خداوند و قانون او سوق میدهد (مساق) و مساق یعنی محل رفتن و مسیرِ حرکت ، پس بهتر است از همین حالا که انسان فرصت دارد با اختیار خود مسیر درست را انتخاب کند و هدف از خلقت بشر همین انتخاب راه و رسیدن به رشد و کمال میباشد.
منسوب به جناب مولوی:
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم
آنچه از عالم عِلوی است من آن می گویم
رخت خود باز بر آنم که همانجا فکنم
مرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
کیست آن گوش که او می شنود آوازم
یا کدام است سخن می کند اندر دهنم
کیست در دیده که از دیده برون می نگرد
یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم
تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی
یک دم آرام نگیرم نفسی دم نزنم
می وصلم بچشان تا دَرِ زندان ابد
به یکی عربده مستانه به هم درشکنم
من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم
آنکه آورد مرا باز برد تا وطنم
تو مپندار که من شعر به خود می گویم
تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم


تلاش بی‌فایده


الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا
(کهف ۱۰۴)
آنها که تلاشهایشان در زندگی دنیا گم (و نابود) شده؛ با این حال، می‌پندارند کار نیک انجام می‌دهند!»
توضیح:
می‌فرماید کسانی هستند که کوشش آنان در زندگی تباه میشود و فایده‌ای ندارد( ضل سعیهم) و مسلمأ دلیل آن نداشتن جهان‌بینی توحیدی و تکیه نزدن به قدرت لایزال الهی است. یعنی اگر انسان فقط بخاطر دنیا کار کند و در آن کار حیله و نیرنگ موج زند ، این تلاش دیری نمی‌پاید و نابود میشود و در تاریخ نمونه‌های بسیاری را می‌توان یاد کرد. سپس می‌فرماید سخت‌تر اینکه خود این اشخاص گمان میبرند که کار نیکی را انجام داده‌اند ولی چون از روی خلوص و صدق و صفا نبوده است راه بجائی نمی‌برد( یحسبون انهم یحسنون صنعا). بنابراین بسیاری از خیریه‌ها و حج رفتنها و نماز خواندن‌ها چون از روی ریا و نیرنگ است شامل این آیه می‌گردد. اینگونه افراد تمام ثروتی که اندوخته اند و تمام شهرت و مقامی که دارند ضایع میشود و بهره‌ای برای آنان ندارد.
حافظ:
هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
که آشنا سخن آشنا نگه دارد
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته‌ات به دو دست دعا نگه دارد
گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان
نگاه دار سر رشته تا نگه دارد
صبا بر آن سر زلف ار دل مرا بینی
ز روی لطف بگویش که جا نگه دارد
چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت
ز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد
سر و زر و دل و جانم فدای آن یاری
که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد
غبار راهگذارت کجاست تا حافظ
به یادگار نسیم صبا نگه دارد


کلام دست‌نخورده


إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ
(حجر ۹)
ما قرآن را نازل کردیم؛ و ما بطور قطع نگهدار آنیم!
توضیح:
می‌فرماید ما (اِنّا) که جمع است ، یعنی خداوند و مجموعه نیروهای تحت امر خداوند‌ و خلاصه با اراده و بدستور خداوند قران را فروفرستادیم، بعضی نیز این نسبت جمع را به خود الله نسبت می‌دهند ( انا نحن نزلنا الذکر) و نارل کردن یعنی از مرتبه بالای ادراک به سطح فهم و درک انسان فرود آمد. سپس اضافه می‌نماید که همان خدای متعال و مجموعه تحت امر او این قران را حفظ میکنند تا در طول تاریخ چیزی به آن اضافه و یا از آن کم نگردد ، خداوندی که فرودآورنده آنست آنرا حفظ خواهد کرد پس قران تنها کتاب الهیست که از گزند حوادث تاریخ در امان مانده و از دست خوردن مصون مانده است و همان گفتار ناب خداوند است که بدست ما رسیده است و باید این موهبت الهی را قدر بدانیم و تا میتوانیم آنرا بخوانیم و بفهمیم و از آن سود ببریم.
حافظ:
دوش وقتِ سَحَر از غُصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمتِ شب آبِ حیاتم دادند
بیخود از شَعْشَعِهٔ پرتوِ ذاتم کردند
باده از جامِ تَجَلّیِ صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شبِ قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این رویِ من و آینهٔ وصفِ جمال
که در آن جا خبر از جلوهٔ ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب؟
مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژدهٔ این دولت داد
که بِدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد
اجرِ صبریست کز آن شاخِ نباتم دادند
همّتِ حافظ و انفاسِ سحرخیزان بود
که ز بندِ غمِ ایّام نجاتم دادند


مِسکین


وَلَا يَحُضُّ عَلَىٰ طَعَامِ الْمِسْكِينِ
(ماعون ۳)
و (دیگران را) به اطعام مسکین تشویق نمی‌کند!
توضیح:
می‌فرماید کسانی که کافراند یعنی بر حقایق عالم پوشش افکنده اند هیچ فعالیت و رغبتی در کمک به تغذیه و زندگی مستمندان و حتی تشویق دیگران به چنین فعالیتی ندارند ( لا یحض) و حض به معنی برانگیختن و تشویق است پس اگر چنین افرادی جائی هم کمکهائی میکنند بخاطر (مسکین ) نیست بلکه بخاطر (خودشان) است. مؤمن واقعی باید تا آنجا که می‌تواند کارش تشویق و تبلیغ برای سر و سامان دادن به مسکین باشد و مسکین کسی است که از شدت فقر توانائی حرکت ندارد و بحالت سکون افتاده است و اگر کسی بدون چشم داشت دنیائی به مسکین کمک کند حتمأ رگه های توحید و دینداری در او ریشه دارد و پیوسته رشد و کمال می‌یابد. امروزه سازمانهای حقوق بشری در دنیا براه افتاده‌اند و کارهای نیکی انجام می‌دهند و می‌بینیم که قران در ۱۴ قرن پیش به این موضوع اشاره دارد و آن را از علائم ایمان و دینداری می‌داند.
سعدی:
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی

سعدی:
به پوشیدن ستر درویش کوش
که ستر خدایت بود پرده پوش
مگردان غریب از درت بی نصیب
مبادا که گردی به درها غریب
بزرگی رساند به محتاج خیر
که ترسد که محتاج گردد به غیر
به حال دل خستگان در نگر
که روزی دلی خسته باشی مگر
درون فروماندگان شاد کن
ز روز فروماندگی یاد کن
نه خواهنده‌ای بر در دیگران
به شکرانه خواهنده از در مران


جهانی بودن اسلام


وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ
(سباء ۲۸)
و ما تو را جز برای همه مردم نفرستادیم تا (آنها را به پاداشهای الهی) بشارت دهی و (از عذاب او) بترسانی؛ ولی بیشتر مردم نمی‌دانند!
توضیح:
این آیه مبارک دعوت فرامکانی و فرازمانی دین اسلام را به ما گوشزد میکند و اینکه قوانین و هدایتهای آن برای بشریت در هر مکان و هر زمان کافیست ، می‌فرماید ما تو را برای همه مردم فرستادیم ( کافة للناس) و دو رسالت را به پیامبر بزرگوار ابلاغ میکند یکی بشارت به زندگی خوب و آسوده در دنیا و آخرت اگر انسان قران را بخواند و عمل کند( بشیر‌ًا). دیگری انذار و آگاهی از ندیدن حقایق و عمل نکردن به قران( نذیرًا) . در آخر میفرماید بیشتر مردم متوجه این حقیقت نیستند و راه دیگری میروند( اکثر الناس لایعلمون). پس کلام قران و دستورات پیامبر اسلام( ص) زندگی‌بخش است و به سعادت و خوشبختی بشارت می‌دهد.
حافظ:
سحرم دولتِ بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد
قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد
مژدگانی بده ای خلوتیِ نافه گشای
که ز صحرایِ خُتَن آهویِ مُشکین آمد
گریه آبی به رخِ سوختگان بازآورد
ناله فریادرَسِ عاشقِ مسکین آمد
مرغِ دل باز هوادارِ کمان ابروییست
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد
ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست
که به کامِ دلِ ما آن بشد و این آمد
رسمِ بدعهدیِ ایام چو دید ابرِ بهار
گریه‌اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد
چون صبا گفتهٔ حافظ بشنید از بلبل
عَنبرافشان به تماشایِ رَیاحین آمد


 قیام نیروها


يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلَائِكَةُ صَفًّا لَّا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَٰنُ وَقَالَ صَوَابًا
نبأ ۳۸
روزی که «روح» و «ملائکه» در یک صف می‌ایستند و هیچ یک، جز به اذن خداوند رحمان، سخن نمی‌گویند، و (آنگاه که می‌گویند) درست می‌گویند!
توضیح:
می‌فرماید روزی فرا میرسد که نیروی روح و تمام نیروهای جهان آماده به خدمت و منتظر دستور آفریدگار می‌مانند( یوم یقوم الروح و الملائکة)، منظور از (یوم) روز قیامت و یا هر روز و هر لحظه‌ای در خلقت است که همه نیروها بر طبق قانونمندی پروردگار عالم آماده به‌ کارند(یقوم) و روح را فرشته‌ای برتر از سایر نیروها دانسته‌اند و یا می‌تواند عامل حیات و حرکت در جهان باشد بهر حال بر سایر نیروها مقدم است . این نیروها از خود سخنی ندارند و بر طبق همان نظام الهی گوش به فرمان خالق خود هستند یعنی مطیع کامل هستند و اختیاری ندارند( لا یتکلمون الا من اذن) پس ممکنست به بعضی از آنان در لحظه‌ای خاص اجازه سخن گفتن و بروز فعالیت داده شود و در اینصورت بهترین سخن را می‌گویند و با دقیق‌ترین شکل ممکن قانون الهی و دستورات او را انجام می‌دهند(قال صوابا) و صواب به معنی درست و منطبق با حقیقت است یعنی همان وظیفه‌ای که بر عهده دارند به دقت انجام می‌دهند. ایمان به این آیات انسان را متوجه کوچکی خود در جهان آفرینش می‌نماید.
حافظ:
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را؟
که به شُکرِ پادشاهی ز نظر مران گدا را
ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را
مژهٔ سیاهت ار کرد به خون ما اشارت
ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا
دل عالمی بسوزی چو عِذار برفُروزی
تو از این چه سود داری که نمی‌کنی مدارا
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایان بنوازد آشنا را
چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی؟
دل و جان فدای رویت بنما عِذار ما را
به خدا که جرعه‌ای ده تو به حافظ سحرخیز
که دعای صبحگاهی اثری کند شما را

 

گفتگوی بهشتیان


دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلَامٌ وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ
(یونس ۱۰)
گفتار (و دعای) آنها در بهشت این است که: «خداوندا، منزهی تو!» و تحیّت آنها در آنجا: سلام؛ و آخرین سخنشان این است که: «حمد، مخصوص پروردگار عالمیان است!»
توضیح:
خداوند زندگی مؤمنین در سرای آخرت را ترسیم میکند و گفتگوی آنها که با تسبیح خدا آغاز میشود و منزه دانستن او و در خدمت او بودن(دعواهم فیها سبحانک) یعنی دعوت و ندای آنها با خالق مهربان خویش تسبیح است و تسبیح اوج عشق به خداست. و بعد می‌فرماید به همسفران خود سلام می‌گویند که به معنی تسلیم حق بودن و صلح و سلامتی برای هم خواستن است ( تحیّتهم فیها سلام) و تحیّت یعنی طلب حیات و آرزوی جاودانی زیستن و درود فرستادن برای همدیگر است. در پایان هم حمد و سپاس بدرگاه پروردگار خود میگویند ( الحمد لله) و هر مقام و موقعیتی که دارند از او می‌دانند. البته مؤمنین واقعی این دستور را در همین دنیا هم اجرا می‌کنند و زندگی بهشتی شامل عشق به خالق و کمک به همنوع و خوشبینی و خوشبختی باید از همین جا آغاز گردد تا در جهان دیگر ادامه یابد.
حافظ:
گفتم غمِ تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم که ماهِ من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مِهرورزان رسمِ وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راهِ نظر ببندم
گفتا که شب رو است او از راهِ دیگر آید
گفتم که بویِ زلفت گمراهِ عالَمَم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم خوشا هوایی کز بادِ صبح خیزد
گفتا خُنُک نسیمی کز کویِ دلبر آید
گفتم که نوشِ لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
گفتم دلِ رحیمت کِی عزمِ صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقتِ آن درآید
گفتم زمانِ عِشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید


 
عبد بودن


وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ
حجر ۹۹
و پروردگارت را عبادت کن تا یقین [= مرگ‌] تو فرا رسد!
می‌فرماید عبدِ پروردگارت باش( واعبد ربک) و عبد به معنی جادهِ صاف و بدون پستی و بلندی است و در مقام خلقت عبد انسانی است که صاف و آئینه گردد تا بتواند تصویر پروردگار گردد و صفات آفریدگار را در خود جای دهد. در اینصورت است که انسان رشد و کمال می‌یابد و از سایر جانداران متمایز می‌گردد. بعد می‌فرماید فرصت کوتاه است و تا رسیدن به مرحله یقین کوشش کن( حتی یأتیک الیقین) و یقین را لحظه مرگ گرفته‌اند که می‌گویند در آنزمان پرده‌ها کنار میرود و حقایق روشن می‌گردد. البته انسانهای والا در زندگی خود و قبل از مرگ هم به این مرحله میرسند و اینگونه افراد چه سعادتی در دنیا و جهان دیگر خواهند داشت.
حافظ:
ساقی به نور باده برافروز جامِ ما
مطرب بگو که کارِ جهان شُد به کامِ ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم
ای بی‌خبر ز لذتِ شربِ مدامِ ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریدهٔ عالم دوام ما
چندان بُوَد کرشمه و نازِ سَهی‌قدان
کآید به جلوه سرو صنوبرخرام ما
ای باد اگر به گلشن اَحباب بگذری
زنهار عرضه دِه بَرِ جانان پیام ما
گو نام ما ز یاد به عمداً چه می‌بری؟!
خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
مستی به چشمِ شاهدِ دلبندِ ما خوش است
زآن رو سپرده‌اند به مستی زمام ما
ترسم که صرفه‌ای نَبَرَد روز بازخواست
نانِ حلالِ شیخ، ز آب حرام ما
حافظ ز دیده، دانهٔ اشکی همی‌فشان
باشد که مرغِ وصل کُند قصدِ دام ما
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی‌قوام ما


دعوت‌نامه


يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ وَتَظُنُّونَ إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلًا
(اسراء ۵۲)
همان روز که شما را فرامی‌خواند؛ شما هم اجابت می‌کنید در حالی که حمد او را می‌گویید؛ می‌پندارید تنها مدت کوتاهی درنگ کرده‌اید
توضیح:
می‌فرماید روزی که ما را صدا میزنند (یوم یدعوکم) پس در آنموقع ما زنده و بیداریم چون می‌شنویم یعنی مرگ به معنای نیستی و نابودی نیست و منظور لحظه قیامت است ، البته پروردگار عالم و قانونمندی او هر روز و هر لحظه ما را براه راست فرامی‌خواند و انسان با اختیاری که دارد می‌تواند در همین دنیا پاسخ دهد و حمد خدا را گوید و راه او را انتخاب کند اما در قیامت چاره‌ای جز قبول دعوت ندارد ( فستجیبون بحمده) و حتمأ جواب مثبت میدهد و راه تعیین شده را طی می‌کند یعنی در آنجا اختیاری ندارد و سیستم جبری که الان بر اجزاء عالم حاکم است در آنزمان بر انسان هم بطور کامل مسلط میشود و این اختیار موقت از او سلب میگردد و نکته آخر اینکه می‌فرماید در آنموقع طول مدت زندگی و پس از مرگ تا قیامت بسیار کوتاه و اندک جلوه میکند چون زمان قراردادی و مربوط به این دنیاست و در عوالم دیگر زمان مطرح نیست و در آنجا انسان به لحظه‌ای بودن تمام مدت دنیا پی می‌برد( ان لبثتم الا قلیلا). لذا اگر آدمی از هم‌اکنون به چنین روزی اعتقاد داشته باشد از حالا و با اختیار سیستم الهی را انتخاب می‌کند و سعادتمند می‌گردد.
حافظ:
راهیست راهِ عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند، چاره نیست
هر گَه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کارِ خیر حاجتِ هیچ استخاره نیست
ما را ز منعِ عقل مترسان و می بیار
کان شِحنه در ولایتِ ما هیچ کاره نیست
از چشم خود بپرس که ما را که می‌کُشد؟
جانا گناهِ طالع و جرمِ ستاره نیست
او را به چشمِ پاک توان دید چون هلال
هر دیده جایِ جلوهٔ آن ماه پاره نیست
فرصت شُمُر طریقهٔ رندی که این نشان
چون راهِ گنج بر همه کس آشکاره نیست
نگرفت در تو گریهٔ حافظ به هیچ رو
حیران آن دلم که کم از سنگِ خاره نیست


وام به خداوند


مَّن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ وَلَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ
(حدید ۱۱)
کیست که به خدا وام نیکو دهد تا خداوند آن را برای او چندین برابر کند؟ و برای او پاداش پرارزشی است!
توضیح:
می‌فرماید به خدا وام دهید و قرض دادن به خداوند یعنی مصرف مال در راه او و کمک به مستمندان که مستقیمأ به خدا وام داده‌ایم و یا انتشار علم و دانشی که انسان کسب کرده‌ است و یا با نیروی عضلانی خود به افراد نیازمند کمک کردن است( قرض حسنًا) و حسنًا یعنی با نیکوئی و خوشروئی و خوشدلی و طیب خاطر این کمکها انجام گیرد نه از روی ریا و ناچاری و یا پرداختن مالیات و غیره. بعد می‌فرماید پاسخ این وام چندین برابر خواهد بود ( فیضاعفه) و تازه اجر و پاداش با کرامتی هم در دنیا و آخرت خواهد داشت( اجر کریم) و کریم بودن پاداش از دروازه‌های مادی و دنیائی خارج میشود و آرامش روحی و زندگی بهشتی را از همین دنیا به ارمغان می‌آورد. پس آدمی تا فرصت دارد باید این وظیفه انسانی را انجام دهد ، البته بزرگان و عارفان واقعی بدون چشمداشت به پاسخ آن این کمکها را انجام میدهند.
سعدی:
بیا تا برآریم دستی ز دل
که نتوان برآورد فردا ز گل
به فصل خزان در نبینی درخت
که بی برگ ماند ز سرمای سخت
برآرد تهی دستهای نیاز
ز رحمت نگردد تهیدست باز
مپندار از آن در که هرگز نبست
که نومید گردد بر آورده دست
به مردان راهت که راهی بده
وز این دشمنانم پناهی بده
خدایا به ذات خداوندیت
به اوصاف بی مثل و مانندیت
که ما را در آن ورطهٔ یک نفس
ز ننگ دو گفتن به فریاد رس


 
بعثت


هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ
جمعه ۲
و کسی است که در میان جمعیت درس نخوانده رسولی از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها می‌خواند و آنها را تزکیه می‌کند و به آنان کتاب و حکمت می‌آموزد هر چند پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند!
توضیح:
می‌فرماید پروردگار عالم پیامبر بزرگوار را مأمور راهنمائی مردمانی درس نخوانده و اُمّی نمود و (اُم )به معنی مادر است یعنی انسان همانگونه که از مادر زاده شده، بزرگ گردیده و اطلاعات اضافی به او نرسیده است. پس پیامبر اسلام (ص) که خود نیز امّی بود ابتدا خود در مدرسه خلقت به استادی رسید و سپس در بین افراد درس نخوانده(اُمیین) و بدون سواد برانگیخته شد (بعثت) تا به آنان درس خلقت را بیاموزد و این وظیفه‌ بسیار سنگین و مهم را انجام دهد، سپس آیات و نشانه‌های خداوند و قوانین جهان را بر آنان خواند و معانی آنها را فهماند ( تلاوت) و باعث تزکیه و رشد و نمو آن مردمان و آیندگان شد( یزکیهم) و قوانین آفرینش و حقایق عالم را به آنان آموخت(الکتاب). همچنین چگونه انسان بودن و رفتار خردمندانه را به بشریت آموزش داد( والحکمه) و حکمت کیفیت زندگی و خرد ورزی در جهان است. نداشتن این بینش توحیدی و عدم شناخت عمیق جهان در انسان تاریکی و گمراهی میاورد که اعراب پیش از اسلام دچار آن بودند( لفی ضلال مبین) ، در جهان امروز نیز افرادی با علم و دانش ظاهری ممکنست اُمّی باشند یعنی درس آفرینش را درنیافته‌اند و از عمق عالم بی‌خبرند و در تاریکی بسر می‌برند و اگر توفیق و سعادت خویش را می‌طلبند بایستی از کتاب آفرینش و دستورات آن استفاده کنند و پیامبر خود را بشناسند تا رشد و کمال واقعی را در‌یابند وگرنه علیرغم علم و دانش محدودی که دارند اُمّی میمانند.
حافظ:
ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را رفیق و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا
فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد
به صدر مصطبه‌ام می‌نشاند اکنون دوست
گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد
خیال آب خضر بست و جام اسکندر
به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد
طربسرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی یار منش مهندس شد
لب از ترشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود
که علم بی‌خبر افتاد و عقل بی‌حس شد
چو زر عزیز وجود است نظم من آری
قبول دولتیان کیمیای این مس شد
ز راه میکده یاران عنان بگردانید
چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد

 

شاعران اینگونه باشند


إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيرًا وَانتَصَرُوا مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ
(شعراء ۲۲۷)
مگر کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام می‌دهند و خدا را بسیار یاد می کنند، و به هنگامی که مورد ستم واقع می‌شوند به دفاع از خویشتن (و مؤمنان) برمی‌خیزند ، آنها که ستم کردند به زودی می‌دانند که بازگشتشان به کجاست!
توضیح:
این آیه مبارک بعد از آیه نکوهشِ شاعران است و می‌فرماید مگر آنان که در زندگی خود ایمان و عمل نیکو دارند ( آمنوا و عملوا الصالحات) و مرتبأ خدا و نعمتهای او را یادآوری می‌کنند ( وذکروا الله کثیرًا) و بعد از ستمی که می‌بینند با شعر خود و کلامی نافذ برای از بین بردن آن ظلم و ستم برای خودشان و اجتماعشان تلاش می‌کنند( وانتصروا من بعد ما ظلموا) که می‌تواند بسیار تأثیرگذار باشد. یعنی در مقابل ستم ساکت نمی‌نشینند و با شعر خود مداح ستمگران نیستند. در آخر می‌فرماید ستمگران بزودی محل بازگشت خویش را خواهند فهمید و شاید این زمان مرگ باشد که حقایق روشن می‌گردد و چه خوشبخت کسیکه تا فرصت باقیست نتیجه ظلم و ستم را دریابد و زندگی خود را تغییر دهد.
حافظ:
سرِ ارادتِ ما و آستانِ حضرت دوست
که هر چه بر سرِ ما می‌رود ارادتِ اوست
نظیرِ دوست ندیدم اگر چه از مَه و مِهر
نهادم آینه‌ها در مقابلِ رخِ دوست
صبا ز حالِ دلِ تنگِ ما چه شرح دهد؟
که چون شِکَنجِ ورق‌هایِ غنچه تو بر توست
نه من سَبوکش این دیرِ رندسوزم و بس
بسا سَرا که در این کارخانه سنگ و سبوست
مگر تو شانه زدی زلفِ عنبرافشان را؟
که باد غالیه‌سا گشت و خاک عنبربوست
نثارِ رویِ تو هر برگِ گل که در چمن است
فدای قَدِّ تو هر سروبُن که بر لبِ جوست
زبانِ ناطقه در وصفِ شوق نالان است
چه جای کِلکِ بریده زبانِ بیهُده گوست؟
رخِ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
چرا که حالِ نکو در قَفایِ فالِ نکوست
نه این زمان دلِ حافظ در آتشِ هوس است
که داغدار ازل همچو لالهٔ خودروست


رشد و نمو


وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعِينَ
(بقره ۴۳)
و نماز را بپا دارید، و زکات را بپردازید، و همراه رکوع کنندگان رکوع کنید.
توضیح:
می‌فرماید نماز را برپای دارید و صلاة یعنی رویکرد و اتصال دائمی با خالق هستی است ( اقیموا الصلاة) پس صلاة در معنای اصلی خود یعنی وصل شدن و رویکرد بطرف خدا و با خدا تماس داشتن است و این فقط در نمازهای پنچگانه نیست بلکه در هر کار و هر موقعیت خدا را در نظر داشتن و با خدا زندگی کردن است. دستور دیگر دادن زکات به معنی پاک گردیدن است. مانند هرس کردن درختان برای افزایش تولید و رشد درختان است، انسان باید از مال خود در راه خدا بدهد تا هم خودش پاک گردد و رشد پیدا کند و هم آن مال افزونی یابد و هم به اجتماع کمک شود و فقر ریشه‌کن گردد ( اَتوا الزکاة). در آخر می‌فرماید فعالیتهای عبادی در جمع داشته باشید ( وارکعوا مع الراکعین) و رکوع بجز حرکت متواضعانه در نماز هر گونه فروتنی و انتخاب راه خدائی در کارها را شامل میشود. مانند نماز جمعی و خیرات جمعی و جهاد جمعی و غیره که اگر با عشق و علاقه و اختیار انجام گیرد اثرات اجتماعی بیشتری دارد و در خودسازی اشخاص هم بسیار مؤثر است.
حافظ:
رَواقِ منظرِ چشمِ من آشیانهٔ توست
کَرَم نما و فرود آ که خانه خانهٔ توست
به لطفِ خال و خط از عارفان ربودی دل
لطیفه‌های عجب زیرِ دام و دانهٔ توست
دلت به وصلِ گل ای بلبل صبا خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانهٔ توست
عِلاج ضعفِ دلِ ما به لب حوالت کن
که این مُفَرِّحِ یاقوت، در خزانهٔ توست
به تن مُقصرم از دولتِ ملازمتت
ولی خلاصهٔ جان خاکِ آستانهٔ توست
من آن نِیَم که دهم نقدِ دل به هر شوخی
دَرِ خزانه، به مهر تو و نشانهٔ توست
تو خود چه لعبتی ای شهسوارِ شیرین کار
که توسنی چو فلک، رامِ تازیانهٔ توست
چه جای من، که بلغزد سپهر شعبده باز
از این حیَل که در انبانهٔ بهانهٔ توست
سرودِ مجلست اکنون فلک به رقص آرد
که شعرِ حافظِ شیرین سخن ترانهٔ توست

 

بازگشت


يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَّصُوحًا عَسَىٰ رَبُّكُمْ أَن يُكَفِّرَ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيُدْخِلَكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ يَوْمَ لَا يُخْزِي اللَّهُ النَّبِيَّ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ يَسْعَىٰ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَاغْفِرْ لَنَا إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
(تحریم ۸)
ای کسانی که ایمان آورده‌اید بسوی خدا توبه کنید، توبه‌ای خالص؛ امید است (با این کار) پروردگارتان گناهانتان را ببخشد و شما را در باغهایی از بهشت که نهرها از زیر درختانش جاری است وارد کند، در آن روزی که خداوند پیامبر و کسانی را که با او ایمان آوردند خوار نمی‌کند؛ این در حالی است که نورشان پیشاپیش آنان و از سوی راستشان در حرکت است، و می‌گویند: «پروردگارا! نور ما را کامل کن و ما را ببخش که تو بر هر چیز توانائی!»
توضیح:
به مؤمنین می‌فرماید که توبه کنید. توبه یک مفهوم استمراری دارد یعنی یک مؤمن هر لحظه باید در فکر خود و کارهایش باشد و از اعمال بد خود دوری جوید و مرتب یک پالایش به خود بدهد( توبوا الی الله) .این توبه باید خالص و واقعی باشد( توبة نصوحًا) تا تأثیر درونی بگذارد و در نظام الهی بکار آید. بعد می‌فرماید با توبه واقعی خداوند گناهان انسان را میپوشاند و اثر آن گناه در عالم هستی پاک میگردد و انسان از عواقب آن مصون میماند( یکفر عنکم سیئاتکم). لذا انسان وارد زندگی سرسبز و جاودانه می‌گردد( جنات تجری من تحتها الانهار) پس دلیلی برای ناامیدی انسان نیست و همیشه احتمال برگشت و بخشش وجود دارد. می‌فرماید مؤمنین نوری دارند که همان اثر اعمالشان است و در دنیا و آخرت راه آنها را روشن میکند و چگونه زیستن را به آنان نشان می‌دهد( نورهم یسعی بین ایدیهم و بایمانهم) و دعای آنان افزایش این نور یعنی توسعه جهان بینی و درک خالق هستی و رشد و تکامل بیشتر است ( اتمم لنا نورنا) . در آخر می‌فرماید که خدای بزرگ خلقت خود را بر اساس قانون و قدر و اندازه و در نتیجه قدرت بنا نهاده است ( علی کل شیء قدیر).
حافظ:
جز آستان توام در جهان پناهی نیست
سرِ مرا به جز این در، حواله گاهی نیست
عدو چو تیغ کِشد، من سپر بیندازم
که تیغِ ما به جز از ناله‌ای و آهی نیست
چرا ز کویِ خرابات روی برتابم
کز این بِهَم، به جهان هیچ رسم و راهی نیست
زمانه گر بزند آتشم به خرمنِ عمر
بگو بسوز که بر من به برگِ کاهی نیست
غلامِ نرگسِ جَمّاشِ آن سَهی سَروم
که از شرابِ غرورش به کس نگاهی نیست
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شریعتِ ما غیر از این گناهی نیست
عِنان کشیده رو ای پادشاهِ کشورِ حُسن
که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست
چنین که از همه سو دامِ راه می‌بینم
بِه از حمایتِ زلفش مرا پناهی نیست
خزینهٔ دلِ حافظ به زلف و خال مده
که کارهای چنین، حَدِّ هر سیاهی نیست

 

گفتگو با خدا


رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لَّا رَيْبَ فِيهِ إِنَّ اللَّهَ لَا يُخْلِفُ الْمِيعَادَ
(آل عمران ۹)
پروردگارا! تو مردم را، برای روزی که تردیدی در آن نیست، جمع خواهی کرد؛ زیرا خداوند، از وعده خود، تخلّف نمی‌کند.
توضیح:
می‌فرماید پرهیزگاران این چنین با خداوند نیایش می‌کنند ، آنان اعتراف به آمدن روزی دارند که هیچ شکی را در آن نمی‌بینند (لیوم لا ریب فیه) یعنی با ایمان به غیب و اعتقاد راسخ هیچ تردیدی در باور آنان باقی نمی‌ماند و اینکه ایمان دارند همه مردمان در آنروز گرد هم میایند تا به حساب انسانها رسیدگی شود ( جامع الناس) و مسلمأ این اعتراف در نحوه زیستن آنان تأثیر دارد. اطمینان دارند که خالق جهان خلف وعده نمی‌کند و این صحنه حتمأ پیش خواهد آمد( ان الله لا یخلف المیعاد). پس این تفکر در عملکرد امروز انسان و اینکه چگونه زندگی کند بسیار مؤثر است.
حافظ:
نفسِ بادِ صبا مُشک فشان خواهد شد
عالَمِ پیر دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جامِ عقیقی به سمن خواهد داد
چشمِ نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تَطاول که کشید از غمِ هجران بلبل
تا سراپردهٔ گل نعره زنان خواهد شد
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
ای دل ار عشرتِ امروز به فردا فکنی
مایهٔ نقدِ بقا را که ضِمان خواهد شد؟
ماه شعبان مَنِه از دست قدح، کاین خورشید
از نظر تا شبِ عیدِ رمضان خواهد شد
گل عزیز است غنیمت شِمُریدَش صحبت
که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد
مطربا مجلسِ انس است غزل خوان و سرود
چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد؟
حافظ از بهر تو آمد سویِ اقلیمِ وجود
قدمی نِه به وداعش که روان خواهد شد

 

پوشاندن حقیقت


إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَن تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُم مِّنَ اللَّهِ شَيْئًا وَأُولَٰئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ
آل عمران ۱۰
ثروتها و فرزندانِ کسانی که کافر شدند، نمی‌تواند آنان را از (عذابِ) خداوند باز دارد؛ (و از کیفر، رهایی بخشد.) و آنان خود، آتشگیره دوزخند.
توضیج:
می‌فرماید ثروت دنیا و فرزندان ( اموالهم و لا اولادهم) کمکی به انسان کافر در مقابل نافرمانی خدا ( من الله) نمیکنند ( لن تغنی) یعنی حتی به اندازه بسیار کوچک( شیئا) هم فایده‌ای ندارد و انسان کافر را مصون نمی‌سازد. کفر یعنی پوشاندن حقیقت و غرق شدن در سیاهی و تباهی و دور شدن از امنیت الهی. در همین دنیا هم گاهی دیده‌ایم که مال و ثروت بعضی مشکلات را حل نمیکند و یا فرزندان نمیتوانند یا نمیخواهند به انسان کمک کنند( مثلأ در مورد بیمارهای سخت یا حوادث ناگوار که کاری از دست مال و فرزند بر نمی‌آید). لذا فقط عمل انسان کارساز است و در مورد کافر این جسم بی مقدار آتش میگیرد یعنی از درون خود آتش می‌افزاید( وقود النار) و در التهاب و سرگردانی و سوختن و باختن حتی در همین دنیا قرار خواهد گرفت.
حافظ:
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
دایم گل این بستان شاداب نمی‌ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
دیشب گله زلفش با باد همی‌کردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
صد باد صبا این جا با سلسله می‌رقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
زین دایره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی

 

علم خداوند


يَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَيَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَمَا تُعْلِنُونَ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ
تغابن ۴
آنچه را در آسمانها و زمین است می‌داند، و از آنچه پنهان یا آشکار می‌کنید با خبر است؛ و خداوند از آنچه در درون سینه‌هاست آگاه است.
توضیح:
می‌فرماید خداوند آنچه را که در این عالم وجود دارد میداند چون او خالق جهان است و همه جا حاضرست و جائی خالی از او نیست(یعلم ما فی السماوات و الارض). دانش بشر در مورد وسعت عالم پیشرفت زیادی دارد، بیش از دویست میلیارد کهکشان که هر کدام بیش از دویست میلیارد ستاره دارد و سیاراتی که دور این خورشیدها میچرخند چیزی است که تا کنون کشف شده و با تلسکوپهای زمینی و فضائی مانند هابل و جیمزوب و غیره ثبت شده است و تازه این چهاردرصد عالم است که دیده میشود و نودوشش درصد آن ماده تاریک است که از آن خبر نداریم و در اینجا به قدرت و دانش پروردگار جهان آگاه میشویم. بعد می‌فرماید خداوند از نهان و آشکار زندگی انسان باخبر است یعنی آنچه فقط خود انسان می‌داند و از بقیه پنهان می‌سازد ، خدا از خودش زودتر و کاملتر می‌داند ( ما تسرون و ما تعلنون) و در آخر می‌فرماید پروردگار عالم از درون سینه‌ها و اسرار و افکار مخفی انسانها مطلع است ( علیم بذات الصدور). نکته مهم اینکه اسرار سینه‌ انسان در کنار کل عالم خلقت آمده است که اهمیت افکار و اعمال انسان و اختیاری که به او داده شده است را میرساند.
حافظ:
ای بی‌خبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
در مکتب حقایق پیش ادیب عشق
هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد
آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد
بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
از پای تا سرت همه نور خدا شود
در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی
وجه خدا اگر شودت منظر نظر
زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی
بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود
در دل مدار هیچ که زیر و زبر شوی
گر در سرت هوای وصال است حافظا
باید که خاک درگه اهل هنر شوی

 

هجای خدا و جای شیطان


وَمَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمَٰنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ
زخرف ۳۶
و هر کس از یاد خدا روی‌گردان شود شیطان را به سراغ او میفرستیم پس همواره قرین اوست!
توضیح:
می‌فرماید اگر انسان از یاد خدا غافل شود و راه او را فروگذارد و تنها به زندگی دنیائی اکتفا کند( یعش عن ذکر الرحمن) مسلمأ شیطان و افکار انحرافی در او رشد کرده و زندگی شیطانی خواهد داشت( نقیض له شیطانًا) ، یعنی راه دیگری نیست و بر طبق قانون الهی او مرید شیطان و خواسته‌های شیطان خواهد شد. از مشخصات خلقت انسان اینست که در قلب و دل او یا جای خداست و یا جای شیطان لذا وقتی شیطان قرین انسان است یعنی این افکار انحرافی مانند دروغ و دزدی و غیبت و زیاده خواهی و فساد و فسق و خوردن رباء و بداخلاقی و ترشروئی و هزاران وسوسه شیطانی دیگر پیوسته در فکر و عمل انسان موج میزند و او را به قهقراء میبرد درست مانند باتلاقی که اگر در آن بیفتد بتدریج پائینتر می‌رود و مسلمًا هر چه بگذرد خروج از آن سختتر است( فهو له قرین) و قرین به معنی همنشین است.
حافظ:
ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی
وان گه برو که رستی از نیستی و هستی
گر جان به تن ببینی مشغول کار او شو
هر قبله‌ای که بینی بهتر ز خودپرستی
با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش
بیماری اندر این ره بهتر ز تندرستی
در مذهب طریقت خامی نشان کفر است
آری طریق دولت چالاکی است و چستی
تا فضل و عقل بینی بی‌معرفت نشینی
یک نکته‌ات بگویم خود را مبین که رستی
در آستان جانان از آسمان میندیش
کز اوج سربلندی افتی به خاک پستی
خار ار چه جان بکاهد گل عذر آن بخواهد
سهل است تلخی می در جنب ذوق مستی
صوفی پیاله پیما حافظ قرابه پرهیز
ای کوته آستینان تا کی درازدستی

 

فطرت پاک


فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ
روم ۳۰
پس روی خود را متوجّه آیین خالص پروردگار کن! این فطرتی است که خداوند، انسانها را بر آن آفریده؛ دگرگونی در آفرینش الهی نیست؛ این است آیین استوار؛ ولی اکثر مردم نمی‌دانند!
توضیح:
می‌فرماید وجه خود را بسوی دین حنیف برگردان. وجه به معنی صورت و رویکرد انسان است یعنی سمت و سوی نگاه و عمل خود را به دین حنیف بگردان (فاقم وجهک) و حنیف به معنی حق‌گرا و راستین است و بهترین راه بسوی خوشبختی است( للدین حنیفًا). سپس می‌فرماید مردم بر فطرت خدائی آفریده شده‌اند( فطرت الله) و اگر انحرافات شیطانی در کار نباشد تمام فطرتها پاک است و این غیرقابل تغییر است(لا تبدیل لخلق ‌الله). پس سعی کنیم زنگار از فطرت خود بزدائیم و بر فطرت پاک الهی که راه قیم یعنی با‌ثبات و محکم است باشیم(الدین القیم). در آخر می‌فرماید افسوس که اغلب مردمان نمیدانند و نمیخواهند بدانند و فطرت پاک خود را فراموش میکنند( اکثر الناس لایعلمون).
هاتف اصفهانی:
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنی است آن بینی
گر به اقلیم عشق روی آری
همه آفاق گلستان بینی
بر همه اهل آن زمین به مراد
گردش دور آسمان بینی
آنچه بینی دلت همان خواهد
وانچه خواهد دلت همان بینی
بی‌سر و پا گدای آن جا را
سر به ملک جهان گران بینی
هم در آن پا برهنه قومی را
پای بر فرق فرقدان بینی
هم در آن سر برهنه جمعی را
بر سر از عرش سایبان بینی
گاه وجد و سماع هر یک را
بر دو کون آستین‌فشان بینی
دلِ هر ذره را که بشکافی
آفتابیش در میان بینی
هرچه داری اگر به عشق دهی
کافرم گر جوی زیان بینی
جان گدازی اگر به آتش عشق
عشق را کیمیای جان بینی
از مضیق جهات درگذری
وسعت ملک لامکان بینی
آنچه نشنیده گوش آن شنوی
وانچه نادیده چشم آن بینی
تا به جایی رساندت که یکی
از جهان و جهانیان بینی
با یکی عشق ورز از دل و جان
تا به عین‌الیقین عیان بینی
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لااله الا هو

 

شادی و امید


وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ
آل عمران ۱۳۹
و سست نشوید! و غمگین نگردید! و شما برترید اگر ایمان داشته باشید!
توضیح:
می‌فرماید اگر ایمان دارید غمگین نباشید. ایمان انسان را به سرچشمه قدرت الهی وصل میکند و لذا با داشتن آن تمام غمها و ترسها و اضطرابها و افسردگیها از بین میرود و مانند کودک خردسالی که به همراهش پدرش با اطمینان به مرکز شهری شلوغ پا گذاشته هیچ دغدغه‌ای ندارد( ولا تهنوا و لا تحزنوا) . بلکه می‌فرماید با ایمان از همه بالاترید ( انتم الاعلون) زیرا انسان مؤمن همیشه آرامش خاطر دارد و میداند که محکمترین دستها بر پشت اوست و لذا در زندگی خود بالاترین مقامات و درجات را احساس میکند. از کاستیها و نقصانها و حتی مرگ بیمی ندارد همیشه شاد و امیدوار است زیرا متصل به نیروی لایزال خالق جهان است.
حافظ؛
خسروا گویِ فلک در خَمِ چوگان تو باد
ساحتِ کون و مکان عرصهٔ میدانِ تو باد
زلفِ خاتونِ ظفر شیفتهٔ پرچم توست
دیدهٔ فتحِ ابد عاشقِ جولانِ تو باد
ای که انشاءِ عطارد صفتِ شوکتِ توست
عقل کل چاکرِ طُغراکشِ دیوانِ تو باد
طِیرهٔ جلوهٔ طوبی قدِ چون سروِ تو شد
غیرتِ خُلدِ بَرین ساحتِ بُستانِ تو باد
نه به تنها حَیَوانات و نَباتات و جَماد
هر چه در عالمِ امر است به فرمانِ تو باد

 

عیبجوئی


وَيْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ
همزه ۱
وای بر هر عیبجوی مسخره‌کننده‌ای!
توضیح:
می‌فرماید عیب دیگران را نگوئید و آنها را مسخره نکنید. (ویل) به معنی اوج سختی و مصیبت و افسوس خوردن است پس شخص عیبجوی ( همزه) و یا مسخره‌کننده ( لمزه) سرنوشت وحشتناکی را انتظار می‌کشد. مسلمأ عیبجوئی و تمسخر دیگران اساس اجتماع سالم را بهم می‌زند و آبروی اشخاص را می‌برد روابط خوب انسانی را به جنگ و دعوا تبدیل میسازد و ستونهای اطمینان و احترام در جامعه را فرومیریزد. پس باید با خوشبینی و سخنان نیک در مورد دیگران بذر دوستی و صمیمیت را بکاریم و از اجتماعی سالم و پیش‌رو و موفق بهره ببریم. این دستور زیبای روانشناسانه در ۱۴ قرن پیش برای ملتی که در فقر فرهنگی و جهل و جنگ بسر می‌برده‌اند کارساز بوده و می‌بینیم که هم اکنون و در آینده بشریت نیز کاربرد دارد.
حافظ:
عیبِ رندان مَکُن ای زاهدِ پاکیزه سرشت
که گناهِ دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن دِرَوَد عاقبتِ کار، که کِشت
همه کس طالبِ یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانهٔ عشق است چه مسجد چه کِنِشت
سرِ تسلیمِ من و خشتِ درِ میکده‌ها
مدعی گر نکند فهمِ سخن، گو سر و خشت
ناامیدم مکن از سابقهٔ لطفِ ازل
تو پسِ پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
نه من از پردهٔ تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشتِ ابد از دست بهشت
حافظا روزِ اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کویِ خرابات بَرَندَت به بهشت


بیم نافرمانی


إِنَّمَا ذَٰلِكُمُ الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ فَلَا تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ
آل عمران ۱۷۵
این فقط شیطان است که پیروان خود را (با سخنان و شایعات بی‌اساس،) می‌ترساند. از آنها نترسید! و تنها از من بترسید اگر ایمان دارید!
توضیح:
می‌فرماید کار شیطان و نیروهای منفی ایجاد ترس و ناامنی در شخص است و مثلأ ترس از فقر ، انسان را وادار به دزدی میکند و یا با افکار اشتباه در مورد دیگران و سوء‌ظن‌های بیمورد انسان را وادار به قتل و خیانت میکند و یا در حالت وسواس آدمی را از خطرات واهی میترساند و روزگار را بر شخص وسواسی تباه میکند و تمام فکر و ذکر او را مشغول میدارد. این درصورتیست که انسان ولی و دوست شیطان باشد( یخوف اولیاءه). بعد می فرماید از شیطان نترسید یعنی دنبال خیالات واهی و ترس و اضطراب نروید ( فلا تخافوهم) بلکه قانون و مقرارت الهی را دنبال کنید و تکیه بر خالق جهان بزنید ( و خافون) یعنی ترس شما باید از نافرمانی من و عواقب آن باشد. البته شرط این تغییر جهت و تغییر فرماندهی فقط ایمان قلبی است. انسان می‌تواند با داشتن ایمان واقعی و تقوای الهی ( خوف از خدا یعنی رعایت مقررات او) شیطان و نیروهای منفی را از خود دور کند و به آسایش و امنیت(معنی ایمان) برسد.
حافظ:
صلاحِ کار کجا و منِ خراب کجا
ببین تفاوتِ ره کز کجاست تا بکجا
دلم ز صومعه بگرفت و خِرقِهٔ سالوس
کجاست دیرِ مُغان و شرابِ ناب کجا
چه نسبت است به رندی صَلاح و تقوا را
سماعِ وعظ کجا، نغمهٔ رباب کجا
ز رویِ دوست دلِ دشمنان چه دریابد
چراغِ مرده کجا، شمعِ آفتاب کجا
چو کُحلِ بینشِ ما خاکِ آستانِ شماست
کجا رویم؟، بفرما، ازین جناب کجا
مبین به سیبِ زَنَخدان که چاه در راه است
کجا همی‌ روی ای دل بدین شتاب کجا
بشد، که یاد خوشش باد، روزگارِ وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عِتاب کجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست؟ صبوری کدام و خواب کجا؟


آسمانهای هفتگانه


الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَّا تَرَىٰ فِي خَلْقِ الرَّحْمَٰنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَىٰ مِن فُطُورٍ
ملک ۳
همان کسی که هفت آسمان را بر فراز یکدیگر آفرید؛ در آفرینش خداوند رحمان هیچ تضادّ و عیبی نمی‌بینی! بار دیگر نگاه کن، آیا هیچ شکاف و خللی مشاهده می‌کنی؟!
توضیح:
می‌فرماید او خالق هفت آسمان است و منظور از هفت آسمان در اینجا احتمالأ طبقات جو زمین است که مانند پوششی دور کره زمین را فراگرفته و عدد هفت علامت کثرت این طبقات است و هر طبقه وظیفه خاصی را دارد(سبع سماوات طباقا)، مثلأ از برخورد تشعشات خطرناک کیهانی مانند ایکس و گاما و برخورد سنگهای سرگردان فضا به زمین جلوگیری میکنند و یا مانع خروج اکسیژن از سطح زمین میشوند. همچنین باعث تشکیل و تجمع ابرها و ریختن باران میگردند و میلیونها کار باارزش دیگر که در این مختصر نمی‌گنجد. البته هفت می‌تواند نشانگر کثرت کهکشانهای میلیاردی در جهان خلقت نیز باشد. بعد می‌فرماید در این سیستم هیچ خلل و نقصانی هم نمیبینی ( ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت) و تفاوت در لغت به معنی سستی و کمبود و عیب است و سپس اختلاف و تضاد معنی می‌دهد. حتی اگر قرن ۲۱ شود و با بالونها و تجهیزات مختلف طبقات جو را بررسی کنید( فارجع البصر) هیچ عیب و نقصی را نمی‌بینید( هل تری من فطور) و فطور از ریشه فطر به معنی شکاف و گسست است. می‌دانیم که علم فضاشناسی و دیدن طبقات جو هزارسال بعد از نزول قران شکل گرفت و توجه دادن مسلمانان به حقایق آسمان در آن بی‌خبری جوامع بشری از معجزات قران است.
سعدی:
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار
شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری


همه کارها برای خدا


قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ
انعام ۱۶۲
بگو: «نماز و تمام عبادات من، و زندگی و مرگ من، همه برای پروردگار جهانیان است.
توضیح:
می‌فرماید گفتار پیامبران و مؤمنین پیوسته اینست که رویکرد و توجه و نیایش آنان در زندگی( صلاة) و عبادتها و کارهای خیری که انجام می‌دهند ( نسکی) و زندگی کردن آنان ( محیا) و حتی چگونه مردنشان (ممات) برای خداوند است یعنی مطابق با برنامه خالق هستی هستند. آنان می‌دانند که این خالق تنها جهان را خلق نکرده است بلکه همواره بیدار و هشیار است و امور جهان را با قوانین خود می‌گذراند و حساب و کتاب تمام موجودات در دست اوست( رب العالمین). پس پیوسته گفتن و اقرار کردن به دل می‌نشیند و در عملکرد آدمی مؤثر است.
حافظ:
هر آن که جانبِ اهلِ خدا نگه دارد
خُداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیثِ دوست نگویم مگر به حضرتِ دوست
که آشنا، سخنِ آشنا نگه دارد
دلا مَعاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته‌ات به دو دستِ دعا نگه دارد
گَرَت هواست که معشوق نَگْسَلد پیمان
نگاه دار سرِ رشته تا نگه دارد
صبا بر آن سرِ زلف ار دلِ مرا بینی
ز رویِ لطف بگویش که جا نگه دارد
چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت؟
ز دستِ بنده چه خیزد؟ خدا نگه دارد
سر و زر و دل و جانم فدایِ آن یاری
که حقِّ صحبتِ مهر و وفا نگه دارد
غبارِ راهگذارت کجاست؟ تا حافظ
به یادگارِ نسیمِ صبا نگه دارد


نتيجه کار


قُلْ يَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلَىٰ مَكَانَتِكُمْ إِنِّي عَامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَن تَكُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ
انعام ۱۳۵
بگو: «ای قوم من! هر کار در قدرت دارید بکنید! من (هم به وظیفه خود) عمل می‌کنم؛ امّا بزودی خواهید دانست چه کسی سرانجام نیک خواهد داشت (و پیروزی با چه کسی است! امّا) به یقین، ظالمان رستگار نخواهند شد!»
توضیح:
می‌فرماید با کافرانی که دیگر امیدی به برگشتشان نیست اتمام حجت کنید که هر کس بر تفکر و نیت خود عمل کند زیرا که در پذیرش راه درست ، جبر و زوری در کار نیست ( اعملوا علی مکانتکم) ولی بدانند که بزودی حق نمایان خواهد شد ( فسوف تعلمون) و معلوم میشود که عاقبتِ کار یعنی نتیجه امور و تأثیر کارهای انسان به او برمی‌گردد( عاقبة الدار). سپس می‌فرماید به تحقیق بدانند که ستمکاران و ظالمان رستگاری ندارند( لا یفلح الظالمون) . بگفته قران کفر بزرگترین نشانه ظلم و ستم است و ابتدا انسان کافر به خود ستم میکند زیرا نظام خلقت و سیستم الهی را نشناخته است و به بیراهه میرود و نتیجه آنرا خواهد دید و سپس دیگران را مورد ستم قرار می‌دهد. این گونه سخن گفتن مسلمًا در بیداری بعضی تأثیر دارد.
حافظ:
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی‌خبر بمیرد در درد خودپرستی
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم
با کافران چه کارت گر بت نمی‌پرستی
سلطان من خدا را زلفت شکست ما را
تا کی کند سیاهی چندین درازدستی
در گوشه سلامت مستور چون توان بود
تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی
آن روز دیده بودم این فتنه‌ها که برخاست
کز سرکشی زمانی با ما نمی‌نشستی
عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ
چون برق از این کشاکش پنداشتی که جستی


بینا و آگاه


لَّا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ
انعام ۱۰۳
چشمها او را نمی‌بینند؛ ولی او همه چشمها را می‌بیند؛ و او بخشنده (انواع نعمتها، و با خبر از دقایق موجودات،) و آگاه (از همه) چیز است.
توضیح:
می‌فرماید چشمها توانائی دیدن خالق خود را ندارند اما او همه را می‌بیند.خدائی که فوق زمان و مکان است و در هر لحظه همه جا حضور دارد و غیر از او اصلأ وجودی نیست ، چشمهای ما هرگز نمیتواند او را ببیند چون او محیطِ برماست ولی میتوان وجود او را با ایمان و عشق حس کرد و عجب حس زیبائیست .سپس می‌فرماید او بسیار لطیف است یعنی پر از هوش و علم و دانائیست و بسیار خبیر یعنی آگاه از همه چیز و بسیار باخبر است پس کوچکترین اتفاقات عالم را می‌داند و می‌بیند.چه خوشبختند آنهائی که باچشم دل او را میبینند و احساس میکنند.
حافظ:
خسروا گویِ فلک در خَمِ چوگان تو باد
ساحتِ کون و مکان عرصهٔ میدانِ تو باد
زلفِ خاتونِ ظفر شیفتهٔ پرچم توست
دیدهٔ فتحِ ابد عاشقِ جولانِ تو باد
ای که انشاءِ عطارد صفتِ شوکتِ توست
عقل کل چاکرِ طُغراکشِ دیوانِ تو باد
طِیرهٔ جلوهٔ طوبی قدِ چون سروِ تو شد
غیرتِ خُلدِ بَرین ساحتِ بُستانِ تو باد
نه به تنها حَیَوانات و نَباتات و جَماد
هر چه در عالمِ امر است به فرمانِ تو باد


مژده و هشدار


وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ فَمَنْ آمَنَ وَأَصْلَحَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ
انعام ۴۸
ما پیامبران را، جز (به عنوان) بشارت دهنده و بیم دهنده، نمی‌فرستیم؛ آنها که ایمان بیاورند و اصلاح کنند، نه ترسی بر آنهاست و نه غمگین می‌شوند.
توضیح:
می‌فرماید پیامبران الهی دو وظیفه مهم دارند ابتدا نشان دادن راه درست و مژده به افرادی که این راه را انتخاب می‌کنند و سپس هشدار دادن و انذار به کسانی که راه دیگری را می‌روند ( مبشرین و منذرین). پس هیچ زور و اکراهی در پذیرش ادیان الهی وجود ندارد و هر کس مختار است که چگونه بیندیشد، اما هر کس به خالق این جهان ایمان داشته باشد و نیکوترین کارها را هم انجام دهد ( فمن آمن و اصلح) بداند که در راه پیامبران امنیت و شادی نهفته است و خبری از ترس و اضطراب و خوف و همچنین افسردگی و ناامیدی حتی در همین دنیا نخواهد دید(فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون). اَصْلَحَ یعنی بهترین نیکی‌ها را به بهترین طریق انجام دهد و در این مسیر تداوم و پیوستگی داشته باشد ، سراسر زندگی او شادی و نشاط و امید و محبت خواهد شد و این حالت در جهان آخرت هم ادامه خواهد یافت.
سعدی:
شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت
به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد
ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت
که محب صادق آنست که پاکباز باشد
به کرشمه عنایت نگهی به سوی ما کن
که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد
سخنی که نیست طاقت که ز خویشتن بپوشم
به کدام دوست گویم که محل راز باشد
چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی
تو صنم نمی‌گذاری که مرا نماز باشد
نه چنین حساب کردم چو تو دوست می‌گرفتم
که ثنا و حمد گوییم و جفا و ناز باشد
دگرش چو بازبینی غم دل مگوی سعدی
که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد
قدمی که برگرفتی به وفا و عهد یاران
اگر از بلا بترسی قدم مجاز باشد


پیشوائیِ محرومان


وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ
(قصص۵)
ما می‌خواهیم بر مستضعفان زمین منّت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم!
توضیح:
می‌فرماید خداوند اراده کرده است (و نرید) یعنی از قوانین الهی است که محرومان جامعه ( الذین استضعفوا) را برتری بخشد و آنها را پیشوایان و جلوداران قرار دهد( نجعلهم ائمة) و آنها را البته با کوشش و تلاش خودشان وارث زمین سازد ( نجعلهم الوارثین). پس قانون حاکم بر این عالم پیروزی ایمان بر کفر و نیکی بر فساد و نور بر ظلمت است و مؤمنین نباید با دیدن پیشرفتهای موقتیِ کافران ، از خود ناامید گردند زیرا عدالت بر ستم پیروز است. همه ادیان و تفکرات در جهان منتظر یک منجی در آینده خود هستند تا عدل و قسط را جایگزین ظلم و ستم نماید و محبت و تقوا را در دلها بنشاند و مسلمانان شیعی نیز در انتظار امام زمان خود لحظه شماری می‌نمایند.
حافظ:
نفسِ بادِ صبا مُشک فشان خواهد شد
عالَمِ پیر دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جامِ عقیقی به سمن خواهد داد
چشمِ نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تَطاول که کشید از غمِ هجران بلبل
تا سراپردهٔ گل نعره زنان خواهد شد
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
ای دل ار عشرتِ امروز به فردا فکنی
مایهٔ نقدِ بقا را که ضِمان خواهد شد؟
ماه شعبان مَنِه از دست قدح، کاین خورشید
از نظر تا شبِ عیدِ رمضان خواهد شد
گل عزیز است غنیمت شِمُریدَش صحبت
که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد
مطربا مجلسِ انس است غزل خوان و سرود
چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد؟
حافظ از بهر تو آمد سویِ اقلیمِ وجود
قدمی نِه به وداعش که روان خواهد شد


 
بازیچه


إِنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَإِن تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا يُؤْتِكُمْ أُجُورَكُمْ وَلَا يَسْأَلْكُمْ أَمْوَالَكُمْ
محمد ۳۶
زندگی دنیا تنها بازی و سرگرمی است؛ و اگر ایمان آورید و تقوا پیشه کنید، پاداشهای شما را می‌دهد و اموال شما را نمی‌طلبد.
توضیح:
می‌فرماید زندگی دنیا بازیچه است ( لعب و لهو) و این هر دو کلمه به معنی بازی و سرگرمی است ، پس نباید به آن دل بست. در مقابل توصیه به داشتن ایمان و تقوا می‌نماید یعنی هر چند باید این زندگی را انجام داد ولی بهتر است انسان در این زمانی که اختیار دارد به خالق هستی ایمان بیاورد و در محدوده امنیت قرار گیرد ( تؤمنوا) و همچنین خطوط قرمزی را رعایت کند و ترمز داشته باشد و در جاده زندگی بی‌پروا و بدون مراقبت نراند ( تقوا). در اینصورت مفهوم زندگی را خواهد یافت و با وجود زیستن در همین لهو و لعب ، رشد می‌یابد و پاداش می‌گیرد ( یؤتکم اجورکم) که از جنس پاداشهای دنیائی نیست و به همین دلیل اموال دنیا هر قدر زیاد هم باشند در این مسافرت تکاملی کارساز نخواهند بود و دردی را دوا نخواهند کرد( لا یسألکم اموالکم) زیرا مال دنیا از جنس همان لهو و لعب است و در صورتی مفید است که با تلاشِ سالم بدست آید و در راه همان ایمان و تقوا مصرف شود.
حافظ:
بیا که قصرِ اَمَل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیادِ عمر بر بادست
غلامِ همتِ آنم که زیرِ چرخِ کبود
ز هر چه رنگِ تعلق پذیرد آزادست
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروشِ عالَمِ غیبم چه مژده‌ها دادست
که ای بلندنظر شاهبازِ سِدره نشین
نشیمن تو نه این کُنجِ محنت آبادست
تو را ز کنگرهٔ عرش می‌زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث، ز پیرِ طریقتم یادست
غمِ جهان مخور و پندِ من مَبَر از یاد
که این لطیفهٔ عشقم ز رهروی یادست
رضا به داده بده، وز جبین گره بگشای
که بر من و تو دَرِ اختیار نگشادست
مجو درستیِ عهد از جهانِ سست نهاد
که این عجوز، عروس هزاردامادست
نشان عهد و وفا نیست در تبسمِ گل
بنال بلبل بی دل که جای فریادست
حسد چه می‌بری ای سست نظم بر حافظ؟
قبولِ خاطر و لطفِ سخن خدادادست


مشیت آفریدگار


قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
آل عمران ۲۶
بگو: «بارالها! مالک حکومتها تویی؛ به هر کس بخواهی، حکومت می‌بخشی؛ و از هر کس بخواهی، حکومت را می‌گیری؛ هر کس را بخواهی، عزت می‌دهی؛ و هر که را بخواهی خوار می‌کنی.تمام خوبیها به دست توست؛ تو بر هر چیزی قادری.
توضیح:
می‌فرماید آگاه باش که صاحب و مالک تمام هستی خداوند متعال است و طبق مشیت و قانونمندی و سیستمی که برقرار کرده است مقداری از این ثروت و دارائی را به هرکس قابلیت داشته باشد میبخشد(من تشاء) و بر طبق همین قانون از هرکس که قابلیت خود را از دست بدهد می‌ستاند( ممن تشاء) و همچنین بر طبق مشیت و نظام خود به افرادی که قابلیت دارند عزت و سربلندی میدهد پس در حقیقت خود افراد هم نقش دارند( تؤتی الملک) و هر کس قابلیت نداشته باشد از او می‌ستاند( تنزع الملک). سپس می‌افزاید آفریدگار شما دست خیر دارد یعنی سیستم الهی سراسر برکت و توفیق است مانند خورشید که دائمأ در حال نورپراکنی است و موجودات باید خود را در معرض آن قرار دهند( بیدک الخیر). مسلمأ این چنین قدرتی که هر چیز را با اندازه و قانونمندی خاصی خلق نموده است ( علی کل شی‌ء قدیر) صاحب توانائی و عظمت است و قادر به انجام خواسته‌های خود می‌باشد.
حافظ:
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را؟
که به شُکرِ پادشاهی ز نظر مران گدا را
ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را
مژهٔ سیاهت ار کرد به خون ما اشارت
ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا
دل عالمی بسوزی چو عِذار برفُروزی
تو از این چه سود داری که نمی‌کنی مدارا
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایان بنوازد آشنا را
چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی؟
دل و جان فدای رویت بنما عِذار ما را
به خدا که جرعه‌ای ده تو به حافظ سحرخیز
که دعای صبحگاهی اثری کند شما را


مهلت مقرر


قُل لَّا أَمْلِكُ لِنَفْسِي ضَرًّا وَلَا نَفْعًا إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ
یونس ۴۹
بگو: «من (حتّی) برای خودم زیان و سودی را مالک نیستم، (تا چه رسد برای شما!) مگر آنچه خدا بخواهد. برای هر قوم و ملّتی، سرآمدی است؛ هنگامی که اجل آنها فرا رسد، نه ساعتی تأخیر می‌کنند، و نه پیشی می‌گیرند!
توضیح:
می‌فرماید به مردم در سراسر زمان و مکان اعلام کن که پیامبر خدا قادر نیست حتی برای خود سود و زیانی را از خدا بخواهد و در قانونمداری دستگاه خلقت تغییری ایجاد کند( لا املک لنفسی) مگر آنچه مشیت خدا باشد یعنی همان قانون الهی و نظامی که آفریدگار برنامه‌ریزی کرده است و همه باید بدنبال شناخت آن باشند و خود تلاش نمایند( الا ما شاء الله) سپس می‌فرماید زندگی همه مخلوقات سرآمدی دارد و این مهلت در همان نظام الهی تدوین شده است( لکل امة اجل) و این مهلت لحظه‌ای پس و پیش نخواهد شد( فلا یستأخرون ساعة و لا یستقدمون). با ایمان به این آیه حرص و طمع از قلب انسان میرود و می‌فهمد که اگر خود کوشش نکند کسی برای او کاری نخواهد کرد و آرامش و امید و تلاش در زندگی او جای می‌گیرد.
حافظ:
هر آن که جانبِ اهلِ خدا نگه دارد
خُداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیثِ دوست نگویم مگر به حضرتِ دوست
که آشنا، سخنِ آشنا نگه دارد
دلا مَعاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته‌ات به دو دستِ دعا نگه دارد
گَرَت هواست که معشوق نَگْسَلد پیمان
نگاه دار سرِ رشته تا نگه دارد
صبا بر آن سرِ زلف ار دلِ مرا بینی
ز رویِ لطف بگویش که جا نگه دارد
چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت؟
ز دستِ بنده چه خیزد؟ خدا نگه دارد
سر و زر و دل و جانم فدایِ آن یاری
که حقِّ صحبتِ مهر و وفا نگه دارد
غبارِ راهگذارت کجاست؟ تا حافظ
به یادگارِ نسیمِ صبا نگه دارد


بازگشت


إِنَّ مَا تُوعَدُونَ لَآتٍ وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ
انعام ۱۳۴
آنچه به شما وعده داده می‌شود، یقیناً می‌آید؛ و شما نمی‌توانید (خدا را) ناتوان سازید.
توضیح:
میفرماید شما نمیتوانید و آن قدرت را ندارید که حرکت هستی را متوقف کنید و یا تغییر دهید و این حرکت جبری در نظام الهی بسوی مقصدی که توسط خداوند تعیین شده است در حرکت است( ما توعدون لات) یعنی حتمأ آنچه به شما وعده شده را خواهید دید و حساب و کتابی در کار انسان با اختیار خواهد بود. در این چند روز دنیا به انسان اختیار روش زندگی را داده‌اند که میتواند نوع زندگی حال و آینده خود را انتخاب کند و البته در همین دنیا نیز قانون عمل و عکس‌العمل در جریان است که با چشم بصیرت می‌توان آنرا دید. اما وعده‌گاهی نیز در جلوست که خواهی نخواهی آنرا خواهد دید. سپس می‌فرماید شما قدرت تغییر و تحول در نظام خلقت را ندارید و این راهیست رفتنی ( ما انتم بمعجزین). پس چه بهتر که انسان بهترین راه را انتخاب کند و در این جا است که ارزش اختیار و انتخاب انسانها مشخص میگردد.
حافظ:
روزِ هجران و شبِ فُرقَتِ یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
آن همه ناز و تَنَعُّم که خزان می‌فرمود
عاقبت در قدمِ بادِ بهار آخر شد
شُکرِ ایزد که به اقبالِ کُلَه گوشهٔ گُل
نخوتِ بادِ دی و شوکتِ خار آخر شد
صبحِ امّید که بُد معتکفِ پردهٔ غیب
گو برون آی که کارِ شبِ تار آخر شد
آن پریشانیِ شب‌هایِ دراز و غمِ دل
همه در سایهٔ گیسویِ نگار آخر شد
باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوز
قصهٔ غصه که در دولتِ یار آخر شد
ساقیا لطف نمودی قدحت پُر مِی باد
که به تدبیرِ تو تشویشِ خُمار آخر شد
در شمار ار چه نیاورد کسی حافظ را
شُکرْ کان محنتِ بی‌حدّ و شمار آخر شد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Home page  | Introduction |  Research Studies  |  Editorships  |  Translations  |  Conferences 

Contact Information  |  Articles  |  Scientific meets & events  |  Research projects  |  Theses